نویسنده: محراب توکلی
فیلم «صدای سفید» آخرین اثر نوآ بامباک به لحاظ شکل روایت و انتخاب سوژه نسبت جهانشمولی با مخاطبانش دارد. خصوصا بعد از پاندمی کرونا و قرنطینهی میلیونها انسان. قرنطینهای که موجب حضور دلهره، وهم، افسردگی و ترس از مرگ در وجود غالب ساکنین کره زمین شد. نوآ بامباک از تبعات زیستی، اجتماعی و انسانی کرونا و به مدد کتاب دان دلیلو پلات بیرون فیلم «صدای سفید» را ترسیم میکند. پلاتی که سرشار از مضامین تازه و بدیع در نسبت با جهان همیشه بامباک است. اما در پلات درونی فیلم سویههای روایی و تماتیک با آثار گذشته کارگردان مو نمیزند. برای بهتر فهمیدن این امر شایسته است لفظ درونمایه را از مضمون جدا کرده و به کارکرد هرکدام بپردازیم.
درونمایهها ایده و یا سوژههایی هستند که در ضمیر ناخودآگاه کارگردان شکل میگیرند. تعداد آنها انگشتشمار و تولد و تبلورشان در ذهن کارگردان به تجربه و غریزه وی وابسته است. موضوع یا همان درونمایه جاری در ناخودآگاه نوآ بامباک همواره بر مصائب خانواده و زندگی زناشویی سوار است. مضمون اما در انتخاب خودآگاه فیلمساز پیرامون روند قصه و پایانبندی تعریف میشود. مضمونها در ساحت فکری و عقلانی (اندیشه) کارگردان تعریف میشوند، اما درونمایهها کاملا حسی و غریزی هستند.
مضمونهای به کار رفته در فیلم نویز سفید با آرایههایی همچون ابرهای توهمزا، کابوسهای شبانه و بیماریهای ناشناخته و البته پایانبندی فیلم که در ادامه به آن خواهیم پرداخت، قابل شناخت هستند. داستان فیلم «صدای سفید» در سه پرده روایت میشود. در هر کدام از این پردهها بنابر عنوانشان خانواده آقای گلدنی دچار مسائل یا مصائبی میشوند. البته پرده اول از این قاعده مستثنی است. بخش اول که نام آن «امواج و تشعشعات» است، صرفا با پردازش سوژهها و کاراکترها پیش میرود. به بیانی دیگر سوژه (ایده) پلات داستانی و شخصیتهایی که باید بیننده را در مسیر این پلات همراهی کنند، در پرده اول تا حدودی ترسیم میشوند.
- بیشتر بخوانید
- نمای بسته از یک محاکمه | نقد فیلم «آرژانتین ۱۹۸۵»
- نقد فیلم منو The Menu 2022 | رستوران مرگ
- نقد فیلم «آمستردام » ۲۰۲۲ Amsterdam | سرخوردگی بزرگ
- ۵.۷ :IMDB White Noise
میتوانیم با نگاهی به نظریهی آلن آرمر نگاهی دقیقتری به این جریان بیاندازیم. آرمر معتقد است برای همدردی، همدلی و یا در نهایت همذاتپنداری تماشاگر با اثر به دو عنصر نیاز داریم؛ اول شخصیت و سپس هدف شخصیت. ساختن شخصیت اساسا مسئله چندانی نیست. میتوان در یک میزانسن ساده و حتی با یک کنش شخصیتها را ساخت؛ مهم پرداختن به شخصیت است. کاری که نوآ بامباک ید طولانی در آن دارد. از طرفی سوژه یا محرکهایی که به هدف کاراکتر سمت و سو میدهند، حائز اهمیت هستند. محرکهایی همچون هیتلر، قرص دایلار یا ابرهای مسمومکننده. محرکهایی که همگی در نقطه مشترک و مشخص به یکدیگر پیوند میخورند؛ مرگ.
اکنون با توجه به تعاریف گفتهشده دو کاربست لازم در فیلم «صدای سفید» برای سمپاتی مخاطب و همذاتپنداری وی مشخص شد؛ پرداخت به شخصیت و مواجهه او با مرگ. راه رسیدن به درونمایه و مضمون شخصیت است. شخصیتها به نقل از لیندا سیگر دارای چند وجه هستند؛ ثابت، ثانویه، متناقض و پنهان. در فیلم «صدای سفید» نوآ بامباک روی هرکدام از وجوه کاراکتر مانور میدهد تا در ذهن مخاطب پرسش ایجاد کند. پرسشی که به انتظار و در نهایت به تعلیق منتج میشود.
مشخصههای ثابت در کاراکترهای جک و بیبت با پرده اول برملا میشوند. آنها عاشق یکدیگرند و در زندگی روتین و یکنواخت خود حل شدهاند. در ادامه الگوهای لیندا سیگر رفته رفته در شخصیتها پیدا میشوند؛ سویه ثانویه را میتوان ترس از مرگ دانست. دیگر سویهها یعنی وجه پنهان و متناقض، در پرده پایانی اثر هویدا میشوند. شاخصههای پنهان و متناقض در کاراکترهای جک و بیبت با آمدن پرده دوم اثر بروز پیدا میکنند. کابوسهای جک و دروغهای بیبت پرسشی را در ذهن بیننده ایجاد میکنند.
پرسشی که در واقع هدف شخصیتها هستند. هرکدام از وجوه متناقض و پنهان این دو کاراکتر در نقطهای مشابه تعریف میشوند؛ ترس از مرگ. کاراکتر جک که در پرده اول بسیار مستحکم و با ثبات نشان میداد با قرار گرفتن در مسیر نابودی و مرگ دچار تزلزل میشود (متناقض). بیبت که در اوج نشاط و شادابی به پنهانکاری روی میآورد، خوردن قرصهای وایلار را از همسرش جک پنهان میکند. او قصد لفظ ترس از مرگ را در مواجهه با خودش پنهان کند. به بیانی دیگر در برابر خود نیز دست به پنهانکاری میزند. القصه؛ اکنون بهتر است به پرده پایانی اثر توجه کنیم. به موقعیتی که بامباک باید مضمون (پلات درونی) خود را انتخاب کند.
البته پیش از آن شایسته است به تغییری بزرگ در جهان ناخودآگاه بامباک توجه کنیم. نوآ بامباک همواره در آثار همچون «داستان ازدواج»، «فرانسسها» و «ماهی مرکب و نهنگ» به لحظات اضافه در روایتها و میزانسنهایش توجه داشت. لحظاتی که در فیلم «صدای سفید» حضورشان حس نمیشود. منظور از لحظات اضافه نماهایی است که شاید چند ثانیه بیشتر از حد معمول طول میکشند. نماهایی که به سکوت و نگاهها توجه دارند و چندان هم در خدمت داستان نیستند. آن نماها به قول بسیاری از سینهفیلها و یا به اصطلاح افراد خوره فیلم بسیار حائز اهمیت هستند. راجر کاردینال تاثیر آن چند ثانیه اضافی در روایت یا میزانسن را برای سینهفیلها لازم میداند. او به رابطه مخاطب با نماهای این چنین را مثل یک آیینه میبیند.
آینهای غیرمستقیم که گذشته و آینده بیننده را تحتالشعاع قرار میدهد. برای مثال نگاههای بغضآلود اسکارلت جوهانسون به آدم درایور در فیلم داستان ازدواج. یا بستن بند کفش درایور توسط اسکارلت در همان فیلم. ریزکنشهایی به اصطلاح دم دستی و گذرا که بر سطح ذهن مخاطبان -خصوصا فیلمبازها- شکافی میاندازند و به درون آن رخنه میکنند. فیلم «صدای سفید» از ثانیههای اضافی از موقعیتهایی که دارای معنای خاصی نیستند -اما سرشار از احساساند- برخوردار نیست. دلیل نبودن چنین امری در پایانبندی اثر تعبیه شده است.
زمانی که جک برای رهایی از گناه بیبت همزمان با رهایی از کابوسهایش میخواهد شخص سوم و ناشناس داستان را به قتل برساند. او و بیبت از موقعیتی حساس و البته کمیک خود را به سلامتی خارج میسازند و به شکلی آرمانی دوباره زندگی و کنار هم بودن را تجربه میکنند. مضمونی که بامباک در خودآگاهش انتخاب میکند، برخلاف اغلب آثارش به جدایی ختم نمیشود. شاید بامباک پس از عبور از کرونا و هراس از مرگ به نتیجه رسیده است. شاید هم خواندن کتاب دان دلیلو او را به این نتیجه رسانده است. نتیجهای دریافتن ارزشهای حیات و تجربه زندگی مربوط است؛ نظرات متفاوتی وجود دارد که هر کدام میتواند درست باشد.
در این میان اشاره به منطق نشانهشناسانه کارگردان نیز شایان ذکر است. نوآ بامباک که با ترسیم میزانسنهای معناگرا به دنبال خلق محتوایی در درون تصویر بود. در فیلم صدای صدای سفید نیز دست به چنین کاری زده است. بهعنوان مثال زمانی که جک و بیبت و البته کاراکتر سوم همزمان در حال منتقل شدن به بیمارستان هستند، شخص ثالث توسط پرستارها از میان جک و بیبت کنار گذاشته میشود و این دو به یکدیگر نزدیک میشوند. تصویری که بر مضمونِ مورد نظر نوا بامباک صحه میگذارد.
در پایان پرسشی وجود دارد که ذهن نگارنده را نیز مشغول کرده است. درونمایهها در ناخودآگاه کارگردان حضور داشتند و مضمونها در ساختی برعکس. درونمایهی آثار بامباک به مصائب زیستی و زناشویی سوق دارد. مصائبی که غالبا در ساحت خودآگاه (مضمون) به تفریق و جدایی منتج میشوند. پرسش مذکور از خانوادهای که جک و بیبت تشکیل دادهاند میآید. آنها پس از چندین جدایی و طلاق به این مرحله رسیدهاند. پس از اکنون میتوان پرسید: آیا بامباک هنوز به آثار گذشتهاش وفادار است؟