نقد فیلم «ناظر» | چه کسی ناظر است؟

نویسنده: جنی کِرمود                    ترجمه: بهروز بیات

خلاصه‌ی داستان: زن جوانی همراه شوهرش به آپارتمان جدیدی نقل مکان می‌کند. او از این احساس رنج می‌برد که غریبه‌ای او را از آپارتمان دیگری در همان حوالی زیر نظر دارد.

فیلم‌های آمریکایی بسیار اندکی ساخته شده‌اند که داستان‌شان در کشور رومانی بگذرد اما تحت‌تأثیر دراکولا نبوده باشند. در همان اوایل فیلم، قهرمان داستان (جولیا با بازی مایکِه مونرو) مجسمه‌ی پلاستیکی کوچکِ دراکولا را که از یک مغازه‌ی عتیقه‌فروشی خریده است به شوهرش هدیه می‌دهد تا سربه‌سرش بگذارد. فیلم «ناظر» درباره‌ی خون‌آشام‌ها نیست اما پیرامون خون‌ریزی شکل گرفته است و ایمان به آن که شکارچی در همین نزدیکی‌ است. این فیلم سرشار از ارجاعات ریزی است که ناخودآگاه تماشاگر را به بازی می‌گیرند.

در سکانس افتتاحیه، چهره‌ی جولیا را از شیشه‌ی صندلی عقب ماشین می‌بینیم که متأثر از تصاویری منعکس‌شده از بخارست (پایتخت رومانی) تقریباً محو شده است. او چند سکانس بعد جلوی پنجره‌ی آپارتمانش می‌ایستد و کلید برق را خاموش و روشن می‌کند تا انعکاس تصویر خود را ببیند که پدیدار و ناپدید می‌شود.

جولیا اهل نیویورک است و زبان رومانیایی بلد نیست، هرچند سخت تلاش می‌کند تا آن را با نوارهای آموزشی یاد بگیرد. او شجاعانه رضایت داده است همراه با شوهرش فرانسیس (که مادرش اهل رومانی است) به این کشور سفر کند تا فرانسیس بتواند از شرکت بازاریابی‌ که در آن کار می‌کند ترفیع بگیرد. جولیا که در آپارتمان مجلل اما سوت‌و‌کورش تنها مانده است، مجذوب همدلی همسایه‌اش ایرنا می‌شود که تنها آدمی است که در آن دور و بر می‌تواند انگلیسی صحبت کند. به هر حال در چنین محیطی همین دوستی هم غنیمت است. پرده‌های آپارتمان جولیا که شب‌ها کنار می‌روند،‌ او متقاعد می‌شود شمایلی محو از پنجره‌ا‌ی دیگر در آن سوی خیابان او را زیر نظر دارد.ناظر

این‌طور به نظر می‌رسد که مردی هم در تعقیب جولیاست. قهرمان داستان به قدری وحشت‌زده‌ می‌شود که موضوع را با شوهرش در میان می‌گذارد و به این ترتیب پای پلیس به ماجرا باز می‌شود. اوضاع نسبت به تریلرهای دهه‌های شصت و هفتاد که زنان در آنها موردتعقیب قرار می‌گرفتند، تغییر چندانی نکرده است. جولیا خیلی زود با حاشا و انکارهایی تسلی‌بخش اما تصنعی‌ روبه‌رو می‌شود که احتمالاً برای تمام زنان آشناست؛ شاید تمام این‌ها اتفاقی باشند.

اگر آن مرد در همان حوالی زندگی می‌کند، چرا جولیا نباید مدام او را ببیند؟ چرا قهرمان فیلم اصرار دارد غیرمنطقی‌ترین توضیحات را ارائه دهد؟ برای کسی که هرگز با چنان ترسی زندگی نکرده، توضیح دادنش سخت است چه چیزی منطقی هست یا نه. چراکه منطقی از نظر زن و منطقی از نظر مرد، دو مقوله‌ی کاملاً متفاوت هستند.

قدرت فیلم در همین نکته نهفته است. فیلمنامه‌ای که ابتدا یک مرد آن را نوشت و فیلمسازی فمینیست، کلوئه اوکونو ضمن بازنویسی کارگردانی‌اش کرد. در یکی از سکانس‌های ابتدایی، درست بعد از خرید مجسمه‌ی کوچک دراکولا جولیا در اتاق پذیرایی آپارتمان خود قدم می‌زند و تماشاگر فیلم می‌بیند که او  چقدر خسته و فرسوده است. چراکه پاهایش ‌رمقی برای راه‌رفتن ندارند و صدای گام‌های سنگینش شنیده می‌شوند.

شاید این موضوع چندان مهمی نباشد اما در تضادی کامل است با این‌که چگونه این قبیل زنان تحت نگاه خیره‌ی کارگردانان مرد به حرکت در می‌آیند. این به درک و تلقی متفاوت کارگردانان زن و مرد در حین کار برمی‌گردد. مونرو وقتی لباس‌ رسمی می‌پوشد شبیه یکی از زنان موطلایی فیلم‌های هیچکاک جلوه می‌کند اما چهره‌اش بر آن تصاویر تابناک اسطوره‌ای منطبق نیست. او سخت انسان و آسیب‌پذیر است. هرگونه احساس ناراحتی که در چهره‌اش نمایان می‌شود، انگار تمنایی است برای آن که شخصیت‌های مرد او را جدی بگیرند و  به رسمیت بشناسند.ناظر

اگر از این دریچه به فیلم نگاه کنیم و نقش‌آفرینی گیرای جولیا را در نظر بگیریم، مواد داستانیِ آشنا بسیار متفاوت جلوه می‌کنند. اوکونو با استفاده‌ای سنجیده از فضاهای داخلی آپارتمان ثابت می‌کند که می‌تواند در قاب‌بندی هندسیِ باشکوهی که به شدت وامدار آثار هیچکاک است موفق ظاهر شود. در واقع او خوب هم می‌داند که چه زمانی رئالیسم عریان به ما ارائه کند. دوربین به همان‌چیزی توجه می‌کند که جولیا شاهد آن است و سراغ جزئیاتی می‌رود که هشداردهنده به نظر برسند.

واکنش به انفعال مردانه‌ای که معمولاً در فیلم‌ها شاهد آن هستیم در بازنویسی فیلمنامه‌ صراحت بیشتری به خود گرفته است؛ نه فقط ترس و سرخوردگی بلکه خشم و آن نوع خاص از ناامیدی‌ که در جولیا تقویت می‌شود. وقتی کم‌کم پی می‌برد گفت‌وگویی راستین و معنا‌دار با آدمی که دوستش دارد امری ناممکن‌ است. تماشگر سنگینیِ تنهایی جولیا را تمام‌و‌کمال حس می‌کند، نَه فقط به این خاطر که فرانسیس دائماً مشغول حرفه‌اش است بلکه به این دلیل که حتی وقتی حضور دارد، تماشاگر حس می‌کند جولیا تنها روی خودش می‌تواند حساب کند.

زبان فیلم به شدت وابسته به آن است که چه کسی ناظر است و از ما دعوت شده چه چیزی را تماشا کنیم. جولیا در تلاش برای کنترل موقعیتی که در آن قرار گرفته، همیشه مشغول تماشا کردن است. تنها یک‌بار وقتی فشار وارده غیرقابل‌تحمل می‌شود، او عامدانه نگاهش را برمی‌گیرد و توجه‌ خود را روی کیسه‌ای پلاستیکی متمرکر می‌کند که چین‌خوردگی‌ها و برآمدگی‌های نیمه‌شفاف آن امکان هر تعبیری را میسر می‌سازند. با توجه به ماهیتی که فیلم دارد، واقعاً داستان را اسپویل‌ نمی‌کنیم اگر بگوییم یک (و شاید هم چند) قاتل در فیلم وجود دارد و اوکونو برخی جاها به شیوه‌ی عمل تِد باندی (قاتل زنجیره‌ای اهل آمریکا) اشاره‌ای ضمنی دارد.ناظر

یک ناظر چه می‌خواهد؟ باندی گفته بود چیزی که دنبال آن بوده، چیزی که بیش از همه برایش ارزش داشته آن حس مالکیت‌ و سلطه‌ای بوده که با دیدن یک زن رو به مرگ به او دست می‌داده است. (همچنین او آخرین چیزی بوده که آن زن قبل از مردن می‌دیده است). از «ناظر» تعابیر مختلفی می‌توان کرد، مخصوصاً با توجه به نگاه خیره‌ی جولیا در پایان فیلم که از تماشاگر دعوت می‌کند تا در جایگاه شخص سلطه‌گر قرار گیرد و در عین‌حال (و به گونه‌ای معکوس) خودش هم مورد سلطه واقع شود.

فیلم «ناظر» فیلمی جسورانه، سبک‌گرا و بسیار حزن‌انگیز است که شاید تا حدودی تأثیر احساسی بدی روی تماشاگرش بگذارد اما در نوع خود نمونه‌ی کم‌نظیری است. اوکونو ترس را آن‌طور که تجربه می‌شود به تصویر می‌کشد، نَه آن طور که از آن بهره‌‌کشی شده است. مونرو مثل همیشه حضور فوق‌العاده‌ای دارد و سایه‌ی بخارست خیلی کم ‌چنین تیره‌و‌تار بوده است.

منبع: آی‌فورفیلم

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.