نویسنده: سودابه نیکدان
ام نایت شیامالان به شایستگی یکی از بحثبرانگیزترین فیلمسازان عصر حاضر سینما است. پس موفقیت «حس ششم» در سال ۱۹۹۹، شیامالان به سرعت به اوج شهرت و محبوبیت رسید، استعدادهای او مورد تجلیل قرار گرفت، هنرش با استادانی مانند آلفرد هیچکاک و استیون اسپیلبرگ مقایسه و نامش به یک برند تبدیل شد. فیلم «حس ششم» معنی و وزن فوقالعادهای داشت، بالاخص پایانبندی بینظیری که جزو بهیادماندنیترینهای سینما است. پرآوازهترین میراث شیامالان پیچش داستانی و پایانبندی فیلمهایش است که با حیلهای زیرکانه و هوشمندانه تمام معادلات ذهن بیننده را در انتهای فیلم به هم میزند و او را مجبور میکند بار دیگر به داستان برگردد.
اما متاسفانه یا خوشبختانه، مدتی است که این امضای برجسته را در آثار شیامالان نمیبینیم. ممکن است هر بینندهای مسیر متفاوتی را با آثار شیامالان طی کرده و نظر دیگری در این باره داشته باشد اما زمانی که او شروع به تولید آثار انتقادی و فرهنگی در دهه ۲۰۰۰ کرد، حتی برای لحظهای متوقف نشد. درست است که از آن زمان و با دور شدن از ژانر وحشت، ساخت آثار اقتباسی، کار با فیلمنامهنویسان دیگر، تلاش در سینمای بلاکباستر پر از تجربیات واقعی برای این کارگردان بود اما به همان نسبت هم او را درگیر کرد و فیلمهای شیامالان شروع به تغییر کردند.
بعد از آن شاهد پیچش طرح در فیلمهای شیامالان بودیم. با فیلم «ملاقات» (The Visit) در سال ۲۰۱۵، شیامالان نوعی رنسانس دوباره یافت. بودجهی فیلمهایش کمتر، فضاهایش محدودتر و عشق او به ژانر خالصتر شد. رد پای «حس ششم» هنوز هم در فیلمنامههای شیامالا به چشم میخورد، اما در برخی از ویژگیهای مهم، متفاوت به نظر میرسید. به وضوح خود شیامالان و نحوهی کارش تغییر کرده بود.
قوسهای شخصیتی فرامتنی، ساختار داستانی اوج گیرنده و سقوط و صعود مداوم در کارگردانی، شیامالان را به یک فیلمساز جذاب تبدیل میکند. در حالی که تقریبا هر سینهفیلی موافق است که مثلا پل توماس اندرسون در طول زندگی حرفهای خود فیلمساز بسیار خوبی بوده است، شیامالان از آن دست کارگردانهایی است که همیشه بحث در این باره را به یک موضوع چالشی تبدیل میکند. او یک معمار بصری درجه یک است، فیلمنامههایش هیجانها و احساسات را به روشهای قدرتمندی در هم میآمیزند و حتی بدترین فیلمهای او آنقدر عجیب و بیشازحد خاص و انسانی هستند که به سادگی نمیتوان آنها را نادیده گرفت. در ادامه ۱۰ فیلم به کارگردانی ام نایت شیامالان را از بدترین تا بهترین نام بردیم.
- بیشتر بخوانید
- برترینهای سام مندس | بریتانیایی حساس
- مروری بر کارنامه برندون کراننبرگ | روایتگرِ آزار و هیجان
- سلطان سینما | مروری بر کارنامه هنری جیمز کامرون
بانو در آب | Lady in the Water 2006
-
IMDB: 5.5
«بانو در آب» اصلا با عقل جور در نمیآید. یک فیلم کمدی احمقانه و پر از شخصیتهای عجیب است که با یک افسانهی مرگبار و جدی بزرگسالانه تلاقی پیدا میکند. این فیلم مملو از اصطلاحات اسطورهشناسی عجیب و شگفتانگیز است که میتوان آنها را به سرعت یاد گرفت، اما همچنان به شدت در نیاز به احساس پایه و واقعی گیر کرده است. این فیلم چیزی فراتر از مسخره است. شیامالان خود بهعنوان نویسندهای بازی میکند که کتاب جدیدش الهامبخش رییسجمهور بزرگ بعدی و ترور او خواهد بود و بانوی در آب (با بازی برایس دالاس هاوارد) که به معنای واقعی کلمه «استوری» نامیده میشود باید الهامبخش نبوغ شیامالان باشد.
بنابراین «بانو در آب» یک فیلم طاقتفرسا، پر از اعتمادبهنفس کاذب، هزاران ایده و لحن، بسیار شلوغ است که مانند یک قطار پرسرعت روی ریل حرکت میکند. اما اگر به خودتان اجازه دهید در تمام اینها غوطهور شوید، و جزر و مد همیشگی آثار شیامالان شما را با خود همراه کند، یا اگر از طرفداران «سینمای بد» هستید، ممکن است «بانو در آب» را یک فیلم پر فراز و نشیب سرگرمکننده و منحصربه فرد بیابید.
اتفاق | The Happening 2008
-
IMDB: 5.0
فیلمهایی مانند «اتاق» (The Room) به فیلمهای کلاسیک تبدیل میشوند، زیرا هنرمندان به شدت میخواهند کارشان به موفقیت برسد اما کنترل لازم برای رسیدن به این معیارها را ندارند. در نهایت این حرص و طمع به نوعی التماس تبدیل میشود. این موضوع دربارهی «اتفاق» صادق نیست. شیامالان نمونهی هنرمندی است که در خواستن و رسیدن به کنترل کامل تقریبا بینقص است. سازههای بصری او مرتبند، فریمهایش مجموعهای از دومینوهای در حال سقوطند، خودش تقریبا در تمام فیلمهایش را بازی میکند.
هیچ چیز دربارهی «اتفاق» تصادفی به نظر نمیرسد. بازیگران اصلی آن، مارک والبرگ و زویی دشانل، بازیهای غیرانسانی تهاجمی ارائه میدهند. هر شخصیت فرعی دارای استعداد با یک ویژگی منحصربهفرد است، مثل علاقهی شدید نسبت به هات داگ، نیاز به فیلتر کردن همه چیز از طریق آمار، یک پارانویای روانی در مورد لیموناد. مهم نیست که در یک فیلم شیامالانی چقدر مرسوم یا وحشتناک باشد، اما اینجا کمدی بهراحتی در هر کنش و واکنشی نفوذ میکند و هرگونه تنش و اضطراب به نصف کاهش مییابد. فیلمبردار دوربین را به شدت به صورت بازیگران نزدیک میکند و در نتیجه تصاویری پر از اغراق، تحریف و غریب به وجود میآید. هر عنصری در «اتفاق» به نظر حساب شده میرسد، همه چیز سر جای خود قرار گرفته و کاملا طراحی شده است و هیچ چیز منفعلی نمیبینیم. فیلم بیشتر شبیه به یک بیمووی دهه ۵۰ در مورد انسان است که توسط بیگانگان ساخته شده است.
اولد ۲۰۲۱ | Old
«اولد» یک گروه عجیب از شخصیتها را در یک ساحل کنار هم قرار میدهد. این مکان یک ویژگی عجیب دارد و شخصیتها بعد از ورود به آن به سرعت پیر میشوند. «اولد» از جهاتی دنبالهی معنوی فیلم «اتفاق» است. شخصیتهای اصلی، گائل گارسیا برنال و ویکی کریپس، نزاعهای زناشویی مبهمی دارند و یک شوخطبعی بیمارگونهی متزلزل، کل فیلم را فرا گرفته است. اما این فیلم توسط همان کسی کارگردانی شده که «ملاقات»، «شکافته» و «شیشه» را ساخته است. «اولد» شامل برخی از جذابترین و دلهرهآورترین تصاویر و سکانسهایی است که شیامالان تا به حال به تصویر کشیده است.
برای کارگردانی که به کنترل همه چیز اهمیت میدهد، «اولد» بهطور رضایتبخش و منحصربهفردی آزاد از قید و بند به نظر میرسد. از روایت بلادرنگ گرفته تا نور شدید روز و این واقعیت که در فیلادلفیا اتفاق نمیافتد، «اولد» جدید و متفاوت به نظر میرسد. این فیلمی است جنجالی و شلوغ، فیلمی که هر ثانیه و به شکل عذابآوری تغییر میکند.
در کلبه را بزن ۲۰۲۳ | Knock at the Cabin
-
IMDB: 6.1
گاهی اوقات، شیامالان بهتر است همه چیز را ساده نگه دارد. در فیلم «در کلبه را بزن»، اقتباسی از رمان «کلبهای در انتهای دنیا» نوشتهی پل جی ترمبلی، شیامالان خود را به یک مکان، و گروهی متشکل از هفت شخصیت محدود کرده است و این مفهوم را به تصویر میکشد که آنچه در این خانه اتفاق میافتد بقیهی جهان را تغییر خواهد داد. این فیلم به شیامالان همان امکانی را میدهد که پیش از این در فیلمهایی مانند «اتفاق» یا «نشانهها» به دنبالش بود، و با محدودیتی خودخواسته به دنبال ساخت فیلم میرود که به او اجازه میدهد روی پویایی شخصیتها تمرکز کند، کاری که اغلب به خوبی از پس آن برمیآید.
با «در کلبه را بزن» شیامالان میتواند برخی از موضوعات مورد علاقهاش، مانند باور و تغییرات آب و هوایی را در مقیاسی کوچکتر بررسی کند که با توانایی او در ایجاد وحشت در فضایی کم و اجراهای پویا که مخاطب را در جای خود میخکوب میکند همراه است. در این فیلم دیو باتیستا در نقش لئونارد بازی میکند، که همراه با همکارانش باید خانوادهای را مجبور به تصمیمگیری کنند تا برای نجات جهان یک نفر را به انتخاب و ارادهی خود قربانی کنند. باتیستا در این فیلم بسیار خوب ظاهر میشود. او میداند که قرار است کار وحشتناکی انجام دهد، و این در حالی است که ما به عنوان مخاطب میتوانیم از چهرهی او بگوییم که تقریبا از هر اقدامی که انجام میدهد پشیمان است. در حالی که شیامالان اغلب به خاطر تکیهاش به پیچوتابها شناخته میشود، «در کلبه را بزن» یک فیلم شیامالانی است که ثابت میکند این کارگردان میتواند بدون هیچ ترفند خاصی یک تریلر منسجم، پرتنش و جذاب بسازد.
ملاقات ۲۰۱۵ | The Visit
«ملاقات» یک فیلم عاری از عناصر همیشگی شیامالا است اما هنوز هم میتوان امضای کارگردان را پای آن دید. در واقع پراکندگی فیلم باعث میشود تشخیص ویژگیهای خاص فیلمساز سختتر شود. بسیاری از فیلمهای ترسناک شیامالان بیشتر مدیون آثار گذشته هستند تا همعصران خود اما در سال ۲۰۱۵، او بر یک فیلم کم بودجه لباسی مدرن میپوشاند، با چرخشی جذاب و چند ترفند جدید، در نهایت به یک فیلم شگفتانگیز دست پیدا میکند.
این فیلم با چهرههای اصلی خود یعنی نانا و پاپ پاپ، ایدههای بیرحمانهی و بیپردهای در مورد وحشت از پیری و آن خط باریک بین ترس و امنیت را نشان میدهد، که در بسیاری از آثار شیامالان شاهدش هستیم. اما اینجا برخی از آن ترسها آنقدر غیرمنتظره هستند که زبانتان را بند میآورند و این حس را منتقل میکنند که تا به حال چیزی به این شکل ندیدهاید. پیچ و تاب فیلم «ملاقات» ممکن است بهترین یا حداقل ترسناکترین کار حرفهای شیامالان باشد. لحظاتی ملموس و پر از ترس و نگرانی که توسط بازیگران، به ویژه کاترین هان به خوبی به تصویر کشیده میشود.
علیرغم اینکه شیامالان با این فیلم وارد حوزهی جدیدی در فیلمسازی شده است، مضامینی که قبلا به آنها میپرداخت همچنان در مرکز اهدافش باقی مانده است. شخصیتهای اصلی، خواهر و برادران بکا و تایلر (با بازی اولیویا دی جونگ و اد اکسنبولد)، عشق و علاقهای واقعی نسبت به یکدیگر دارند که قابل لمس است و این دو بازیگر به اندازهی کافی قوی هستند که برخی از دیالوگهای معمولی شیامالان را به شکل متفاوت و برجسته به نمایش بگذارند. فیلمساز به این موضوع فکر میکند که چگونه این نسل جوان از طریق صفحههای نمایش به راحتی با هم ارتباط برقرار میکنند اما او این آسایش نوپا را با علاقهی قدیمیاش در مورد قدرت داستانگویی نیز دنبال میکند و همیشن موضوع فیلم را به نوعی زندگینامهای و آشکارتر از مثلا «دعا کردن با خشم» ( Praying with Anger) میکند. پایان فیلم علیرغم کار قبلی، به یک اندازه دلپذیر و پیچیده است.
روستا | ۲۰۱۵ The Village
-
IMDB: 6.6
ساکنان دنیای منزوی فیلم «روستا»، از نظر جسمی با درد، نوعی احساس گناه و ترومای غیرقابل توصیف مواجه هستند. میتوانید احساس کنید که این شخصیتها (با بازی واکین فینیکس، برایس دالاس هاوارد، ویلیام هرت، آدرین برودی، آدرین برودی) که در این شرایط غوطهور شدهاند، تا چه اندازه مشتاق و مایل به کاهش سرعت این درد و رنج هستند. این موضوع نه تنها حس بیزمانی کلاسیک به فیلم میدهند بلکه در پیچش بزرگ آن با حس کنایهای که حتی در عناصر فرامتنی، سبک فیلمسازی و بازیگری متبلور میشود را تقویت میکند.
این یک فیلم هم مانند اغلب آثار شیامالان هوشمندانه است. اما بر خلاف تعداد کمی از آثار او خیلی کند است. هیولاهای ترسناکی وجود دارند که به این دهکده حمله میکنند و سعی دارند مردم را ببلعند. اما وحشتهای واقعی عمیقتر میشوند و روانکاوی میکنند که چگونه ما انسانهای قابل ترحم با کشمکشها و آسیبهای رقتانگیز زندگی کنار میآییم و تنها آسیب و اندوه بیشتری ایجاد میکنیم.
شکافته | ۲۰۱۶ Split
-
IMDB: 7.3
«شکافته» فیلمی مملو از عناصر پراکندهی افراطی است. یکی از شلوغترین، فشردهترین و کلاستروفوبیکیترین فیلمهای شیامالان است که داستان مردی با شخصیتهای چندگانه (با بازی جیمز مکآوی)، و حیوان درندهی درونش، و قربانی که به دست او گرفتار شده است و تلاش میکند خود را نجات دهد (با بازی آنیا تیلورجوی) را روایت میکند. تصاویر ترسناک در این فیلم به گونهای خام، آزاردهنده و متوسط به نظر میرسند. شیامالان در این فیلم، با پرهیز از هرگونه ظرافت، با خشونت کنترل شده دست به کار میشود. ساختارهای بصری شیامالان، که معمولا بسیار صبورانه دیده میشدند، حالا به صورت هدفمند و تهاجمی به نظر میرسند. او و فیلمبردارش چهرهها را کج و معوج کرده، با فاصلهها بازی میکنند و به طور کلی تمامی معادلات ذهن بیننده را به هم میریزند. این فیلم یک تجربهی مهیج، یک تصویر تکاندهنده و خشن است که به سختی به ایدههایش پایبند میماند.
اما «شکافته» همچنین یکی از واقعیترین روندهای تغییر شخصیت قهرمان داستان را در یکی از فیلمهای شیامالان ارائه میدهد، فیلمی که نکتهی مهمی دربارهی انسانیت بیان میکند. در صحنههای فلاش بک پراضطراب، شیامالان نشان میدهد که کیسی توسط عمویش (با بازی برد ویلیام هنکه) بهطور روشمند و تشریفاتی مورد آزار قرار گرفته است، که منجر به وضعیتی شده که حالا منزوی است و به خود آسیب میرساند. اما، این آسیبها همچنین او را توانا، آگاه و بقاطلب میسازد.
شیامالان تمایل دارد که از باور «هر چیزی به دلیلی اتفاق میافتد» را بیش از حد استفاده کند. اما در این فیلمخوشبختانه، ظرافت و خویشتنداری نشان داده شده است. اشکالی ندارد که ضربهی روحی برای کسی اتفاق بیفتد. اما به همان اندازه هم اشکالی ندارد که به خاطر زنده ماندن از آسیب به خود افتخار کنیم. اشکالی ندارد که در جهت تغییر گام بردارید. و بهتر آن است که با این مسائل روبرو شویم و دیگر آنها را دفن نکنیم بلکه با آنها مقابله کنیم. در «شکافته»، شیامالان به هدفی میرسد که در تمام دوران حرفهایاش در جستجوی آن بوده است: تصویر ژانری که به یک حقیقت بزرگتر منتهی میشود.
نشانهها | ۲۰۰۲ Signs
و حالا واضحترین فیلم شیامالان چه میتواند باشد؟ «نشانهها» یکی دیگر از آثار این کارگردان است که به خاطر پیچشهایش مورد تمسخر منتقدان قرار میگیرد. نمیتوان انکار کرد که منطقا نظر منتقدان درست است. اما وقتی نوبت به قدردانی از یک فیلم میرسد، چه کسی به درست یا غلط بودن یک موضوع اهمیت میدهد؟ آیا تسلیم شدن در مقابل اسرار جهان هستی بهتر، پربارتر و با ارزشتر یا حداقل سرگرمکنندهتر نیست؟
«نشانهها» فیلمی مربوط به تهاجم بیگانگان، حلقههای کشتزار در مزارع ذرت و بحران ایمان یک واعظ است که مل گیبسون با وقار همیشگیاش آن را بازی میکند. همچنین مربوط به خانوادهای است که در اثر ترومای قریبالوقوع مرگ همسر و مادر به هم پیوند خوردهاند. لحظات اوج فیلم مربوط به اضطراب روانشناختی و انسانی در میان ترسهای ناگهانی و بیگانه دیده میشود و مهمتر از همه، طنز شخصیتمحور و کنجکاویبرانگیز را میتوان در میان تمام لحظات آن پیدا کرد. «نشانهها» خندهدار است و دائما آنچه را که ممکن است از یک فیلم ترسناک با موضوع هجوم بیگانگان انتظار داشته باشیم را با یک واکنش انسانی بیرحمانه تقلیل میدهد.
مهمتر از همه علیرغم اعتقاد برخی منتقدان، «نشانهها» یک فیلم بسیار هوشمندانه است. منطق خود را دارد و به زیبایی درون آن بازی میکند. حتی یک لحظه در این فیلم به هدر نرفته، و هیچ چیزی بیهوده استفاده نشده است. این شاید زیباترین فیلمنامهی شیامالان باشد. از همه زیباتر این است که از نظر احساسی هوشمندانه است، نه از لحاظ منطقی. میداند که چگونه احساسی را به کسی القا کند و این کار را به طرز تحسینبرانگیزی، کارآمد و جدی انجام میدهد.
آسیبناپذیر | ۲۰۰۰ Unbreakable
-
IMDB: 7.3
«آسیبناپذیر» از لحاظ برداشتها و سکانسها یک فیلم شیامالانی کامل است. این فیلم با فیلمبرداری ادواردو سرا، جوزف دان جوان (با بازی اسپنسر تریت کلارک) را نشان میدهد که کاملا متقاعد شده است که پدرش دیوید (با بازی بروس ویلیس) یک ابرقهرمان شکستناپذیر و با قدرت فوقالعاده است و سر میز شام اسلحهای پر را به سمت او نشانه میرود. تعلیق در این لحظه کاملا ملموس است، مضامین بدون خودنمایی آشکار میشوند، و تنش تقریبا غیرقابل تحمل است. چگونه دیوید پسرش را وادار میکند که اسلحه را زمین بگذارد؟ او به وضوح به پسرش میگوید که اگر اسلحه را زمین نگذارد، او و مادرش (با بازی رابین رایت) را ترک خواهد کرد و دیگر هرگز آنها را دوست نخواهد داشت. جوزف با وحشت اسلحه را زمین میگذارد. از سر آرامش یک آه کوتاه از نهاد شخصیتها و بینندههای فیلم بلند میشود.
«شکستناپذیر» یک داستان ابرقهرمانی در قالب اسلوموشن است. در فضای رسانهای پر از داستانهای ابرقهرمانی مانند لوگان، ددپول و واچمن، «آسیبناپذیر» هنوز هم واقعا ساختارشکنترین و دلخراشترین فرضیه در این ژانر تا به امروز است. فیلم از همین روش پیروی میکند و از عناصر زیباییشناسی فیلمهای ابرقهرمانی مانند رنگهای تیره، سایهها، طوفانهای بارانی و سکانسهایی که عمدا ساخته شدهاند تا بر درد و کمال بیش از سهولت و نمایش تاکید کنند، اجتناب میکند.
«شکستناپذیر» در سال ۲۰۰۰ اکران شد، همان سالی که فیلم ابرقهرمانی موفقیتآمیز «مردان ایکس» (X-Men) روی پرده آمد. «آسیبناپذیر» به آرامی به سوی سرنوشت نهایی خود میرود و چیزی جز درد، دلهره، ابهام و پشیمانی ندارد. آقای شیشهای با بازی ساموئل ال جکسون، که مانند پسر دیوید به شدت میخواهد این داستان یک «داستان ابرقهرمانی» سنتی باشد، به زودی مشخص میشود که ابرشرور فیلم است. فیلم از نوعی غم و اندوه آینده، آشفتگیهای خانگی و مفهوم توان مقابله با خم شدن تا حد شکستن صحبت میکند. از طریق احساسات واقعی که با حداکثر کنترل ارائه میشود، به وحشت، دلشکستگی و نوعی عشق دست مییابد. این فیلم حقیقتی است که از طریق دروغ گفته میشود.
حس ششم | ۱۹۹۹ The Sixth Sense
-
IMDB: 8.2
نمیتوان انکار کرد که «حس ششم» چقدر قدرتمند، زیبا، دردناک، ترسناک و غنی باقی مانده است. فیلمی که شیامالان را وارد جمع کارگردانان موفق کرد، دهها صحنه و تصویر را به فرهنگ عامه اضافه کرد و بر رشتهای از ترسها تاثیر گذاشت که هنوز در آثار معاصری مانند «بابادوک» (The Babadook) میبینیم. «حس ششم» یک شاهکار است. کول (با بازی هیلی جوئل اوسمنت) توانایی دیدن مردهها را دارد. مالکوم (با بازی بروس ویلیس) روانشناس اوست. این دو متوجه میشوند که چرا کول ارواح را میبیند، کول و این ارواح برای رسیدن به آرامش باید چه کاری انجام دهند، و مالکوم برای آشتی با همسرش آنا (با بازی اولیویا ویلیامز) چه کاری باید انجام دهد.
تقریبا تک تک شخصیتهای این فیلم، از جمله تونی کولت، مادر کول و میشا بارتون، دختر ارواح فقیر، از ابتدا تا انتها یک روند تغییر شخصیت را طی میکنند و هر قطعه یک کاتارسیس محزون، و نتیجهای دستنخورده از قطعات قبلی است. در بهترین حالت و اغلب اوقات، «حس ششم» به شکل طعنهآمیزی سرنوشت مالکوم را قبل از او توضیح میدهد، و ما از طریق قوانین این ارواح و نیازشان به رسیدن به آرامش به آن پی میبریم و عشق شیامالان به فیلمنامهنویسی هوشمندانه را با کاوش شخصیتهای احساسی پیوند میزنیم. لحظات ترسناک فیلم قطعات تقریبا بینقصی از هنر و نبوغ هستند. از لحظات دلهرهآوری چون باز شدن ناگهانی درهای کابینت آشپزخانه تا ترسهای روانی مانند زمانی که بارتون متوجه میشود دچار سندروم مونشهاوزن شده تا ترکیبی از این دو، «حس ششم» یک فیلم کامل و بینقص شیامالانی است.