نقد فیلم جنگ جهانی سوم | بی همه چیز

برای آنهایی که با تاریخ سینمای ایران آشنایی دارند، نیمه‌ی ابتدایی «جنگ جهانی سوم» تکراری و تاحدودی غیرجذاب است. تلاش برای نجات دادنِ دختری فاحشه از دست پاانداز‌های‌اش موضوعی‌ست که بارها در فیلمفارسی‌ها استفاده شده و نکته‌ی تازه‌ای ندارد. برگ برنده‌ی «جنگ جهانی سوم» متوقف نماندن روی این خط داستانی بارها استفاده شده و عبور از آن است.

به عبارت دیگر، اگر در فیلمفارسی‌ها نجات دختری که مجبور به فحشا شده کل فیلم بود و داستان با پیروزی قهرمان و آب توبه ریختن بر سر دختر به پایان می‌رسید، در «جنگ جهانی سوم»  موضوع نجات دختر تنها تا نیمه‌های فیلم ادامه می‌کند تا زمینه‌سازِ شکل‌گیریِ موضوع اصلی شود که تازه در نیمه‌ی دوم مطرح می‌گردد. رویکردی که «جنگ جهانی سوم» را از شکل غالب فیلمسازی در ایران جدا کرده و برای بیننده‌ی صبوری که تا انتهای فیلم همراه داستان باقی مانده، پاداشی چشم‌گیر در نظر دارد.

خرید بلیت جنگ جهانی سوم 

 

جنگ جهانی سوم

مقدمه طولانی برای پایان برنامه‌‌ریزی ‌شده

در اکثر فیلم‌های سینمایی صحنه‌ی پایانی در حکم جمع بندی داستان است. نقطه‌ی پایانی بر آنچه گفته شده و اتفاقاتی که شاهدشان بوده‌ایم. اما در برخی فیلم‌ها این قاعده بر عکس می‌شود. به این معنی که صحنه یا حتی پلان پایانی، تمام تصور بیننده را نسبت به آنچه دیده تغییر می‌دهد. در این حالت، صحنه‌ی پایانی دیگر حکم نقطه‌ی پایان را ندارد بلکه دعوتی‌ست برای مرور دوباره‌ی داستان به بهانه‌ی درک تازه‌ای از رفتار شخصیت‌ها و موقعیت‌هایی که برای آنها به وجود آمده. به بیان دیگر، اگر در اکثر فیلم‌ها درک پایان داستان منوط به درک ابتدای آن است، در این فیلم‌ها درک ابتدای داستان وابسته به درک انتهای آن خواهد بود.

به عنوان مثال، مرگ پدرخوانده در انتهای «پدرخوانده» باعث شکل‌گیری درکی تازه از فیلم نمی‌شود بلکه تنها نقطه‌ی پایانی بر زندگی دون کورلئونه است. اما در «مظنونین همیشگی» صحنه‌ی پایانی تمامی ‌تصورات بیننده را به هم می‌زند، به شکلی که در هنگام مرور فیلم به درک تازه‌ای از شخصیت‌ها و موقعیت‌های ابتدای فیلم می‌رسیم. این درک تازه گاه محصول پیچش داستانی خیره‌کننده در انتهای داستان است. به عنوان نمونه، «حس ششم، «برزیل» یا «جزیره‌ی شاتر». و گاه برملا شدن پایانی برنامه‌ریزی شده که تصورات بیننده در مورد آنچه دیده را به کلی تغییر می‌دهد. به عنوان مثال در انتهای «شلاق» (Whiplash) مشخص می‌شود آزارهایی که استاد بر شاگرد روا می‌داشت در واقع تلاش خیرخواهانه‌ی او برای متبلور کردن استعدادش بوده. از این رو، وقتی فیلم را مرور می‌کنیم به درک تازه‌ای از رفتار استاد می‌رسیم. یا در «کاغذ بی خط» فیلم با به کار افتادن دوباره‌ی ساعت به پایان می‌رسد.

گویی تمام مدت فیلم در حال تماشایِ موقعیتی داستانی بوده‌ایم که می‌تواند همان فیلمنامه‌ای باشد که سوخته شد. پس با مرور فیلم معلوم می‌شود، «کاغذ بی خط» داستان زنی که می‌خواهد فیلمنامه‌نویس شود اما با سرسختی همسرش مواجه می‌شود نیست، بلکه داستان نوشته شدنِ فیلمنامه‌ای است که امکان ساخته شدن از آن گرفته شده. در مورد «جنگ جهانی سوم» نیز اوضاع از همین قرار است.

در تمام طول فیلم به نظر می‌رسد داستان در مورد مردی است که می‌خواهد زنی را از موقعیت سختی که در آن قرار گرفته نجات دهد اما صحنه‌ی پایانی این فرضیه را بر هم می‌زند و وقتی داستان را با خودمان مرور می‌کنیم معلوم می‌شود «جنگ جهانی سوم» داستان مردی است که با بدبختی خودش کنار آمده اما مجموعه عواملی باعث می‌شوند تصمیم بگیرد حالا که خودش بدبخت شده از تمام آدم‌هایی که آنها را مسئول این بدبختی می‌داند انتقام بگیرد. اگر از این منظر با «جنگ جهانی سوم» مواجه شوید، مقدمه چینیِ طولانی نیمه‌ی اول و درگیری‌های کش‌دار نیمه‌ی دوم فیلم نه تنها اضافه و بی‌دلیل نیستند بلکه به دقت طراحی شده‌اند تا بیننده را به سمت پلان هولناک پایانی هدایت کنند؛ تا این تصویر آخرالزمانی بهانه‌ای برای درک وضعیتی باشد که شکیب (با بازیِ محسن تنابنده) در آن گرفتار شده است.

 

جنگ جهانی سوم

فیلم در فیلم

هومن سیدی بالاخره راهی پیدا کرده که بدون متوسل شدن به راوی، تصاویر سوبژکتیو یا ساخت دنیای برساخته و سوررئال، فیلمی ‌ساده و درگیرکننده بسازد که برای موجه جلوه دادن خود نیازی به تصاویر عجیب و غریب و کلمات قصار شخصیت‌ها ندارد. «جنگ جهانی سوم» نتیجه به پختگی رسیدن سیدی در طول دوران فیلمسازی‌اش است. فیلمی ‌در ظاهر ساده که برای رسیدن به پایان مهیبش صبر وحوصله‌ای شایسته از خود بروز می‌دهد و با پرهیز از اغراق، صحنه‌هایی پایانی را همان‌قدر ساده برگزار می‌کند که صحنه‌های ابتدایی را به نمایش گذاشته است.

«جنگ جهانی سوم» با جسارت درونمایه‌ای را به بیننده منتقل می‌کند که با توجه به زندگی شکیب دور از انتظار به نظر می‌رسد. در نهاد هر کسی که مورد بی‌توجهی قرار بگیرد هیولایی رشد می‌کند. اما پیوند دادن میان این درونمایه و زندگی شکیب کار ساده‌ای نیست. به خصوص وقتی قرار نیست این موضوع از طریق شخصیت‌ها یا موقعیت‌ها برای بیننده بزرگنمایی شود. استفاده از قالب فیلم در فیلم به سیدی کمک کرده انتقال درونمایه را به جایی خارج از داستان فیلم منحرف کند تا اشاره به آشویتس و به قدرت رسیدن هیتلر شکلی غلوآمیز پیدا نکند.

در نتیجه، برخلاف آثار قبلی سیدی، به عنوان مثال «مغزهای کوچک زنگ‌زده» یا «قورباغه» که درک جهان داستانی آنها نیازمند درک محتوایی بود که داستان بر اساس آن ساخته شده بود، در «جنگ جهانی سوم» با فیلمی‌خودبسنده رو به رو هستیم که بدون نیاز به درک محتوایش نیز می‌توان از آن لذت برد. کافی‌ست با شکیب همراه شوید و ناعدالتی، تحقیر و به هیچ انگاشته شدن را از نگاه او ببینید تا سیرِ تحول شخصیت برای‌تان باورپذیر و منطقی جلوه کند.

 

جنگ جهانی سوم

پوست اندازی

محسن تنابنده سه بازه‌ی زمانی تحول شکیب را به شکلی خیره کننده به تصویر می‌کشد.

بازه‌ی اول: کارگر توسری‌خور و ترسویی که از ترس بیکار شدن به هر حرف زوری تن می‌دهد.

بازه‌ی دوم: مواجهه با فاجعه و کلنجار درونی برای اینکه خودش را مقصر بداند یا دیگران را.

بازه‌ی سوم: تصمیم به اقدام عملی.

نکته اینجاست که تنابنده در اکثر لحظات فیلم ساکت است. در بازه‌ی اول به زحمت می‌توان صدای‌اش را شنید چون اعتماد به نفس ابراز وجود ندارد. در بازه‌ی دوم یا فریاد می‌زند و یا گریه می‌کند و در بازه‌ی سوم دوباره به سکوت پناه می‌برد. بدین ترتیب در هر سه بازه انتقال احساسات به بیننده نه از طریق کلمات بلکه از طریق بدن و میمیک صورت اتفاق می‌اُفتد. کار سختی که حتی در لحظاتی بازیگر درجه یکی مثل تنابنده را نیز به چالش می‌کشد. به عنوان مثال به صحنه‌ی گریه کردن دقت کنید. در آن لحظه شکیب نه می‌تواند داد بزند و نه می‌تواند در قالب کلمات حجم غمی ‌که بر سرش آوار شده را بروز دهد. پس گریه‌ی او به جای اینکه مثل یک مرد بالغ باشد، شبیه به گریه‌ی کودکی است که از ته دل‌ زار می‌کند و زباش برای بیان رنجش قاصر است. همچنین دقت کنید به شکل راه رفتن شکیب در صحنه‌ی پایانی. هنوز نه ما و نه شخصیت‌های فیلم نمی‌دانیم قرار است چه اتفاقی بیفتد اما شکل راه رفتن شکیب همه چیز را آشکار می‌کند.

 

بی همه چیز

از آدمی‌ که چیزی برای از دست دادن ندارد چه کارهایی بر می‌آید؟ یا وقتی آخرین دلیل کسی برای زنده ماندن را از بین ببریم چه اتفاقی می‌اُفتد؟ «جنگ جهانی سوم» بی‌رحمانه نشان می‌دهد اینها سوالات ساده‌ای هستند و در مقابل سوال سخت‌تری را مطرح می‌کند: شکیب از چه کسی و برای چه انتقام می‌گیرد؟ سوالی که به راحتی می‌تواند ساعت‌ها بعد از دیدن فیلم شما را دیگر خود نگه دارد.

 

منبع: سایت سینماتیکت

ممکن است شما دوست داشته باشید
1 نظر
  1. ساسان می گوید

    ولی شخصیت شکیب اشتباه بود از مواجه با مشکلات و برطرف کردن ان بصورت اشتباه.اگر کوتاهی خودش نبود اون اتفاق نمی افتاد و حالا که افتاده مسببین اصلی به سزا نرسوند همونها که باعث فرار دختر شدند بلکه افراد بیخبر که سهوا مسبب اتفاق بودن مقصر میدونست حتی سر راه موانع خشن برداشت تا به مقصودش برسه.که گریزی به شخصیت هیتلر زده باشن

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.