یادداشتی بر سریال وراثت Succession | پدر، پسر، روی‌فمیلی

زمانی که کندل روی (جرمی استرانگ) با چهره‌ای آشفته و پس مدت‌ها سرافکندگی از اتفاقاتی که برایش افتاده، روبروی خبرنگاران می‌نشیند و به یکباره، قاعده‌ی این بازی پدر/پسری را بهم می‌زند، نگاهِ لوگان روی (برایان کاکس) و خیره‌ ماندنش به قاب تلویزیون و رسانه‌ای که خود او روزی در به قدرت رساندنش نقش داشته، مات و مبهوت می‌مانند و در می‌یابد که جنگ اصلی تازه شروع شده است. جنگی که بمب اول را خودش در زمین انداخت. جنگی که عزیزترین و سرسخت‌ترین فرزندش را روبرویش قرار داده و دشمن اول خود کرده است.

سریال وراثت از همان تیتراژ درخشان خود شروع می‌شود. از آن موسیقی مسخ‌کننده‌ی نیکولاس بریتل بر روی تصاویری از برج‌های بلند نیویورک و فیلم‌هایی از دوران کودکی و نوجوانی خانواده‌ی روی در یک باغ تفریحی. زمانی که کندل، شیبان (سارا اسنوک)، رومن (کرن کالکین) و کانر (الن راک) در حال بازی در آنجا هستند و می‌خواهند آماده شوند که عکسی یادگاری با پدر خود بگیرند. پدری که همواره از آن دوران تا به الان بالای میز می‌نشیند و وقتی بچه‌ها کنار هم می‌ایستند، ناگهان از عکس گرفتن منصرف می‌شود و آن‌ها را ترک می‌کند.

پدرِ این بچه‌ها از همان دوران این چهار فرزند عجیب و متفاوت را به حال خود رها کرده است. رومن برای مصاحبه در مورد پدرش حتی یک خاطره‌ی خوب از دوران کودکی خودش با او را به یاد ندارد، رومن پسرِ شری است که مشخص است عقده‌هایش از کجا می‌آید. شیبان تنها فرزند دختر او همیشه یک گوشه مانده تا روزی به حق نرسیده‌ی خود برسد و همیشه‌ام فریب پدرش را می‌خورد، کانر که ترجیح داده از این ملقمه‌ی موجود در کسب‌وکار خانوادگی تا حدی کنار بکشد و کندل که روزی عصای دستِ پدر بوده و تن به تمام تحقیرهای او داده، حالا ورق را برگردانده و می‌خواهد به همه بفهماند این پدرخوانده در واقعیت چه کسی است.

وراثت
«تو پسر منی، تو اولین و بهترین پسر منی» | لوگان روی

فصل اول سریال زمانی به پایان می‌رسد که کندل با فاجعه‌ای که در شب عروسی شیبان رقم زده، به آغوش پدرش که تمام امیدها و آرزوهایش را برای ریاست کمپانی بزرگ‌شان از او گرفته بود برمی‌گردد و می‌پذیرد توان جدال با لوگان و اتفاقات اخیر را دیگر ندارد. کندل در فصل اول پسری بود که سعی می‌کرد با زبانِ خوش دوباره اعتماد خانواده و پدرش را جلب کند اما هرچه پیش رفت به آدمی تبدیل شد که با حالی نه‌چندان خوش از مصرف دوباره‌ی مواد، هر آنچه رشته بود را پنبه کرد و دیگر چیزی را برای از دست دادن در زندگی‌اش نمی‌دید.

پناه آوردن کندل به لوگان، درواقع از بیچارگی‌اش بود. لوگان می‌دانست که کندل می‌خواهد او را به نوعی اذیت کند، پس چه بهتر از یافتن نقطه ضعف او و نمایش قدرت خود به تمام فرزندانش که من هنوز رئیس هستم! لوگان روی از یک مرگ حتمی نجات پیدا کرده بود و قصد کنار کشیدن نداشت، او نمی‌تواند میراث و امپراطوری بزرگ رسانه‌ای خود را به دست بچه‌هایی بسپارد که هر کدام از مشکلات روانی عجیبی رنج می‌برند. اما عامل این اتفاقات و مشکلات مگر کسی غیر از لوگان است؟

سریال «وراثت» تنها به این موضوع نمی‌پردازد که این آدم‌های پولدار، شلوغ و عجیب و غریب برای رسیدن به جانشینی و سهم بردن از این ثروت هنگفت چه کارهای نفرت‌انگیزی می‌کنند؛ «وراثت» درباره‌ی به ارث رسیدنِ جنونِ برتری و خود بزرگ بینی از پدر به فرزندان است. اگر هر کدام از این چهار نفر زیر پای همدیگر را خالی می‌کنند و به هم اعتماد ندارند، به این دلیل است که این عدم اطمینان را از بزرگِ خانواده‌شان گرفته‌اند. آن‌ها نمی‌توانند بدون نیش و کنایه با هم حرف بزنند. این خانواده در یک قاب نمی‌توانند کنار هم بایستند. همیشه یکی گوشه‌ی دیگری است. همیشه یکی نگران‌تر است و یکی ترسوتر. شاید برای همین است که دوربین هم اغلب دورتر از آن‌ها می‌ایستد و یا با زومی ناگهانی چشم‌ها و صورت‌های خسته و پر از سوال‌شان را نشان می‌دهد.

وراثت

کندل روی در فصل دوم آرام آرام به موجودی بی‌دست و پا و بی‌زبان بدل می‌شود و حاضر است هر کاری را که پدرش می‌گوید انجام دهد. اما این پسر از همان پدر یاد گرفته که چگونه جواب نفرت را با نفرت بدهد. او در اغلب سکانس‌های فصل دوم ساکت است اما وقتی حرف می‌زند همه را به یک شوک عظیم می‌برد. کندل باهوش‌ترین و ضعیف‌ترین پسر لوگان روی است. همان‌طور که می‌خواهد از شرِ حقارتی که پدرش برای‌شان به‌جا گذاشته خلاص شود و دوئلی جذاب میان خودش و او راه بی‌اندازد، همان‌قدر هم نگران حال اوست و از نبودنش (مرگ) می‌ترسد.

تمام عناصر ساخت این سریال به طرز باورنکردنی‌ای با دقت و با جزئیات کنار هم قرار گرفته‌اند. مخاطب حتی یک لحظه نمی‌تواند از رگبار دیالوگ‌های خارق‌العاده و در عین حال خنده‌دارش غافل بماند. گویی این دیالوگ‌ها را با زبانی دیگر از زبانِ آدم‌های عادی نوشته‌اند. «وراثت» در هر قسمت تا بدین جا، هرگز بیننده را از تماشای‌ش ناامید نکرده است. اشتباه نیست اگر بگوییم بهترین سریال دوسال اخیر دنیا، همین سریال است. سریالی که هم بلد است نفس تماشاگر را حبس کند و هم چشمان او را به دیدنِ اثری باکیفیت عادت دهد. باید دید در ادامه‌ی این فصل جدید (فصل سوم) چه کسی در دو طرف خطِ میان این پدر و پسر قرار می‌گیرد. کدامیک جنگ را ادامه می‌دهد و کدامیک صلح را انتخاب می‌کند. شاید هم هیچ پایانی فعلا در کار نباشد. شاید تمام این آدم‌ها باید بارها مانند سه پوستر اصلی فصل سوم، به این‌طرف و آن‌طرف خط بروند تا ببینند بودن در کجا همان مقصد اصلی‌شان و یا درواقع جایی که باید به نفع‌شان باشد است.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.