نویسنده: آدام سوئیتینگ ترجمه: بهروز بیات
پروندهی واقعی مایکل پیترسن و مرگ همسرش کتلین در سال ۲۰۰۱ که موضوع مستندهای فراوانی بوده، در سریال جدید شبکهی اچبیاُ مکس برای اولینبار دراماتیزه و از قالب مستند خارج شده است. این سریال که کالین فارل در نقش مایکل و تونی کولت در نقش کتلین در آن حضور دارند، ترکیب قانعکنندهای از تئوری توطئه، تریلر کارآگاهی و درام دادگاهی است که مجموعهای از شواهد گمراهکننده و سرنخهای هیجانانگیز به جذابیت آن افزودهاند.
کشف جسد لَتوپارشده و بهخونآغشتهی کتلین در کف راهپلهی خانه در شهر دورهام (واقع در ایالت نورث کارولینا) شروعی بر مجموعهاتفاقاتی است که در سریال میگذرد. در واقع این مایکل بود که جسد را پیدا کرد و با اورژانس تماس گرفت. اظهارات او در ابتدا منطقی و موجه به نظر میرسید اما خیلی زود پلیس و پزشکان دلایل قابل قبولی یافتند تا به ادعای مایکل شک کنند و افتادن کتلین از پلهها را تصادفی و صرفاً ناشی از مصرف الکل ندانند. کارشناسان با توجه به زخمهای متعددی که در جنازه وجود داشت این احتمال را مطرح کردند که کتلین پیش از مرگ به شدت کتک خورده است. هرچند گزارش کالبدشکافی بدون نتیجهی قطعی بود و پاتولوژیست (آسیبشناس) ابتدا به این جمعبندی رسید که مقتول در اثر خونریزی جان داده است. در واقع عنوان سریال «The Staircase» اشاره به لقبی دارد که بعدها به مایکل دادند و مرد راهپلهای متهم به این بود که همسرش را در راهپله به قتل رسانده است.
پیرنگ داستان فیلم «راه پله» در ابعاد گوناگونی پیچیده میشود. چراکه کمکم متوجه میشویم مایکل داستاننویسی است که کتابهایی براساس تجربیات شخصی از جنگ ویتنام نوشته اما ادعای او دربارهی زخمیشدن در جنگ صحت ندارد. همچنین این جراحات در واقع ناشی از یک تصادف جادهای هستند؛ همین امر گویای وجهی از وجوه این شخصیت است. او که حالا ستوننویس یک روزنامهی محلی است در نقدهای تند و تیزش از پلیس و دادستانی سنگِ تمام میگذارد و جاهطلبانه قصد دارد به دنیای سیاست وارد شود. وقتی پلیس شروع به زیر و رو کردن خانهاش میکند و جزئیات زندگی او را زیر ذرهبین میبرد، مایکل شک میکند که آنها به نوعی دارند با او تسویهحساب میکنند. به همین دلیل غرغرکنان میگوید: «این عین دادگاه تفتیش عقاید است». [اشاره به قرون وسطا و ماجرای شکار جادوگران]
گسست زمانی و فلشبکها و فلشفورواردهای متوالی در طول سریال به گونهای است که تاریخچهی خانوادهی پیترسن موازی با روند تحقیقات روایت میشود. اینطور به نظر میرسد که هر واقعیت یا رویدادی هر لحظه در معرض آن است که نقض شود. ما خانوادهای را میبینیم که در لحظات احساسی از حضور دور میز شام لذت میبرند و از هر فرصتی استفاده میکنند تا مهر و محبتشان را نسبت به همدیگر ابراز کنند. اما خیلی زود شکافها و اختلافات از پس این شادیهای ظاهری سر بر میآورند. همچنین مشخص میشود که هیچکدام از پنج فرزند خانوادهی پیترسن-کتلین محصول این ازدواج نیستند. آنها به فرزندخواندگی پذیرفته شدهاند یا حاصل ازدواجهایی از گذشتهاند. وقتی تحقیقات دربارهی پروندهی پیترسن شدت میگیرد، کمکم مشخص میشود میزان تعهد و وفاداری اعضا به خانواده متفاوت است.
زمانی زندگی مخفی مایکل و تمایلات مشکوک جنسیاش فاش میشوند، گروه تحقیقات فکر میکنند که شاید کلید ماجرا را پیدا کرده باشند. اما در ادامه به طرز مضحکی مشخص میشود که زندگیهای شخصی بسیاری از مردان محترمی که شهروند دورهام هستند همانقدر غامض و پیچیده است. بازپرس پرونده متوجه میشود که اگر بخواهد سراغ تحقیق دربارهی این قبیل مسائل برود موقعیت حرفهایاش به خطر میافتد.
- بیشتر بخوانید
- نقد فیلم «تلفن سیاه» The Black Phone | بازگشت فیلم ترسناکهای خوشساخت
- نقد سریال «بهتره با سال تماس بگیری» Better Call Saul | به راه بادیه رفتن
- مروری بر مجموعه فیلم های ژوراسیک | وقتی دایناسورها به زمین بازگشتند
در عینحال با بهتصویرکشیده شدن ژانخاویر لِستراده (مستندساز فرانسوی) و گروهی که مجموعه مستندهای پروندهی مردِ راهپلهای را در سال ۲۰۰۴ ساختند، درامی به درام سریال افزوده میشود. بعد از آنکه مایکل رو به دوربین آنها دربارهی اتفاقاتی که شب مرگ همسرش افتاده توضیح میدهد، کارگردان به او میگوید در این اظهارات مشکلی وجود ندارد اما گروه خواهان شناخت بیشتری هستند و این کافی نیست. کارگردان در ادامه از مایکل میپرسد که آیا میتواند این اظهارات را دوباره بگوید؟ این یادآور محاکمههای دادگاهی است که اغلب شبیه یک درام تلویزیونی به نظر میرسند، نَه آنکه جستوجوی صِرف برای اطلاعات و کشف «حقیقت» باشند.
مجموعهای از نقشآفرینیهای قدرتمند کمک کردهاند تا جذابیتهای دراماتیکِ فراوانی به این قصهی عجیب و غریب افزوده شوند. سرآمد آنها تونی کولت است که در نقش کتلین خوش میدرخشد. کتلین زنی متعهد به حرفهاش است. او که کار پردردسر و استرسزایی بهعنوان مدیر اجرایی یک شرکت بزرگ مخابراتی دارد، به گونهای قابل درک بدش نمیآید در اوقات فراغت قدری جنجالآفرینی کند. پارکر پوزی در نقش دستیار بازپرس حضور خیرهکنندهای در «راه پله» دارد. مایکل استالبارگِ همهفنحریف دقیقاً انگِ نقش وکیل گرانقیمتی است که دفاع از مایکل را بر عهده میگیرد. اما حتی او که بسیار سرسخت و حرفهای است، زمانیکه متوجه میشود همسر قبلی مایکل (مادر دو دختری که به فرزندخواندگی پذیرفته شدهاند)، پانزدهسال قبل در آلمان در پایین راهپلهاش مُرده پیدا شده است، دود از کلهاش بلند میشود.
در مرکز همهی اینها کالین فارل قرار دارد. او که به دفعات در نقشهایی به بازی گرفته شده که مستلزم تجسمبخشیدن به شخصیتهایی صادق و بیعیبونقص بودهاند، این بار با زیرکی در قالب مایکل پترسنی ظاهر شده که فاقد مرجعیت اخلاقی است. او که قبلاً پیشکسوت و از ستونهای اساسی جامعهاش بوده، حالا با جزئیات ریز و ظریفی که علیه او عیان میشوند به یک مظنون احتمالی در ارتکاب قتل تبدیل میشود. آیا میتواند ثابت کند که همسرش را به قتل نرسانده؟ آیا پلیسها میتوانند ثابت کنند که او این کار را کرده است؟