نویسنده: شبیر نعلبندیان
فصول سال اهمیت ویژهای در مضامین فیلمهای سینما دارند. با بهار میتوان طراوات را احساس کرد با تابستان شاد و سرگرم ماند با پاییز عاشق شد و با زمستان کنج عزلت گزید. برف در عین خلق زیبایی بصری میتواند دستمایهای برای انتقال معانی مختلف باشد. با برف میتوان یک زندگی شگفتانگیز را به جهنمی سفید تبدیل کرد. با برف میشود درخشش آفتاب را از تابیدن بر ذهن دریغ کرد یا چهرهی عشق را در قالب یخ تصویر کرد. با برف میتوان رد پای جنایت را پیگیری کرد یا سفری دراز را به حماسهای بیبدیل تبدیل کرد. با برف میشود یک زناشویی را به زهرترین شکل ممکن تفسیر کرد و یا خواب زمستانی روح را تعبیر کرد. در برف میتوان دشمن را تا پای گور تسخیر کرد و یا از فرط نفرت او را زنجیرکرد. با برف میشود در خود فرو رفت و جوانی را برای پایان همه چیز تسلیم کرد. همزمان با زمستان برفی و سرد امسال به مرور آثار مطرح سینمای جهان که رد پای برف در آنها مشهود است میپردازیم.
چه زندگی شگفتانگیزی (۱۹۴۶) | It’s a Wonderful Life
-
کارگردان: فرانک کاپرا
-
ژانر: درام، فانتزی
-
IMDB: 8.6
با دیدن نام فیلم و سال ساخت آن میتوان حدس زد که این فیلم را فرانک کاپرای خوشبین هالیوود ساخته است. فیلمی که از آن بهعنوان یکی از بهترین فیلمهای کریسمسی نام برده میشود و طبعاً برف یکی از عناصر آن است. چه زندگی شگفتانگیزی با تصاویر خیابانهای برفپوش شهر خیالی بدفورد فالز در شب کریسمس آغاز شده و با یک سکانس خلاقانه قصه قهرمان فیلم را را به صورت فلشبک بازگو میکند. فیلمنامهی این فیلم توسط دو نویسنده براساس قصهای کوتاه که بزرگترین هدیه نام داشت نوشته شد.
در این فیلم شاهد داستان زندگی مردی به نام جورج بیلی هستیم که قصد دارد جهانگرد شود و به کشورهای اروپایی سفر کند اما بخت و اقبال با او یار نیست. مرگ ناگهانی پدرش سبب میشود تا در مؤسسه تأمین مسکن سِمت او را بر عهده بگیرد. در مدت کوتاهی جورج موفق میشود کارهای ناتمام پدرش را سر و سامان ببخشد و مؤسسه را از چنگ پیرمردی خبیث به نام پاتر نجات دهد. همچنین او با دختری به نام مری که دوست کودکیاش بوده ازدواج میکند و به اتفاق یکدیگر با پسانداز شخصیشان برای مستاجران پاتر در شهرک بیلی خانههای نقلی ساخته و آنها را مالک میکنند. جورج خودش را وقف دیگران میکند و سفر به دور دنیا برایش حسرت میشود. مشکلات مالی مؤسسه و به دنبال آن گم شدن مبلغی هنگفت که ناجی مؤسسه از خطر مصادره شدنش توسط بانک است او را به فکر خودکشی میاندازد.
چه زندگی شگفتانگیزی یکی از بهترین فیلمهای کلاسیک تمام دوران است که نامزد پنج جایزه اسکار از جمله بهترین فیلم شد. با این حال در ابتدا چندان مورد توجه قرار نگرفت و حتی فروش ضعیفی را در گیشه تجربه کرد اما با گذشت زمان اهمیت ویژهای پیدا کرد. همچنین کاپرا ابراز کرد که در میان فیلمهایی که کارگردانی کرده این فیلم را بیشتر دوست دارد. بارش شدید برف در این فیلم را میتوان به مثابه آوار شدن و ریزش مشکلات بر سر جورج دانست که جهنمی سرد را در آستانهی سال نو برایش پدید میآورد.
جالب است بدانید تنها اسکاری که فیلم توانست به دست بیاورد مربوط به دستاورد فنی آن در خلق برفهای موجود در صحنه بود. در فیلمهای پیشین برای ایجاد برف مصنوعی از دانههای ذرت با رنگ سفید استفاده میکردند اما راه رفتن روی آنها باعث مخدوش شدن صدای فیلم میشد و استودیو سازنده را مجبور به دوبله دیالوگها میکرد. بنابراین رئیس جلوههای ویژه استودیوی سازنده این فیلم با استفاده از آب، تکههای صابون، فومیت و شکر به ترکیب جدیدی دست پیدا کرد و برف مصنوعی را بدون ایجاد صداهای مزاحم ساخت. جیمز استوارت، دانا رید و لیونل باریمور از بازیگران این فیلم هستند.
درخشش (۱۹۸۰) | The Shining
-
کارگردان: استنلی کوبریک
-
ژانر: وحشت، روانشناختی
-
IMDB: 8.4
استنلی کوبریک پس از ساخت ده فیلم به قدری شناخته شده و تثبیتشده بود که هر نویسندهای آرزو داشت تا نوشتهاش با قابهای کوبریک جانی دوباره بگیرد. کوبریک که در ساخت فیلمهای اقتباسی دستی بر آتش داشت اینبار به سراغ رمان درخشش اثر نویسنده معروف جهان یعنی استیون کینگ رفت. کینگ که تا آن زمان آثار پرفروش و پرطرفداری را در ژانر وحشت خلق کرده بود از همکاری با کوبریک در نگارش فیلمنامهی اولین تجربهی کوبریک در این ژانر صرف نظر کرد. کوبریک فیلنامه را به همراه رماننویس دیگری که دایان جانسون نام داشت تکمیل کرد و به سلیقهی خودش تغییراتی را پدید آورد.
داستان فیلم درخشش به معلمی به نام جک تورنس اختصاص دارد که اخیراً به نویسندگی روی آورده است. جک برای مصاحبه کاری به هتلی مجلل واقع در کوهستان راکی میرود تا برای شغل نگهبانی مذاکره کند. در آنجا رئیس هتل عنوان میکند که به دلیل هزینه زیاد سرویسدهی و برفروبی جاده در فصل زمستانِ هر سال تصمیم به تعطیلی ششماهه هتل میگیرند و در این مدت فردی را مأمور حفاظت از هتل میکنند. او شرایط را برای جک توضیح داده و او بیدرنگ میپذیرد اما در انتهای صحبتش به جک هشدار میدهد که در گذشته اتفاقهای ناگواری برای نگهبان قبلی رخ داده است. جک بیتوجه به هشدار او خانوادهاش را برای اقامت به هتل میآورد تا بتواند در خلوت خود کتاب جدیدش را به پایان برساند غافل از اینکه جنون مرگباری در کمین او و همسر و فرزندش نشسته است.
غیر از چند سکانس خارجی، مابقی سکانسهای فیلم داخلی بوده و در داخل هتل میگذرد و برف صرفاً از پشت پنجرهها قابل رؤیت است. شاید هنگام تماشای فیلم این سوال برایتان پیش بیاید که برف در اینجا به چه کار فیلم میآید. صبر کنید تا فیلم به همان سکانسهای خارجی و لحظات پایانیاش برسد تا ببینید این برف عظیم چه حماسه دلهرهآوری را رقم میزند. وسواس همیشگی کوبریک در ساخت فیلمهایش در درخشش هم ادامه داشت و او بسیاری از صحنههای فیلم را با چندین برداشت متعدد نهایی کرد. بهطورمثال سکانس معروف شکستن در با تبر بالغ بر ۱۲۰ بار تکرار شد تا موردقبول کوبریک واقع شود. در نهایت درخشش فیلمی شستهرفته و کمعیبونقص از آب درآمد و لحظات سینمایی ماندگاری را خلق کرد.
استیون کینگ که تقاضای کوبریک را در نوشتن فیلمنامه رد کرده بود پس از تماشای آن به یکی از مخالفانش بدل شد و از تغییراتی که کوبریک اعمال کرده بود ناراضی بود. جالب است بدانید که درخشش درابتدا چندان مورد توجه قرار نگرفت و حتی نامزد زرشک طلایی بدترین بازیگر زن و و بدترین کارگردان شد. با گذشت چند سال درخشش به جایگاه رفیعی بین منتقدان و مخاطبان نائل آمد و لقب بهترین فیلم ترسناک تاریخ سینما را از آن خود کرد. جک نیکلسون، شلی دووال و اسکتمن کراترز از بازیگران فیلم هستند که در میان آنها نیکلسون بازی خیرهکنندهای از خود به نمایش گذاشته است.
- بیشتر بخوانید
- فیلم های برفی سینما | بوران غیردراماتیک، برف دراماتیک
- شانسهای اسکار ۲۰۲۳ | یک مجسمه، هزاران آرزو
- بهترین فیلم های ۲۰۲۲ از نگاه مجله فیلم کامنت
روز موشخرما (۱۹۹۳) | Groundhog Day
-
کارگردان: هارولد رامیس
-
ژانر: کمدی، فانتزی
-
IMDB: 8.1
در سالهای اخیر فیلمهای متعددی دربارهی گیر افتادن شخصیت اصلی در یک حلقه زمانی تکرارشونده ساخته شدهاند اما یکی از قدیمیترین و معروفترین آنها روز موشخرما ساخته هارولد رامیس است. در ابتدا طرح کلی این فیلم کمدی با تلفیق دو قصه تکخطی توسط نویسندهای به نام دنی روبین نوشته شد. سپس او تصمیم گرفت تا این قصه را به تهیهکنندگان بفروشد که درنهایت موردتوجه رامیس قرار گرفت و آن دو به اتفاق یکدیگر فیلمنامهی کامل فیلم را نوشتند.
داستان فیلم روایتگر یک کارشناس هواشناسی به نام فیل کانور است که در تلویزیون فعالیت میکند. فیل مردی مغرور، بدبین و خودخواه است و تمایل چندانی به ارتباط دوستانه با دیگران ندارد. فیل به همراه تهیهکننده و فیلمبردار تلویزیون برای تهیه گزارش به مناسبت روز دوم فوریه به شهر پنسیلوانیا میروند. در این روز اگر یک موشخرمای کوهی از مخفیگاه خود خارج شود و هوا ابری باشد، نمایانگر آن است که بهار بهزودی فرا میرسد. اگر هوا آفتابی باشد، موشخرما سایهی خودش را خواهد دید و به مخفیگاهش بازمیگردد و در نتیجه زمستان شش هفته دیگر ادامه پیدا خواهد کرد. پس از پایان گزارش فیل به همراه همکارانش تصمیم میگیرد تا به شهر خود بروند اما بارش شدید برف جادهها را مسدود کرده و آنها مجبور به اقامت در پنسیلوانیا میشوند. فردای روز بعد وقتی فیل از خواب بیدار برمیخیزد متوجه میشود که در یک حلقه زمانی تکرارشونده و بینهایت اسیر شده است.
بیل موری که پیش از این فیلم با رامیس همکاری کرده بود برای ایفای نقش اصلی مرد انتخاب شد. موری و رامیس بر سر فیلمنامه اختلافاتی داشتند. موری تأکید داشت تا مفهوم فلسفی فیلمنامه نمود بیشتری در فیلم داشته باشد اما رامیس به وجه کمیک آن توجه میکرد. اختلاف بین آنها که در حین فیلمبرداری هم ادامه داشت سبب شد تا در هیچ فیلم دیگری با یکدیگر همکاری نکنند. با این حال روز موشخرما یکی بهترین فیلمهای دههی نود میلادی و یکی از کمدیهای مطرح سینمای آمریکا شناخته میشود.
روبین و رامیس موفق شدند تا در جشنواره فیلم بفتا جایزه بهترین فیلمنامه اورجینال را از آن خود کنند. همچنین نام فیلم در فرهنگنامه لغت زبان انگلیسی بهعنوان اصطلاحی برای وضعیت یکسان و یکنواخت راه پیدا کرد. برف در این فیلم تنها به چند سکانس برفبازی و ساخت مجسمه یخی محدود شده است که حالوهوایی عاشقانه دارد. در آخرین روزهای فیلمبرداری که با آغاز تابستان مصادف شده بود گروه سازنده برای برداشت سکانسهای پایانی مجبور شدند تا از برف مصنوعی استفاده کنند. علاوهبر بیل موری، اندی مکداول و کریس الیوت در «روز موشخرما» بازی کردهاند.
فارگو (۱۹۹۶) | Fargo
-
کارگردان: جوئل کوئن
-
ژانر: جنایی، کمدی
-
IMDB: 8.1
برادران کوئن فیلمهای ماندگاری را به گنجینه سینمای جهان اضافه کردهاند. لحن و سبک روایی آثارشان ویژگی تقلیدناپذیر این دو برادر است. فارگو هم از این قاعده مستثنی نیست. این فیلم در اواسط دههی نود میلادی ساخته شد و یکی از متفاوتترین و بدیعترین فیلمهای جنایی تاریخ لقب گرفت. فارگو سبب شد تا برادران کوئن پس از فیلم ناموفق وکیل هادساکر دوباره جایگاه خود را نزد مخاطبان به دست بیاورند.
ماجرای فیلم به مردی به نام جری میپردازد که در فروشگاه اتومبیل پدر زنش کار میکند و در تنگنای مالی قرار گرفته است. شرایط مالی جری به قدری بغرنج است که او را مجبور به دزدی از دخل فروشگاه میکند. سپس جری به جایی به نام فارگو واقع در داکوتای شمالی سفر میکند تا دو خلافکار را برای ربودن همسرش استخدام کند و از این طریق بتواند مبلغ موردنیازش را از پولی که پدر زنش برای آزادی دخترش میپردازد تأمین کند. پس از ربودن همسر جری همهچیز عکس نقشه پیش میرود و خشونت و جنایت پدیدار میشود. در این میان افسر پلیس مهربان اما سختگیر و جزئینگری که از قضا باردار هم هست عهدهدار رسیدگی به این پرونده میشود.
قصهی فارگو برخلاف اکثر فیلمهای جنایی به جای دالانهای تاریک و هزارتوهای مخوف در فضای روشن و خیرهکننده مناظر برفی پیش میرود. برفی که سبب برملا شدن رد خون و جنایت میشود. با اینکه وقایع فیلم ساختهی ذهن برادران کوئن است اما آنها در ابتدای عنوانبندی اظهار میکنند که فیلم براساس داستان واقعی ساخته شده و در پایان حرفشان را پس میگیرند. در واقع آنها بریدهای از جنایات واقعی را در این داستان خیالی گنجاندهاند تا این اثر جنایی در کنار لحن شوخ و شنگش که کمدی سیاه تلقی میشود به حقیقت هم نزدیک باشد.
فارگو جوایز مهمی از جمله بهترین فیلمنامهی اوریجینال و بهترین کارگردانی را از مراسم اسکار و جشنواره کن کسب کرد و در شاخههای متعدد جشنوارههای مختلف نامزد و یا برنده جایزه شد. فرانسیس مکدورمند، ویلیام اچ.میسی و استیو بوشمی از بازیگران فارگو هستند. شایان ذکر است که سریالی به نام فارگو براساس این فیلم ساخته شد که در چهار فصل ادامه پیدا کرد و هماکنون طرفدارانش منتظر تماشای فصل پنجم آن هستند.
تا جایی که پاهایم توان راه رفتن دارد (۲۰۰۱) | As Far as My Feet Will Carry Me
-
بازیگران: هانساووه باوئر، ایرینا پانتائوا،
-
ژانر: درام، جنگی
-
IMDB: 7.3
اگر مخاطب فیلمهای تابستانی شبکهی دو در گذشته بوده باشید حتما نام مطول این فیلم را به خاطر دارید. تا جایی که پاهایم توان راه رفتن دارد بر اساس کتابی به همین نام ساخته شد. این فیلم عنوان دومین فیلم هاردی مارتینز بود و بعد از آن اثر دیگری نساخت چرا که او اساساً یک بازیگرِ بدلکار و گمنام بود که تمام فعالیتهایش به قبل ساخت این فیلم برمیگردد. نکتهی جذاب فیلم آن است که تمام وقایع بر پایه خاطرات و سرگذشت حقیقی یک سرباز به تصویر کشیده شده است.
فیلم قصهی اسارت سربازی آلمانی به نام کلمنس فورل را در سال ۱۹۴۵ در جریان جنگ جهانی دوم روایت میکند. او توسط کمونیستها به جرم جنایت علیه پارتیزانها به بیستوپنج سال کار طاقتفرسا محکوم شده و به اردوگاه کار گولاگ در منطقه سیبری واقع در اتحاد جماهیر شوروی فرستاده میشود. فورل در نهایت با کمک پزشک اردوگاه فرار کرده و یک ادیسه ۱۴۰۰۰ کیلومتری پرمخاطره و برفی را با پای پیاده آغاز میکند تا به خانه و کاشانهاش برسد. او در طی سه سال از سیبری و جمهوریهای مختلف عبور کرده و در اواخر فیلم به مرزهای ایران میرسد.
شانس با مارتینز یار بود و دومین فیلمش که به نظر میرسد برای فرمت تلویزیون ساخته شده است با مخاطبان گستردهای مواجه شد و نمره هفت را در وبگاه آی.ام.دی بی براساس هفت هزار رأی دادهشده دریافت کرد. چنین بازخوردی برای فیلمی از یک کارگردان ناشناس یک پدیده و دستاوردی بزرگ و نادر محسوب میشود. مارتینز این فیلم را در بازه زمانی یازدهماهه در آلمان، ازبکستان و بلاروس جلوی دوربین برد. همچنین بخشهایی از این فیلم که در ایران روایت میشود احتمالاً در همان ازبکستان فیلمبرداری شده است.
فورسماژور (۲۰۱۴) | Force Majeure
-
کارگردان: روبن اوستلوند
-
ژانر: درام، کمدی
-
IMDB: 7.2
روبن اوستلوند از کارگردان سوئدی است که «فورسماژور» را با نام سوئدی توریست بهعنوان چهارمین فیلم بلند خود جلوی دوربین برد. فیلم در شصتوهفتمین جشنواره فیلم کن در بخش نوعی نگاه انتخاب شد و بازخوردهای مثبتی را دریافت کرد و سبب شد تا اوستلوند مورد توجه همگان قرار بگیرد. او موفق شد تا جایزه ویژه هیئت داوران را از آن خود کند. اوستلوند در این فیلم مخاطب را به یکی از سردترین نقاط جهان برده است.
قصه فیلم ماجرای تاجری به نام توماس است که به همراه همسرش ابا و دو فرزند خردسالشان برای گذراندن تعطیلات به کوههای آلپ در فرانسه رفتهاند. در دومین روز سفر، آنها به رستورانی روباز برای صرف نهار میروند و توماس به فیلمبرداری از بهمنهای مصنوعی که در نزدیکی آنها اتفاق میافتد مشغول میشود. پس از گذشت چند دقیقه بهمن به سمت رستوران گسیل کرده و همگی متفرق میشوند. توماس هم بدون توجه به همسر و فرزندانش رستوران را ترک میکند. پس از آرام شدن اوضاع توماس مورد بازخواست و سرزنش ابا قرار گرفته و او را متهم به بیکفایتی میکند و روابط زناشویی آنها دستخوش تزلزل میشود.
جرقهی اصلی فیلم که فرار توماس در یک حرکت غیرارادی است به قدری ظریف انتخاب شده که نظیرش را در کمتر فیلمی میتوان یافت. اوستلوند واکاوی روابط زناشویی را که موضوع نخنماشدهای به نظر میآید به شکلی هنرمندانه در قالبی جدید پیادهسازی کرده و کمدیسیاه تحسین برانگیزی را به ارمغان آورده است. از اینرو فورسماژور میتواند به یکی از نابترین تجربههای هر فرد بدل شود.
خواب زمستانی (۲۰۱۴) | Winter Sleep
-
کارگردان: نوری بیلگه جیلان
-
ژانر: درام
-
IMDB: 8.1
پیش از خواب زمستانی، نوری بیلگه جیلان را با روزی روزگاری در آناتولی میشناختند که او را به یکی از محبوبترین کارگردانان صاحب سبک سینمای جهان تبدیل کرده بود. «خواب زمستانی» سه سال پس از این فیلم ساخته شد و برگ دیگری از نبوغ بیلگه جیلان را رونمایی کرد. فیلم همانطور که عنوانش برمیآید در سرمای استخوانسوز آناتولی روایت میشود. بیلگه جیلان به همراه همسرش فیلمنامه را با اقتباس از داستانِ همسر نوشته نویسنده شهیر روسی یعنی آنتوان چخوف به نگارش درآورد.
«خواب زمستانی» حکایت دوران افسردگی مردی متمول به نام آیدین است. او که در گذشته بازیگر تئاتر ترکیه بوده اکنون به ستوننویسی برای روزنامه مشغول است. آیدین صاحب هتل اتللو در کاپادوکیا بوده و به دور از زندگی شلوغ شهری در خلوتی که برای خود تدارک دیده سرگرم نوشتن شده است. با این حال آیدین تنها نیست و همسر و خواهرش هم با او زندگی میکنند. به دلیل اختلاف سنی چشمگیر آیدین با همسرش نهال رابطه سردی میان آنها حکمفرماست. نهال به دنبال جمعآوری پول برای مدرسهسازی است. همچنین آیدین با خواهر مطلقهاش هم میانه چندان خوبی ندارد.
خلاصه داستان «خواب زمستانی» بیانگر سبک خاص آن است و این فیلم هم در راستای همان آثار قبلی این کارگردان ترک است. اگر در این فیلم سهساعته دنبال قصهای با ساختار سه پردهای میگردید باید گفت که گمراه شدهاید. خواب زمستانی فیلمیست شخصیتمحور که خردهداستانهای آن قرار است بار قصهگویی فیلم را در چارچوب زبان سینمایی بیلگه جیلان به دوش بکشند. بیلگه جیلان که سابقه عکاسی هم دارد و فیلمهایش با نماهای چشمنوازی از طبیعت همراه است در خواب زمستانی از لوکیشنهای کوهستانی و برفی نهایت استفاده را برده است. چراکه برف در ترسیم روابط سرد آیدین با اهالی خانه و انجمادی که روح، افکار و خلقیاتش را فراگرفته تطبیق کاملی با فرم و محتوا دارد. همچنین علاقهی بیلگه جیلان به تارکوفسکی و چخوف که هر دو زاده روسیه هستند را میتوان در فضاسازی فیلم مشاهده کرد. بیلگه جیلان با خواب زمستانی نخل طلای شصت و هفتمین جشنواره فیلم کن را به دست آورد. «خواب زمستانی» بهعنوان نمایندهی سینمای ترکیه در هشتادوهفتمین دوره از جوایز اسکار معرفی شد که در نهایت به لیست نامزدهای نهایی راه پیدا نکرد.
از گور برخاسته (۲۰۱۵) | The Revenant
-
کارگردان: الخاندرو گونسالس اینیاریتو
-
ژانر: اکشن، ماجراجویی
-
IMDB: 8
اولین کارگردان مکزیکی نامزد دریافت اسکارِ بهترین کارگردانی و برنده دو اسکار در دو سال متوالی از جمله تعاریفی هستند که به الخاندرو گونسالس اینیاریتو نسبت میدهند. او یکی از محبوبترین کارگردانان مکزیکی است که پس از اثبات قدرت کارگردانیاش موفق شد به جرگه کارگردانان هالیوودی بپیوندد. ایناریتو که معمولاً فیلمهایش را با فاصله زمانی سهساله میساخت پس از درخشش مرد پرندهای یا بردمن در اسکار و جشنوارههای مختلف و همچنین کسب اسکار بهترین کارگردانی بلافاصله آماده ساخت سختترین فیلم کارنامهاش شد. از گور برخاسته عنوان فیلمی است که ایناریتو و مارک ال.اسمیت فیلمنامهی آن را بر پایه رمانی به همین نام نوشتهاند.
فیلم با حملهی انتقامجویانه سرخپوستان آریکارا به گروهی از شکارچیان پوست آغاز میشود. طی این حمله عده کثیری از شکارچیان کشته شده و تعدادی از آنها موفق به فرار از مهلکه با قایق میشوند. بازماندگان با نظر و هدایت هیو گلاس که شکارچی زبردستی است تصمیم میگیرند تا باقی مسیر را برای در امان ماندن از حملات بعدی با پای پیاده از راه جنگل و کوهستان طی کنند. گلاس در طول مسیر با خرس گریزلی مادری مواجه میشود که برای محافظت از بچههایش به او حملهور شده و تا سرحد مرگ مجروحش میکند. رهبر گروه شکارچیان که امیدی به زنده ماندن گلاس ندارد تصمیم به رها کردن او میگیرد. او از دو تن از یارانش میخواهد که تا لحظه مرگ گلاس مراقبش باشند. یکی از آنها مردی به نام فیتزجرالد است که درصدد از بین بردن گلاس است.
تأکید ایناریتو در عدم استفاده از جلوههای ویژه نظیر پرده سبز سبب شد تا فیلم یکی از دشوارترین و طولانیترین مراحل تولید را پشت سر بگذارد و فیلمبرداری آن نُه ماه به طول انجامد. ایناریتو در ابتدا قصد داشت تا فیلم را در قسمتهای شمالی کانادا جلوی دوربین ببرد اما تأخیر در آغاز فیلمبرداری باعث شد تا تابستان فرا برسد و برفهای آنجا آب شوند. سپس ایناریتو تصمیم گرفت تا فیلم در قسمت جنوبی آرژانتین ساخته شود که البته هزینه زیادی هم در پی داشت. ایناریتو اعتقاد داشت که برف و زمستان سخت فیلم را نمیتوان با نشستن در یک استودیوی گرم و نرم به طور طبیعی به تصویر کشید. او برای نقشهای اصلی فیلمش به سراغ دو بازیگری رفت که شرایط سخت تولید را بی برو برگرد پذیرا بودند.
لئوناردو دیکاپریو و تام هاردی از بازیگرانی بودند که برای ایفای نقشهای گلاس و فیتزجرالد انتخاب شدند. دیکاپریو برای بازی در این نقش یکی از سختترین تجربههای دوران بازیگریاش را پشت سر گذاشت. او جگر خام خورد، در در شکم یک اسب خوابید و صحبت کردن به زبان آریکارایی را که مختص سرخپوستان بود یاد گرفت با اینکه دیالوگ چندانی در فیلم نداشت. احتمالاً اگر خطر جانی دیکاپریو را تهدید نمیکرد ایناریتو او را مجبور به درگیری با یک خرس واقعی میکرد. دیکاپریو در نهایت موفق شد تا اولین اسکار بازیگریاش را پس از سالها برای این فیلم به دست بیاورد. نکته جالب آن است که دیکاپریو نقش فردی را بازی کرد که در قرن هجدهم میلادی زندگی میکرده است.
هشت نفرتانگیز (۲۰۱۵) | The Hateful Eight
-
کارگردان: کوئنتین تارانتینو
-
ژانر: وسترن، معمایی
-
IMDB: 7.8
کوئنتین تارانتینو برای عده کثیری از عشاق سینما دلیل محکمی است تا بیدرنگ به تماشای فیلمی که نام او را یدک میکشد بنشینند. تارانتینو پس از ساخت جانگوی آزادشده که تجربهای وسترن محسوب میشد بار دیگر به سراغ فیلمی در این ژانر رفت تا موفقیت خود را در این فضا تکرار کند. «هشت نفرتانگیز» عنوان نهمین فیلم اوست که در شهر کوهستانی و توریستی تلیوراید واقع در ایالت کلرادو فیلمبرداری شده است.
فیلم با سفر درشکهای در دل برف آغاز میشود. جان روث که یک جلاد است زنی متهم به قتل را تحت عنوان دِیزی با غل و زنجیر به سوی شهری به نام رد راک میبرد تا او را به دار بیاویزد. در میانه یک راه یک جایزهبگیر سیاهپوست و یک کلانتر به آنها ملحق میشوند. پس از گذشت چند ساعت به یک خرازی رسیده و تصمیم به اقامت میگیرند تا صبح روز بعد به مسیرشان ادامه دهند. علاوه بر آنها چند مرد مشکوک دیگر در این خرازی حضور دارند. جان روث به محض ورود همه را خلع سلاح میکند غافل از آنکه چند ساعت پیش از رسیدن آنها به این محل درگیری خونباری رخ داده و نقشهای شوم توسط یک فرد پنهانی در حال شکلگیری است.
«هشت نفرتانگیز» یک فیلم تکلوکشینی محسوب شده و در کارنامه کاری تارانتینو متفاوتترین اثر او تلقی میشود. تارانتینو با جاهطلبی همیشگیاش کوشیده تا هشت نفرتانگیز رنگ و بوی خالص سینمای گذشته و نوستالژی آن را برای مخاطبان سینهسوخته تداعی کند. این رو تصمیم گرفت تا هشت نفرتانگیز را با استفاده از لنزهای قدیمی و منسوخشده پاناویژن که قابهای عریضی را خلق میکرد فیلمبرداری کند. او پیش از اکران فیلم اعلام کرد که حدود صد سینما را به سیستم پخش نگاتیو هفتاد میلیمتری مجهز میکند تا فیلمش در کنار اکران دیجیتال با همان کیفیتی که از ابتدا مدنظرش بوده به نمایش دربیاید.
با وجود آنکه بیش از نود درصد فیلم در یک محیط بسته سپری میشود اما لحظهای دچار کندی ریتم نشده و مخاطب را تا پایان میخکوب اتفاقات خونین میکند. پس از اکران در سینما تارانتینو تصمیم گرفت تا نسخه طولانیتر فیلمش را در چهار قسمت پنجاه دقیقهای توسط سرویس پخش نتفلکیس عرضه کند. انیو موریکونه در مقام سازنده موسیقی متن این فیلم یکی از درخشانترین آثارش را به جای گذاشت و سبب شد تا او اولین و آخرین اسکار عمرش را دشت کند. ساموئل ال.جکسون، کرت راسل، جنیفر جیسونلی، تیم راث، مایکل مدسن، بروس درن و چنینگ تیتوم در این فیلم تارانتینو بازی کردهاند.
من به پایان دادن اوضاع فکر میکنم (۲۰۲۰) | I’m Thinking of Ending Things
-
کارگردان: چارلی کافمن
-
ژانر: تریلر، روانشناختی
-
IMDB: 6.6
شهرت جهانی چارلی کافمن بهعنوان فیلمنامهنویس بهواسطهی فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک شکل گرفت. هرچند که پیش از این فیلم او ذهن خلاقش را با نگارش فیلمنامههایی چون جان مالکوویچ بودن و اقتباس نشان داده بود. پس از درخشش ابدی یک ذهن پاک کافمن تصمیم گرفت تا خودش فیلمنامههایش را کارگردانی کند. او اولین فیلمش را در سال ۲۰۰۸ جلوی دوربین برد تا تبحرش را در اجرا هم به رخ بکشد. پس از آن با یک انیمیشن استاپموشن دومین اثر سینمایی خود را رقم زد. من به پایان دادن اوضاع فکر میکنم آخرین ساخته او تا به امروز است که فیلمنامهاش را بر پایه رمانی با همین نام نوشته است. یک تریلر-روانشناختیِ سورئالیست که تا حدودی با سایر فیلمهایی که کار کرده تفاوت دارد. فیلمی که بخش اعظم آن در برف و کولاک روایت میشود.
این فیلم قصهی سفر دختری جوان به همراه پسری به نام جیک در یک شب برفی است. دختر جوان که هر بار با اسامی مختلفی معرفی میشود به همراه جیک به دل جاده میزند تا به دیدن پدر و مادر او واقع در یک مزرعه دورافتاده برود. جیک و دختر جوان پیش از رسیدن به مقصد موردنظر درباره مسائل مختلفی صحبت میکنند. با رسیدن آنها به خانه پدری جیک همهچیز از شکل عادی خود خارج شده و مرز بین خیال و واقعیت در هم آمیخته میشود.
شاید در نگاه اول تصاویر برفی این فیلم شما را به یاد فضای درخشش ابدی یک ذهن پاک که از قضا سکانسهای زمستانی آن فیلم هم قابلتوجه بود بیندازد. اما رفتهرفته درخواهید یافت که جریان سیال ذهن کافمن و جهان فکری او پیچیدهتر از آن است که بخواهد به ورطهی تکرار بیفتد. با این حال برف در این فیلم نقشی اساسی در فضاسازی اتمسفر وهم آلود و رعبآور آن دارد.
در اینجا هم شما با یک فیلم تکلوکیشنی که بیش از نیمی از سکانسهایش در ماشین میگذرد مواجه هستید. با این تفاوت که دیالوگهای حجیم و پینگپنگی کافمن ممکن است برایتان دافعهبرانگیز جلوه کند. اما به محض پیدا کردن کلید ورود به فیلم پاداش صبوری خود را خواهید گرفت. جسی باکلی و جسی پلمونس در قامت نقشهای اصلی بازی چشمگیری از خود به نمایش گذاشتهاند و تماشای بازی آنها حتی اگر فیلم موردپسندتان واقع نشود خالی از لطف نیست.