یادداشتی بر فیلم «تیک تیک بوم» Tick, Tick Boom | تو خود حجاب خودی از میان برخیز

نویسنده : علی زنداکبری

این یادداشت حاوی اسپویل است.

ساخت فیلم موزیکال در قرن جدید به علت هزینه و پیچیدگی‌های ساخت و فرهنگ عمومی قالب بر سینماروهای زمانه برای تهیه‌کنندگان هالیوودی کار پر ریسکی است، اما این ژانر بیننده‌های خاص خود را نیز دارد، ضمن آنکه ظرفیت‌های فنی حال حاضر دنیای سینما جاذبه‌های لازم را برای بینندگان کم حوصله و جوان این ژانر را فراهم آورده است. بسیاری از منتقدان (بر خلاف نیت کارگردان) بیش از آنکه به  داستان اصلی فیلم بپردازند به حواشی تم اصلی فیلم اشاره داشته‌اند و همین نگرش باعث عدم ارتباط آنها با خط اصلی سیر فیلم گردیده است. فیلم برگرفته از داستان واقعی زندگی نویسنده تئاترموزیکالی است که تلاش‌هایش در راه رسیدن و دیده شدن در تئاترهای برادوی مسیر سختی را دنبال می‌کند.

«جاناتان لارسون» در اواخر دهه‌ی هشتاد و اوایل دهه‌ی نود برای امرار معاش، نزدیک به ده سال در یک رستوران کار کرده است و آخر هفته‌های خود را به نوشتن تئاتر- موزیکال‌های خود می‌پرداخته. فیلمساز برای تعیین خط مشی تعریف داستان خود از همان ابتدا سرنوشت قهرمان داستان را اعلام می کند:«مرگ قهرمان داستان در ابتدای فیلم». میراندا پایان فیزیکی قهرمانش را از همان ابتدا روشن می‌کند، تا تمرکز بیننده را معطوف به حقیقت مسیر زندگی لارسون نماید و نه پایانی که برای هر انسانی وجود خواهد داشت. این نگرش او در بطن فیلم، اشتیاق بی‌حد لارسون برای موفقیت را بیش از پیش برای تماشاگر ملموس می‌نماید.

Tick, Tick… Boom

اولین فیلم «لین مانوئل میراندا» نوشته‌ی «استیون لوینسون» فیلمنامه نویس و بر اساس یکی از نمایشنامه‌های خود جاناتان لارسون به نام همین فیلم است. «تیک تیک ..بوم»، روایتگر هنرمندی ایده‌آل‌گراست که رسیدن به هدفش و تقابل او با اتفاقات زندگی، هر لحظه وی را در طی مسیرش دچار بحران‌های مختلف می‌کند. جامعه‌ی فرصت‌طلب و سطحی آمریکا، مشکلات مالی، علاقه‌مندی‌اش به یکی از بازیگران تئاترهایش «سوزان»(با بازی الکساندرا شیپ)، دوستانی که هر کدام را بنا به اتفاقاتی از دست میدهد، درگیری‌های ذهنی و درونیش و…

جاناتان لارسون طی زندگی هنری‌اش تنها با چند اثرش در تاریخ تئاتر برادوی جاودان شد «سوپربیا» ، «تیک تیک … بوم» و «اجاره»، او هر جزئی از وقایع روزمره زندگیش را به موسیقی ترجمه نموده و به نوعی در آثارش می‌گنجاند و میراندا با سابقه‌ی خوب خود در نمایشنامه‌نویسی، تئاتر و موسیقی به خوبی از تجربیاتش بهره برده و ادای دینی تاثیرگذار به شخصیت جاناتان لارسون می‌نماید. تقریبا هفتاد وپنج درصد فیلم به صورت موسیقی کار شده و اندرو گارفیلد در نقش لارسون تلاش قابل تحسینی دارد. فیلم حکایت زندگی هنرمندی نابغه به صورت تئاتر موزیکال در قاب سینمائی یک کارگردان تازه کار سینماست که علیرغم چند ضعف فیلمنامه‌ای، اثرش را خوب درآورده است، موزیکالی نه مثل همه موزیکال‌های ساخته شده.

استفاده کارگردان از جذبه‌ی سه ضلعی موسیقی/سینما/ تئاتر، فیلم موزیکالی متفاوت را پدید آورده بر پایه‌ی ابزار سینمائی، که بارش بیش از همه بر دوش بازی/خوانندگی اندروگارفیلد است و عامدا ازحاشیه‌های زندگی شخصیت اصلیش جز تلنگرهایی کوتاه عبور می‌کند، تا (هرچند کم) از مسئولیت بازیگر نقش اولش بکاهد. ترکیب فیلمنامه لوینسون/ نمایشنامه لارسون/ کارگردانی میراندا، کار آسانی نیست ولی هنر کارگردان در دکوپاژهایش، اتصال هر حس شخصیت اول با موسیقی به سیناپس‌های فیلمنامه‌اش و درگیر نمودن تماشاگرش چنانکه نه حس دیدن تئاتر را پیدا کند و نه حوصله‌اش از صحنه‌های موزیکال سر برود، نشان قدرت و تسلط میراندا بر اثرش است.

Tick, Tick… Boom

فیلم در ده دقیقه پایانی دچار کمی افت محسوس می‌شود جائیکه تماشاگری که در ابتدای فیلم با بحران میانسالی لارسون مواجه است و از کنار مشکلات او به آرامی گذشته حال و در انتهای فیلم او را درگیر با بیماری دوستش «مایکل» (رابین د ژسوس) متحول‌شده می‌بیند، لارسونی که خود از ترس مواجه  با سی سالگیش بود، حالا احساس خود را در برابر وقت‌کم دوست بیمارش  برای زندگی مضحک می‌بیند، او شمع ورود به دهه‌ی سی زندگیش را فوت می‌کند و آرامشی را در می‌یابد که برای بیننده هیچ توضیحی ندارد، آیا او همچنان دچار ترس از انجام کارهای نداده در طی زندگیش است یا با عبور از این تفکر به خلق آثار جدید می‌پردازد؟ در حالیکه اجرای پایانی تئاتر اتوبیوگرافی‌وارش را که از ابتدای فیلم آغاز شده بود در انتهای فیلم به پایان می‌رساند با صحنه‌هائی مستند از زندگی واقعی جاناتان لارسون و بیان مرگ او در سی وپنج سالگی و یک شب قبل از دیدن اولین اجرایش در برادوی خشک و تراژیک به پایان می‌رساند.

فیلم اما به هرحال یکی از آثار مفخم امسال است، فیلمبرداری «آلیس بروکز» در کنار کارگردانی هنری «دبورا ویتلی» شخصیت پرشور لارسون را به خوبی تصویر می کند. لارسون هرچند هیچگاه اولین اجرا و البته اجراهای متعدد خود همچون نمایشنامه «اجاره» که بیش از دوازده سال برصحنه برادوی اجرا شد را ندید، اما طریق معرفت خود را با اصرار بر هنری که آن را بازاری نکرد، مرزهایش را جا به جا نمود و تا حد مرگ به آن اعتقاد داشت با شهرت و جوایزی که بعد از درگذشتش دریافت نمود به همگان اثبات کرد گویا وجودش مزاحم دیده شدن آثارش شده بود. او از میان زندگی برخواست تا حجاب آثارش نباشد.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.