نویسنده: محراب توکلی
فیلم مثلث غم ساختهی روبن اوستلوند از آن دسته آثاری است که در عین سادگی و صداقت میتوانند مخاطب خود را درگیر و به صرافت بیندازد. هر آنچه در «مثلث غم» قابل تعریف و توضیح است، به نگاه ساده و صادقِ اوستلوند مربوط میشود. نگاهی که از انگیزههای تجربی، غریزی، عقلانی و البته هنری سرشار است.
داستان فیلم مثلث غم
گروهی از اشخاص با توجه به ثروت و سبک زندگیشان در یک کشتی بورژوازی با یکدیگر آشنا میشوند و آن کشتی توسط دزدان دریایی مورد حمله قرار میگیرد. باقیمانده مسافران به یک جزیره پناه میبرند. روایت چه«گونه» است؟ در یک کلام میتوان به کمدی اشاره کرد. با تاکید بر کمدی بهتر است کمی در این نقطه بمانیم؛ چرا کمدی؟ در پرسشی بزرگ، چرا اوستلوند برای به تصویر کشیدن نظامهای اجتماعی و طبقاتی و تضاد آن با انسانیت و اخلاق، از تراژدی استفاده نکرده است؟ برای پرسش به این پاسخها باید کمی به عقب بازگردیم. به زمانی که ارسطو شکلگیری تراژدی را همچون دستور پخت غذا در نوشتههای خود بیان کرده بود. تراژدی احساسات مخاطب را در مسیری صعودی به اوج (فوران عاطفی) نزدیک میکند. همدلی و همذاتپنداری با کاراکترها حرف اول را در این مسیر میزند. سپس صحبت پایانی اندوهناک (مرگبار) به میان میآید. پایانی که انسان را به حقیقت زندگیاش نزدیک میکند؛ نیستی و عدم.
کمدی در نقطه مقابل تراژدی، احساسات را در مسیر نمیگذارد. بلکه درگیر میکند. درگیرِ موقعیتهایی خندهآور و تمسخرآمیز. قرار نیست به نیستی و عدم نزدیک شویم. بلکه از آن فاصله میگیریم. کمدی برای دقایقی مخاطب را از سرنوشت محتوم خود دور میکند. در تعریف کمدی شاید همین چند خط کفایت کند. چرا که مابقی آن بیاساس است. کمدیها با هرج و مرج شناخته میشوند. شاید به خاطر همین است که منتقدین و مخاطبان جدی سینما خیلی کاری با آنها ندارند. دستور ساختی شبیه به آنچه در تراژدی میبینیم در کمدی وجود ندارد.
به همین علت روبن اوستلوند روایت خود را بر بستری کمیک سوار کرده است. او سعی دارد درونمایه اثر را با کمدی و قانونگریز بودن آن برجسته کند. برجسته کردن و نمایش زندگی شخصیتها در کشتی و پیش از ورود به آن، از دیگر ترفندهای کارگردان برای ارائه درونمایه اثر است. به بیانی دیگر روبن اوستلوند روی جزییات زندگی کاراکترهایش تمرکز زیادی دارد تا اطلاعات داستان را مهندسی کند. او تمام اطلاعات لازم را در اختیار مخاطبانش قرار میدهد تا در موقعیتی مناسب -به واسطه آن اطلاعات- بیننده درگیر و مجذوب اثر شود. اما در این مسیر پرسشی نهفته است. ریتم فیلم از ارائه اطلاعات زندگی کاراکترها تا یک موقعیت جذاب چه میشود؟ آیا حوصله مخاطب سر نمیرود؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت: اوستلوند با طرح ایدههایی ساده و در عین حال غیرمنتظره فرصت ارائه اطلاعات را به موقعیتی سرگرمکننده بدل میکند. به عنوان مثال سکانس میز شام در هتل. وقتی پرداخت صورت حساب غذا تبدیل به معضل میشود. در همان موقعیت کاراکترها خلقوخو و انگیزههایشان تا حدودی مشخص میشود. همانطور که قبلاً گفته شد، توجه کارگردان بر چنین جزئیاتی به مخاطب اطلاعات ارزندهای را تقدیم کرده و به لمس درونمایه فیلم کمک میکند. دقت به این جزئیات تنها به مهندسی اطلاعات کمک نمیکنند، بلکه خود بخشی از درونمایه اثر به شمار میروند.
- بیشتر بخوانید
- نقد فیلم «باردو» Bardo | یک مشت دروغ قابل باور
- نقد فیلم ۲۰۲۲ EO | مصائب یک الاغ
- نقد فیلم «آمستردام » ۲۰۲۲ Amsterdam | سرخوردگی بزرگ
- IMDB Triangle Of Sadness: 7.4
نقد فیلم
تاکنون بارها به کلمه درونمایه در فیلم مثلث غم اشاره کردیم. مرحلهای که در آن ساختارهایی همچون شخصیت و روایت تعریف میشوند. مرحلهای که برای شکلگیری باید مسیری پر هرج و مرج را طی کند. مسیری از جنس کمدی. درونمایه فیلم روبن اوستلوند در یک کلمه قابل توصیف است؛ افراط. زیادهروی، اغراق و تفریط و الخ همگی در پیرنگ و الگویی به نام «افراط» قرار میگیرند. به قول ارسطو: نهایت افراط میتواند خرد و دانش به بار آورد. شاید این نقل قول در حال حاضر کارکردی در شناخت فیلم نداشته باشد، اما دانستن آن خالی از لطف نیست. برای فهم پیرنگ یا الگوی افراط در هنر و نسبت آن با فیلم مثلث غم به چند نمونه مشهود و معروف نیاز داریم.
فیلم «تعطیلات از دست رفته» اثر بیلی وایلدر از مثالهای دقیق در این زمینه است. وقتی میلاندری در مواجهه با مصرف مشروبات الکلی زیادهروی میکند و سرآخر تمام زندگیاش را به باد فنا میدهد. افراط او را از آنچه بود، از آنچه در سر داشت، دور میکند. میل و عطش میلند ری برای نوشیدن الکل او را به تباهی میکشاند. در واقع او همه چیزش را فدای دشمنِ جانش میکند.
پس در پیرنگ افراط عنصری منفی وجود دارد که شخصیت اصلی را زائل کرده و او را به حضیضی سخت میرساند. مسیری که از سلامتی به تزلزل و سپس نابودی طی میشود. نمونه دیگری در همین شکل و شمایل وجود دارد. فیلم «طنابدار» اثر وویچیخ یژیهاس نیز از الکل دشمنی کمرشکن میسازد و کاراکتر اصلی را به افراط در مصرف آن میاندازد. افراطی که او را از آرامش به تزلزل و در ادامه نیستی میرساند.
مثالهای زیادی هستند که میتوانند پیرنگ افراط را برای بیننده تعریف و برجسته کنند. شاید بزرگترین و معروفترین آن اتللو اثر ویلیام شکسپیر باشد. وقتی یاگو اتللو را از مسیر خود منحرف میسازد و دزدمونا قربانیِ انحراف و افراط اتللو میشود. میتوانیم با فرمولیزه کردن سوژهها و کاراکترها به راحتی نسبتی مستقیم میان محرکهها و شخصیتها پیدا کنیم. شخصیتهایی که به واسطه محرکههای گفتهشده به افراط کشیده میشوند. یاگو در نمایشنامه شکسپیر، مشروبات الکلی در تعطیلات از دست رفته و ثروت در فیلم مثلث غم.
پیرنگ افراط برای «مثلث غم» به واسطه انسانهایی شکل میگیرد که با توجه به اندوختههای مالی و مادیشان دست به زیادهروی میزنند. زیادهروی در هر نوع از رفتار و گفتار. آنها گمان میکنند حالا که پول در جیب دارند، میتوانند طبقههای پایینتر جامعه را همچون عروسکهای خیمهشببازی هدایت کنند. سرمایه و ثروت همچون محرکهای از سرمایهداران را از انسانیت جدا میکند. کاری میکند که حتی نفس کشیدن آنها در فیلم حالتی تمسخرآمیز و یا حتی غیر قابل تحمل به خود بگیرد.
همانطور که در مثالها و فیلمهای دیگر گفتهشد کاراکترها با افتادن به دامِ افراط وارد مسیری نزولی میشوند. مسیری که به تباهی منتج میشود. شخصیتهای فیلم مثلث غم نیز از این قاعده مستثنی نیستند. هرکدام از آنها به نحوی با داشتنِ ثروت قدرتی کاذب پیدا میکنند و آن قدرت را به دیگران دیکته میکنند. روبن اوستلوند با تمرکز بر رابطه سرمایه، قدرت و انسان مسیری به سمت تباهی انسان را در پی میگیرد. مسیری که از لحاظ روایت موقعیتمند و کمیک است. نهایت افراط میتواند خرد و دانش بار آورد؛ پای ارسطو باری دیگر با این نقل قول به میان میآید. اکنون میخواهیم از آن برای شناخت مضمون در فیلم «مثلث غم» استفاده کنیم.
با عبور از درونمایه (افراط) مضمونها رسالت فیلم را مشخص میکنند. مضمون فیلم «مثلث غم» فهم، درک و یا دانشی را نه برای کاراکترها بلکه برای مخاطب به همراه دارد. شاید استفاده از کلمه دانش در این موقعیت خیلی در خور نباشد. مخاطب احساس میکند. تنفر و خشم بیننده از ثروت و بلایی که سر انسان و انسانیت میآورد، از احساسات او به شمار میرود.
احساسی که در تاریخ سینما آشنا به نظر میرسد. رابطه ثروت، قدرت و انسان شاید چندین دهه قبل در اروپای پسا جنگ قابل رویت بود. ایتالیا پس از جنگ جهانی دوم با جنبش نئورئالیسم با تکیه بر فقر و رنج آن دوران کرامات انسانی و اخلاقی را ارج مینهد و مخاطبان را از خاصیتِ سرمایه و دارایی بیزار میکند. خاصیتی که به راحتی بدست نمیآید. روبن اوستلوند در ترفندی متضاد به جای نمایش انسانهای فقیر و دردمند، ثروتمندانِ سرمایهدار را سوژه قرار میدهد. سوژهای که با افراط و تفریط انسان را به لجنزاری عمیق میکشاند. اوستلوند برخلاف آنچه از سینمای نئورئالیسم به یاد داریم با ثروت به جنگ ثروت میرود نه با فقر. تفاوت دیگری که میتوانیم در این دو پیدا کنیم به درونمایه فیلم «مثلث غم» یعنی افراط مربوط میشود. افراط مردابی است که در آخر ماجرا سوژههایش را در خود میبلعد، اما نئورئالیسم به پایانهایی امیدوارانه سوق دارد.
برای آنکه بخواهیم به یک جمعبندیِ کلی از فیلم مثلث غم ساخته روبن اوستلوند برسیم. باید ساختمانی را در نظر بگیریم که پیکره آن از افراط و ملاتش از کمدی ساخته شده است. ساختمانی که از جز به کل میرسد. به معنایی دیگر از توجه به کوچکترین نشانهها به ترسیمِ بزرگترین مضمونها راه مییابد. به انسان، قدرت، ثروت و در نهایت به ترسیم افراطی که عناصر گفتهشده را به یک دیگر وصل میکند.