نقدی بر فیلم « قهرمان » | چون آدمک زنجیر بر دست و پایم

در تعریف دهخدا از معنی واژه‌ی «مرز» آمده که این کلمه به معنای «حد» و «حدود» است. فاصله‌ی میان دو چیز، دو اتفاق، دو کشور و یا دو انسان را می‌توان با مرز تعیین کرد. نمایش مرز در روابط و آنچه میان آدم‌ها در زندگی می‌گذرد، در پلتفرمی به‌نام سینما باید به ظرافت این کلمه باشد. آنقدر دقیق که چیزی از قلم نیفتد و در عین حال به گزافه‌گویی هم دچار نشود. این مهارت را اصغر فرهادی سال‌هاست در فیلم‌هایش و فیلم‌نامه‌هایی که می‌نویسد به رخ تماشاگر می‌کشاند. او با دیالوگ و یا صحنه‌های کاملا واضح، مرزبندیِ میان شخصیت‌های فیلم‌هایش را نمایش نمی‌دهد. بلعکس، دوربین را در جایی قرار می‌دهد که نه به مخاطب نزدیک باشد و نه به کاراکترهای آن سکانس؛ از پشت شیشه‌های پنجره و یا در جایگاه فرد روبرو می‌نشیند که آن فرد را قضاوت کند. قضاوتی که گهگاه بی‌حاصل می‌ماند. او حدی میان آدم‌های فیلم‌های خود می‌گذارد و تا جای ممکن سعی می‌کند حضورش را (در مقام کارگردان و یا نویسنده) از آن صحنه دور کند.

این رویه‌ایست که همه‌ی ما در فیلم‌های فرهادی تاکنون دیده‌ایم؛ اما در تازه‌ترین اثر او یعنی فیلم قهرمان ، داستان و زنجیره‌ی اتفاقاتی که منجر به قضاوت و حق دادن یا ندادن می‌شود بسیار گسترده‌تر شده است و فرهادی بیش از هر اثر دیگرش در این فیلم ردپایش احساس می‌شود. مرز‌ها همچنان وجود دارند.

قهرمانرحیم (با بازی خیره‌کننده‌ی امیر جدیدی) نمی‌تواند پایش را فراتر از درِ ورودی اتاق رئیس زندان بگذارد، تا جایی که توان پنهان کردن خشمش را داشته باشد سعی می‌کند خود را در پاساژی که بهرام (محسن تنابنده) در آنجا مغازه دارد دور کند و با فاصله از او بایستد، نادعلی (احسان گودرزی) به او و خانواده‌اش اجازه نمی‌دهد که وارد اتاق شوند و باید از مرزی به نام تفتیش بدنی رد شود تا بتواند پا به بندِ زندان بگذارد. این‌ها همان خط‌های فرضی‌اند که میان آدم‌های فیلم‌های فرهادی و موقعیت‌هایی که در آن قرار می‌گیرند وجود دارد. مرزهایی به ظاهر ساده که اگر از آن عبور کنند می‌شوند پیرمردِ «فروشنده» که از درِ حمام عبور می‌کند و فاجعه به بار می‌آورد، اِلی در فیلم «درباره‌ی اِلی …» که از لبِ دریا می‌گذرد تا بچه‌ای را نجات دهد اما خودش علتِ فاجعه می‌شود و یا راضیه در «جدایی نادر از سیمین» که از درِ خانه و پله‌ها پرت می‌شود، تصادف می‌کند و بچه‌اش از بین می‌رود و حادثه‌ی مهم فیلم رخ می‌دهد.


خرید بلیت فیلم سینمایی قهرمان


فرق «قهرمان» با فیلم‌های قبلی اصغر فرهادی این است که این حادثه‌ها و عبور از خط‌های قرمز یک‌بار به شکل علنی اتفاق نمی‌افتد و به اندازه‌ی ماجراهای اصلی آن فیلم‌ها، تکان‌دهنده نیستند. در واقع مخاطب با سلسله اتفاقاتی روبروست که از همان ابتدا آغاز می‌شوند و رحیم، آدمی که تلاش می‌کرد حدِ خود را حفظ کند، به دلیل مواجه شدن با شرایطی غیرقابل پیش‌بینی از کوره در می‌رود، پایش را به داخل مغازه‌ی بهرام می‌گذارد و هر چند لحظه یکبار به این زنجیره‌ی دروغ و حوادث حلقه‌ای اضافه می‌کند تا اوضاع را وحشتناک‌تر از قبل کند.

در کنار چنین لحظاتی، که همچنان از پشتِ شیشه‌ها و پنجره‌ها بیننده دعوا و جدال‌هایی که میان رحیم، بهرام، افراد حاضر در خیریه و کارگزینی جریان دارد را تماشا می‌کند، گویی هیچ مرزی و فاصله‌ای هم وجود ندارد. فرهادی اغلب سکانس‌های قهرمان را در روز فیلم‌برداری کرده و نور و روشنایی به طرز چشم‌گیری در این فیلم نمایان است. همین انعکاس نور در شیشه‌ها و محو شدن آن در تصاویر باعث شده تا تمام این پنهان‌کاری‌ها، شکست‌ها، دروغ‌ها و حوادث به شکل واضحی دیده شوند و شاید درصدِ تاثیرگذاری‌شان را بر روی مخاطب تا حدی کم کند.

قهرمانتاریکی این‌بار در بطنِ داستان است. در فروشنده، عماد (شهاب حسینی) مظنون اشتباهی را مدت‌ها دنبال می‌کند و بعد پیرمرد را در تاریکی خانه تا شب زندانی می‌کند و در نهایت با سیلی محکمی بر صورت او باعث مرگش می‌شود. چنین رفتاری از خشمِ عماد بر می‌آید و حتی بسیاری توقع داشتند خشونت بیشتری را ببینند. اما در قهرمان، رحیم با وجود حمله به بهرام و آقای طاهری (فرخ نوربخت) خشونت کنترل شده‌تری دارد و این از همان شخصیت آرام و بی‌آزارش می‌آید. او نمی‌تواند یک فاجعه‌ی عظیم را رقم بزند اما توانایی این را دارد که ناخواسته اوضاع را خراب‌تر کند.

در واقع حادثه‌ها در این فیلم شکل دیگری گرفته‌اند و مقدمه بسیار طولانی‌تر از آثار قبلی کارگردان است. پیدا نشدن زنی که سکه‌ها را تحویل گرفته، حضور فرخنده به‌جای آن زن در کارگزینی، پخش شدن فیلم درگیری، از دست رفتن پول جمع‌شده توسط خیریه و ترس از پخش شدن فیلم پسر بچه و فشار ناشی از هرکدام دست به دست هم می‌دهند تا در یک نقطه این کابوسی که رحیم در آن گرفتار شده است به پایان برسد.

تا بخوای بجنبی پیرت می‌کنه

از ناصر تقوایی نقل است که «تراژدی را آدم‌های تسلیم شده‌ی تو سری خورده نمی‌سازند، آدم‌هایی می‌سازند که برای زندگی تلاش می‌کنند اما زورشان نمی‌رسد.» همین جمله‌ی مهم گویی سرنوشت اغلب کاراکترهای فیلم‌های فرهادی است. شخصیت‌هایی که سرنوشت‌شان متوقف نمی‌شوند و ردپای‌شان در فیلم‌های بعدی او مشخص است. در قهرمان، فرهادی بیشترین ارجاع را به کاراکترهای فیلم‌های مهم‌ش دارد.

بهرام در شمایل نادر (پیمان معادی) حرف‌هایی منطقی با لحنی خشن و سرد می‌زند. مخاطب نمی‌تواند به او حق ندهد و از او بی‌زار باشد. بهرام زندگی و سرمایه‌اش را برای ازدواج دخترش نازنین (سارینا فرهادی) از دست داده است، نازنینی که با لحنِ ترمه‌ی «جدایی نادر از سیمین» به رحیم می‌گوید بابای من قبلا این‌شکلی بود؟ این دو همان رابطه‌ی نادر و ترمه را سال‌ها پس از «جدایی نادر از سیمین» و در صورت ماندن ترمه در ایران بازسازی می‌کنند. نفرتِ نگاهِ نازنین به رحیم از اتفاقی است که برای پدر و خانواده‌اش افتاده نه تنها جهزیه و ازدواج بهم خورده‌اش.

خرید بلیت قهرمان فرخنده (سحر گلدوست)، هم سپیده‌ی (گلشیفته فراهانی) «درباره‌ی اِلی …» است که می‌خواهد به مردی که دوستش دارد کمک کند، به این جنجال پایان دهند و هم راضیه‌ی (ساره بیات) «جدایی نادر از سیمین» است که با همان لحنِ ملتمسانه با خانم رادمهر (فرشته صدرعرفایی) حرف می‌زند و بخشی از حقیقت را پنهان می‌کند. رحیم نیز نسخه‌ی آرام و مظلومِ حجت (شهاب حسینی) در آن فیلم تلقی می‌شود. در واقع فرهادی مانند تیتراژ جدایی نادر از سیمین، به‌جای کپی گرفتن از شناسنامه‌های مژده (هدیه تهرانی) و مرتضی (حمید فرخ‌نژاد) چهارشنبه سوری، این‌بار با بازنمایی آدم‌هایی که قبلا زورشان به سختی زندگی‌شان نرسید، تلاش کرده سرنوشت آن‌ها را در «قهرمان» نمایش دهد. تراژدی‌ای که همان تلخی بی‌پایان است چرا که این آدم‌ها مانند رحیم در ابتدای فیلم، در زندگی‌شان همواره می‌دوند اما به اتوبوس نمی‌رسند. یا آن زن که دزد بوده یا صاحب کیف، می‌دود تا سوار اتوبوس شود اما کیف پر از سکه‌های طلای خود را گم می‌کند. این آدم‌ها قرار نیست به جایی برسند. ایستگاهی به نام مقصد برای رهایی آن‌ها از این وضع وجود ندارد. اگر روزی هم سوار اتوبوس شوند یا برای رفتن به یک زندان است و یا بازگشت به خانه پس از سال‌ها حبس، زمانی که پیر شده‌اند و مهم‌ترین روزهای زندگی را کنار خانواده‌شان نبوده‌اند. (سکانس پایانی)

اما لحظه‌ای رسید، لحظه‌ی پریدن و رها شدن، میون بیم و امید

فرآیند تماشای قهرمان به صبر نیاز دارد. چیزی که مخاطب امروزی با آن کمی ناآشناست. مانند رحیم باید با لبخند وارد دنیای بیرون از زندان شد، همراه با چشم‌های او آرام آرام مرگِ انسانیت و بی‌رحمی آدم‌ها را تماشا کرد و برای اینکه بتوان آبروی از دست رفته را به‌دست آورد، تن به حرف‌هایی که در دهان آدمِ منفعل و ساده‌ای مثل او می‌گذارند، داد. ما رنجِ رحیم را می‌بینیم و با او همذات پنداری می‌کنیم اما می‌دانیم این پایانِ ماجرا نیست و احتمالا فاجعه‌ای دیگر در انتظارش است. سیر اتفاق‌ها تا جایی ادامه پیدا می‌کند که هیچ‌کس جز او نمی‌تواند زنجیره‌ی دروغ را قطع کند. بنابراین تمام آن حد و حدودهایی که برای خود تعریف کرده بود را زیر پا می‌گذارد و آن دری که روزی با احترام بر روی‌ش باز کردند را محکم می‌بندد تا صدای خفه شده‌ی خود را با بهم زدن آن به همان افرادی که بازیچه‌ی دستِ نمایش‌شان شده است برساند.

او می‌پذیرد که دعوا با آقای طاهری عواقب سنگینی برای‌ش خواهد داشت اما در عین حال دیگر چیزی هم برای از دست دادن ندارد. رحیم تصمیم می‌گیرد به‌جای قهرمان مردم بودن، قهرمان پسرش باشد و نگذارد آینده‌ی این بچه با این فیلم نابود شود و بیش از این آسیب ببیند. به این دلیل که دنیای بزرگترها دیگر نیازی به قهرمان ندارد. آن‌ها «سادگی» و «بی‌ریا» بودن را با «حماقت» و «دو رویی» اشتباه می‌گیرند. البته که تقصیری هم ندارند. این اتفاق از جای دیگر نشأت گرفته است. از بستری می‌آید که همه را گرفتار کرده تا با دروغ یا پوشاندن واقعیت به حق از دست رفته‌شان برسند. اگر هم‌بندی رحیم کنایه می‌زند و به او در فوتبال پاس نمی‌دهد، مقصر نیست. او هم شرایط بهتری از رحیم ندارد، فقط مثل رحیم زودباور نیست و ساده به اتفاقات اطرافش نگاه نمی‌کند.

قهرمانبرای رحیم و آدم‌هایی شبیه او تنها یک چیز می‌تواند امیدِ از دست رفته را جبران کند، عشقی بی‌آلایش شبیه به شخصیت آن‌ها. فرخنده، نجات‌دهنده‌ و قهرمانِ رحیم است. اوست که ممکن است تمام ماجرای سکه‌ها را از خود ساخته باشد تنها برای اینکه رحیم از زندان آزاد شود. اوست که وقتی مردم در پاساژ رحیم را به مغازه‌ای می‌اندازند و در را رویش می‌بندند (زندانی دیگر) با اعتراض می‌گوید تا در را باز کنند. اوست که در پایان در ایستگاه اول اتوبوس رحیم را راهی زندان (اول) می‌کند و با سیاوش (صالح کریمایی) منتظرش می‌مانند تا روزی از آن دری که این‌بار باز است با چهره‌ای شکسته‌تر و جدیدتر از ظاهرِ تغییر کرده‌ی حال حاضرش بیرون بیاید.

فرخنده، رحیم و سیاوش تنها خانواده‌ای در فیلم‌های فرهادی هستند که در پایان فیلم تشکیل می‌شوند. خانواده‌ای که هر کدام قهرمان یکدیگرند. خانواده‌ای که شاید آخرین حلقه‌ از خانواده‌های آسیب‌دیده‌ی آثارش باشند. البته اگر دنیا و جامعه بر همین روالِ قهرمان‌کشی ادامه پیدا نکند و اگر آدم‌ها زورشان بیشتر به تلخی زندگی برسد و اگر … و اگر … و اگر.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.