فیلم تومان آخرین ساخته مرتضی فرشباف فیلمی شخصیت محور است که در چهار فصل روایت میشود. تومان بیشتر از آنکه دنبال تعریف یک خط داستانی مشخص باشد، قرار است ما را به درون شخصیت اصلیاش «داوود» ببرد تا در سفری پرافت و خیز و بیمارگونه، تمام لحظات رسیدن به قله و سقوط را همراه با او تجربه کنیم. داوود از همان سکانسهای نخست که جدا از جمعیت نشسته و کاغذهای شرطبندی را پر میکند، شخصیتی تنها در میان جمع تصویر میشود. گویی تنها نقطه اتصالش به دنیای اطراف، رفیق گرمابه و گلستانش «عزیز» است.
بهار؛ فرصتی برای رسیدن به آرزوها
در نخستین فصل از فیلم، لوکیشن انتخابی بیشترین خودنمایی را دارد. در سینمای ایران کمتر میتوان فیلمی را پیدا کرد که تا این حد به جغرافیای خود وابسته باشد. جغرافیا را در فیلم تومان باید یک شخصیت مجزا و مهم دانست که فیلم بدون آن معنایش را از دست میدهد. قابهای تماشایی از دشتهای زیبا و طبیعت بکر گنبد و بندر ترکمن همچون «آیلین» معشوقهی داوود فصل بهار زندگی او را میسازند. زیباییهایی که برای داوود اهمیت چندانی ندارند. از طرفی تب شرط بندی روی اسبها و روابط گاها نژادپرستانه بین ساکنان منطقه است که شخصیت داوود را شکل داده. و داوود کارگر ساده یک کارخانه لبنیاتی، مانند تمام کسانی که دنبال فرصتی هستند تا یک شبه طبقه اجتماعی خود را تغییر دهند به قمار روی میآورد.
تابستان؛ همیشه کوتاه است
پس از فصل بهار که مقدمهای طولانی به حساب میآید، مرتضی فرشباف در فصل دوم فیلمش همه چیز را با سرعت بیشتری پیش میبرد. فصلی زنده و پرشور که گویی گرمای تابستان به جان فیلم نشسته و مست شدن از بردهای پیاپی در شرطبندیها زیر دندان پسرهای یکجانَشینِ فیلم مزه کرده است. داوود روی قله شانس جا خوش کرده و می در کف و معشوق نیز به کام است. دوربین نیز مانند شخصیتها در این فصل بیشترین جنب و جوش را دارد و شاهد خانهای پر از استرس و هیجان هستیم. مستی برد و طمع تکرار قمار در این فصل به شکلی ساده و باورپذیر نمایش داده میشود.
رقمهایی که داوود و دوستانش از بردها به دست میآورند با یک رسم الخط جذاب روی صفحه نقش میبندد تا بیننده بدون کمترین درگیری ذهنی هر لحظه بداند پای چقدر پول درمیان است.
در انتهای فصل، قمار مانند معشوقی بی رحم و حسود که در پی تصاحب کامل داوود است، او را وادار میکند اطرافیانش را خواسته یا ناخواسته آزار دهد و از خود براند و برایش هیچ باقی نماند الا هوس قمار دیگر.
پاییز؛ خون به پا میشود
این فصل آغاز سقوط داوود است. فصلی که بیشترین تغییر در ظاهر و درون داوود و یونس دیده میشود. یک نوع کرختی و خستگی و ناتوانی جای آن تابستان پرشور را میگیرد. داوود طعم عذاب وجدان را میچشد اما هنوز ناتوان از ترک قمار است و دلگرم به حضور عزیز. از دست دادنهای داوود از انتهای تابستان شروع میشود و در فصل پاییزِ فیلم به اوج میرسد. او میفهمد با هر برد، باختی بزرگتر نصیبش میشود. با این وجود هیچ ترسی از ریسکهای بزرگتر ندارد. مانند سکانسی که بر سر دوستانش فریاد میکشد «پاز نکن». او نمیخواهد هیچ چیز متوقف شود.
فرشباف در این فصل بیشتر به سراغ فیلمبرداری در شب و فضاهای داخلی تاریک رفته و جز چند سکانس مربوط به عزیز، باقی فصل در نور کم و تاریکی میگذرد.
زمستان؛ فصل جنون و خودویرانگری
شمههایی از حس جنون و خودویرانگری که در فصول قبلی در وجود داوود دیده بودیم در فصل آخر به اوج میرسند. دیگرهیچ بردی او را خوشحال نمیکند و برعکس میخواهد همهی اعداد را به صفر برساند و از باختن لذت میبرد. جنون او به قمار که فصل به فصل افسارگسیختهتر میشود و نخ ارتباط داوود با دنیای اطرافش را پاره میکند. تا جایی که او یکی پس از دیگری آدمهای مهم زندگیاش و حتی جغرافیایی که از آن آمده را نیز از دست میدهد.
در مجموع باید گفت تومان فیلمیست که در انتخاب ساختار فرم گرای خود و شخصیت پردازی، از فضاهای غالب و کلیشههای رایج سینمای ایران فاصله گرفته است. از طرفی به تبدیل شدن به یک بیانیه سیاسی و اجتماعی نیز تن نداده است. گرچه ارتباط برقرار کردن با فیلم به ویژه در فصل ابتدایی مشکل به نظر میرسد اما لحظاتی خلق شده است که مانند یک قلاب عمل کرده و بیننده را به سمت خود کشانده و گیر میاندازد. عشق و رفاقت جاری بین عزیز و داوود که دو شخصیت کاملا متضاد دارند و یونس که داوود را مرشد خود میداند، مهمترین لحظات فیلم را میسازند.
از پایانبندی خوب فیلم نیز نباید غافل شد. جایی که فیلم موفق میشود به خوانشی جذاب از مفهوم تمایل به خودویرانگری و سقوط برسد. جایی که نمیدانیم برق چشمان داوود از شعف برد است یا لذت سقوط.