تکه‌هایم در میان این و آن جا مانده است | نقد سریال «وراثت» Succession

نویسنده: محمدحسین گودرزی

«وراثت» از اتفاق‌های مهم این سال‌هاست. یکی از آن چند سریال بزرگی که با تعدد فصل‌ها و طیف متنوع شخصیت‌هایی که دارد، می‌تواند به بخشی از حافظه‌ی همیشه حاضر مخاطب‌هاش تبدیل شود؛ شبیه به کاری که در ژانر دیگر «فرندز» با مخاطب‌ها کرد. در «وراثت» هم تنوع شخصیتی به گونه‌ای‌ست که با هر سلیقه‌ای یکی از بچه‌های لوگان روی را پیدا می‌کنید که طرف‌دارش باشید، شبیه‌ش باشید و بخشی از خودتان را در او ببینید.

ماجرای سریال درباره‌ی مدیریت یک امپراطوریِ رسانه‌ای توسط لوگان روی (با بازی برایان کاکس) و سودای جانشینی او در سر فرزندانش است. درامِ رسانه‌ایِ سریال به‌گونه‌ای‌ست که نیاز نیست به دعواهای بزرگ رسانه‌ای و ماهیت این شغل‌ علاقه‌ی چندانی داشته باشید. ماجراها آن‌قدر جزئی، خاص و محدود نمی‌شوند. دعواها در سطح کلانِ «مدیریت» و «مالکیت» دارایی‌های لوگان روی محدود باقی می‌ماند. لوگان روی چهار فرزند دارد: کانر، کندال، شیو و رومن. کانر (با بازی آلن راک) با آرزوی تبدیل‌شدن به کاراکتری محبوب در دنیای سیاست، کم‌تر از سه فرزند دیگر در طرح توطئه‌های نفس‌گیر قصه مشارکت می‌کند. توطئه‌ها حولِ مثلثِ کندال، شیو و رومن می‌چرخد. 

 

سریال-وراثت

طرح سه‌نکته‌ی کلی درباره‌ی همه‌ی چهل اپیزودِ «وراثت»، به شناختِ فرمول‌های روایت این سریال کمک می‌کند:

یک) نکته‌ی اول، طراحی کاراکترهایی با روحیه‌های متفاوت است که در درگیری‌ها علیه هم به خلق موقعیت‌های دراماتیک می‌انجامد. شیو (با بازی سارا اسنوک) و رومن (کیرن کالکین) دو سر متفاوت از یک طیف‌اند: رومن همه‌ی موقعیت‌ها را با شوخی‌های کلامی و بی‌پروایی‌ در انتخاب‌ها از سر می‌گذراند و پشتِ این ظاهر همواره شوخ‌چشمی که دراد، سعی می‌کند نقشه‌هایش را جلو ببرد. شیو در مقابل او همواره جدی عمل می‌کند. برای شیو، هر تصمیمی از سمت پدر یا هر تحرکی از سمت رقبا، مقدمه‌ای برای یک جنگ بزرگ است.

کندال (جرمی استرانگ) اما میان این دو در رفت‌وآمد است. با تمهیدِ روآوردن به موادی که فیلم‌نامه برای کندال تدارک دیده، این رفت‌وآمد میان گونه‌های مختلف شخصیتی و بی‌ثباتی در عملکرد و پیش‌بینی‌ناپذیری توجیهی مشخص در قصه پیدا کرده است. کندال بیش‌تر از بقیه «ناگهانی» به‌سرش می‌زند. از همان فصل اول که لابه‌لای ترافیک توی خیابان به‌صورت تلفنی در جلسه شرکت می‌کند و علیه پدر رأی می‌دهد، میخِ اولِ فیلم‌نامه برای طراحی کاراکتری جاه‌طلب با روحیات متغیر و ریسک‌پذیری بالا کوبیده می‌شود. جاه‌طلبی‌های کندال، به‌صورت سریالی با شکست مواجه می‌شود. همان آدمی‌ست که حتی وقتی می‌خندد، دل‌مان برای نَزار بودن بختش می‌سوزد.

بی‌ثباتی کندال و این بخت بد را که اجازه نمی‌دهد زندگی روی ریل مشخصی قرار بگیرد، در ورودش به رابطه‌های مختلف می‌شود پی گرفت. کندال آن آدمِ سردرگم و حیران میان حنسیتِ مخالف در تمام طول سریال است که هر جا می‌رود، آرام نمی‌‌گیرد. علاقه‌مندی‌اش به هر زنی در این چهل اپیزود، چیزی فراتر از فرار از شکست قبلی و تنهایی نیست. اصلاً سریال برای تأکید روی این وجه از شخصیتِ کندال، با ازدست‌رفتن خانواده‌ی این کاراکتر شروع می‌شود. در این بحث هم می‌بینیم که او میان دو سر طیف است: سریال که شروع می‌شود، شیو در یک رابطه‌ی موفق است و رومن اصلاً شمایلی از تشکیل خانواده ندارد.

کندال اما این بین است. هم تشکیل خانواده داده و هم خانواده‌ای که به آن تکیه کند، ندارد. هم بچه دارد و هم ندارد. این داشتن‌ها و نداشتن‌های توأمان در احوالی همواره سرگردان و نامتعین، کاشت دراماتک خوبی برای پیروزی یا شکست مطلق در پایان این نبردِ چهل‌اپیزودی‌ست که در پایانِ اپیزودِ آخر به خوبی هرچه تمام‌تر از این ایده برداشت می‌شود.

سمت دیگر این طراحی کاراکترها، زوجِ تام- گرِگ را داریم. تام (با بازی متیو مک‌فادین) تنها داماد خانواده و گرگ (با بازی نیکولاس براون) نوه‌ی برادر لوگان است که در ابتدای فصل اول طوری که خودش هم باورش نمی‌شد، به جمع خانواده‌ی روی پیوست. گرگ کمی در لحظه خنگ به‌نظر می‌رسد. تنش به تن این خانواده‌ی متمول و زیاده‌خواه خورده و می‌خواهد سری توی سرها دربیاورد اما در هر لحظه انگار لباس‌هایی که می پوشد توی تنش زار می‌زنند، معاشرت‌هایی که دارد ناشیانه و ترحم‌برانگیز پیش می‌روند و خلاصه مصداق بارزِ کسی‌ست که ثروت و قدرت به‌ش نمی‌‌آید.

ولع قدرت در کنار هوش پایین اجتماعی و اعتمادبه‌نفسی که در مقایسه با نفرات اصلی خانواده ناچیز است باعث شده آلتِ دستِ بی‌چون‌وچرای تام شود. طراحیِ این زوج کاراکتر خیلی هوش‌مندانه است. انگار که گرگ برای نگه‌داشتن حلقه‌های اتصال به خانواده‌ی لوگان، صلاحیت نزدیکی به یکی از فرزندانِ لوگان را نداشته و فقط توانسته در تیمِ تام جا بگیرد. از سمت دیگر، تام هم سودایِ «رئیسِ مستقیمِ کسی شدن» را روی گرگ پیاده می‌کند. تام هم نیاز دارد در تعامل با کسی باشد که حرفش را بیش‌تر از بقیه بخواند.

این‌گونه است که به‌محض ورود گرگ به خانواده، گرگ و تام به‌سمت هم گرایشی پیدا می‌کنند. حضورِ کاراکترهای فرعی با در اختیارداشتن میزان محدودی از قدرت، به فیلم‌نامه این کمک را می‌کند تا قدرت دیگر شخصیت‌ها بیش‌تر به چشم بیاید. جایگاه تثبیت‌شده و مطمئن نفرات اصلی خانواده، وقتی به گرگِ سردرگم و بی‌اعتمادبه‌نفس برمی‌خورند، بیش‌ازپیش به چشم می‌‌آید.

خود لوگان روی از سنت طراحی مردانِ قدرت‌مندِ طوایفِ قدرت می‌آید. کم‌تر کسی را جدی می‌گیرد، الزاماً به نتیجه‌ی حرف‌های مشاورانش عمل نمی‌کند و تا می‌تواند از شهوت قدرت فرزندان برای جانشینی استفاده می‌کند، با مبهم‌ نگه‌داشتن این نکته که کدام یک از این چهار فرزند را به خودش نزدیک‌تر می‌بیند. در مواقع مختلف به‌سراغ هر کدام‌شان می‌رود تا حرارت آرزوی جانشینی را زنده نگه دارد؛ شاید بی‌آن‌که این فکر در خودآگاهش حاضر باشد.

از یک نیاز روانی برای جلورفتن و قدم‌های بعدی را برداشتن می‌‌‌آید. بررسی شخصیت روی، دنیای بزرگ «وراثت» را معنا می‌کند؛ هرکدام از بچه ها، بخشی از وجودِ روی را نمایندگی می‌کنند. کانر، کندال، شیو و رومن بخش‌هایی مجزا از لوگان رویِ عبورداده‌شده از منشورند. انگار که تکه‌هایی از لوگان روی در میان این و آن فرزندش جا مانده باشد. در پاس‌کاری‌های کلامی می‌بینیم برای شوخی‌‌آفرینی و کنایه‌گویی یک رومنِ درون دارد، یک وجه سیاست‌زده‌ی شبیه به کانر دارد و به اندازه‌ی شیو بی‌رحم و دقیق عمل می‌کند و به‌قدر کندال شکست را حین پیروزی با خودش حمل می‌کند. «دنیای بزرگ» را به این خاطر به‌کار بردم: سریال شخصیت اصلی قصه را با یک تجزیه و تکثر به جمعِ حریص و متفاوتی حول قدرت تبدیل کرده. این فهم را به مخاطب به‌دست می‌‌دهد که کسی در جایگاه لوگان روی، (اصلاً در هر جایگاهِ انسانیِ دیگر) چگونه از اجتماع شخصیت‌ها و غرایز مختلف و جمع‌ناپذیری در درونش تشکیل شده است.

سریال وراثتدو) روایتِ سریال را دورهمی‌ها جلو می‌برد. یک‌دور که تمام قصه را مرور کنیم، متوجه می‌شویم اسکلت قصه‌ی «وراثت»، از مهره‌های دورهمی‌های مختلف شکل گرفته است. جشن تولد اغلب شخصیت‌ها، ازدواجِ همسرِ قبلی لوگان، جشن نامزدی کانر، مراسم ختم‌ها، مهمانی‌های قبل از انتخابات، همایش‌ها و دیگر دورهمی‌ها. اساسِ پیش‌روی قصه همین دورهمی‌هاست.

فرمول روایت سریال، قرارگرفتن تنوع شخصیتی مورد بحث در بالا کنار هم است در مهمانی‌های مختلف. ابتدای سریال تصور می‌کنیم تولد روی، بهانه‌ای برای جمع‌شدن بچه‌ها دور هم و معرفی هرچه‌ زودتر همه‌ی کاراکترهای سریال است. جلوتر اما مشخص می‌شود، «مهمانی» تمهید پایلوت سریال نیست فرمول پیش‌برنده‌ی اصلی است. اعضای خانواده به بهانه‌های مختلف در لوکیشینی محدود دور هم جمع می‌شوند، یک بازی کلامی علیه هم راه می‌اندازند و در پایان هر مراسم به خانه‌ی خودشان می‌روند تا بخش فرعی‌تر سریال (مثل کیفیت روابط کاراکترها) پیش برود و خودشان را برای مرحله‌ی بعدی رقابت آماده کنند.

بعد از آن دوباره پا به مهمانیِ بعدی می‌گذارند. «وراثت» از توالیِ این هم‌گرایی و واگرایی شکل می‌گیرد. در بعضی از این دورهمی‌ها، نفراتی بیرون از خانواده (اغلب در مقام شرکت یا شریکِ رقیب) حضور دارند که به محل اصلی دعوا میان مثلث ناآرامِ فرزندان روی تبدیل می‌شوند: هرکس تلاش می‌کند شرکت پدر را مطابق با شیوه‌ی شخصی خودش به تعامل با شرکت‌های رقیب ببرد.

سریال وراثتسه) یکی از ظرفیت‌های درخشانِ فیلم‌نامه‌ی «وراثت» که قبل از شروع فیلم‌برداری، گروه کارگردانی را چند قدم از آثار هم‌ردیف جلو می‌اندازد، ظرفیت‌های تصویری و تمهیدهای بصری برای بیان فصل‌های مختلف قصه است. در سریال، صحنه‌های بی‌شماری وجود دارد که فیلم‌نامه برای بیان احوالات شخصیت یا تغییر مواضع قدرت در قصه، ایده‌هایی تصویری خلق کرده است. چیزی که در نمایش خانگی ما تقریباً دیده نمی‌شود. منظورم از این تمهیدهای بصری و موقعیت‌های تصویری چیست؟ چند نمونه از آن را با هم مرور کنیم.

یکی از درخشان‌ترین ایده‌ها، ایده‌ی تفریح خانوادگی در کِشتی است که در انتهای آن، لوگان روی کندال را از جمع جدا می‌کند و از او می‌خواهد گناه نکرده‌ را گردن بگیرد تا دعواهای قضایی علیه‌شان خاتمه پیدا کند. لوگان در آن صحنه به کندال می‌گوید مشکل کندال این است که تمام‌کننده نیست. لحظاتی بعد کندال از کشتی پیاده می‌شود، به نشست خبری می‌رود و در آن‌جا ناباورانه پشت پدر را خالی می‌کند و انگار تحت‌تأثیر کنایه‌ی پدر، برای اولین‌بار در عمرش می‌خواهد تمام‌کننده‌ی خوبی باشد. مجرای فصل‌های تصویری از این‌جا شروع می‌شود: نقطه‌ی عطف قصه که پایان یکی از فصل‌های سریال است، جداشدن کندال از جمع خانواده و قرارگرفتن او در جبهه‌ی مخالف پدر است. این بخش از قصه با «پیاده‌شدن از کشتیِ خانوادگی» همراه است. آن‌چه در تصویر اتفاق می‌افتد، از سِرِ درونِ قصه خبر می‌دهد.

در همان اپیزود، چنددقیقه قبل دختری که کندال با او در ارتباط بود از کشتی پیاده شد تا تعبیرِ هرکس از این کشتی پیاده شود، عضوی از این خانواده نیست، قوت بگیرد. به عبارت دیگر، اتفاق‌ها تنها روایت نمی‌شوند و به دیالوگ تبدیل نمی‌شوند بلکه برای هر بخش از قصه، یک «دنیای داستان» طراحی می‌شود. نمونه‌ی درخشان دیگرش، به فصل آخر مربوط می‌شود. جایی‌که کندال و رومن برای مذاکره و فروش شرکت به جزیره رفته‌اند. طرف مقابل‌شان دستِ‌بالا و موضع برتر را دارد و کندال و رومن دارند سعی می‌کنند، هرطور شده دارایی را به طرف مقابل بفروشند. این موضعِ برتر چه‌طور فراتر از دیالوگ‌گویی، در دنیای داستان به تصویر درآمده؟ ایده‌ی تله‌کابین.

کندال و رومن برای رسیدن به سمت موضع برترِ مذاکره، باید دقایقی در تله‌کابین به شیوه‌ای عینی و مشخص بالا بروند. برای رسیدن به مذاکره باید اول به ارتفاعی مشخص برسند. چنین ایده‌هایی در سراسر فیلم بسیار است. نمونه‌ی دیگر جشنِ تولدِ کندال در ان عمارت مرموز و غریب است که قرار نیست در قصه منجر به خوش‌حالیِ کندال شود؛ این کاراکتر انگار طلسم شده و محکوم به شکست است. ایده‌ی تصویری چیست؟ اتاقِ کادوها. کندال باید در اتاقی که کادوی همه‌ی مهمان‌ها در آن‌جا جمع شده، همه‌چیز را زیرورو کند و به‌دنبال کادوی دخترش بگردد. «زیروروکردن» برای رسیدن به نقطه‌ی تعادل، یک ایده‌ی کاملاً تصویری به‌همراه دارد.

«وراثت» خیلی جاها می‌توانست جنگ‌های رسانه‌ای بزرگ‌تری به‌راه بیاندازد. میانه‌های فصل سوم، گاهی ریتم درگیری‌ها و خط‌کشی‌ها می‌افتاد و می‌شد سریال با توطئه‌های بیش‌تر و غافل‌گیری‌های سریالی‌تری مخاطبان را بدرقه کند. با این همه و به استناد توضیحات بالا، چند روزی‌ست یکی از بزرگ‌ترین سریال‌های این سال‌هابه پایان رسیده است.

*تیتر مصرعی‌ست از یکی از غزل‌های محمدرضا درون‌پرور است*

 

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.