نویسنده: فرناز خزاعی
حکایت فیلم میجر “از دل برخاستن” و “به دل نشستن” است. احسان عبدیپور در میجر به کمک بازی درخشان حمید فرخنژاد برای مخاطب قصههایی را با جزییات کامل روایت میکند، آن هم در جغرافیایی که عبدی پور صفر تا صد آن را به درستی میشناسد؛ تصویری که عبدیپور از جنوب(بوشهر) برای مخاطب به تصویر میکشد بهقدری جذاب است که در دو سوم ابتدایی فیلم گذر زمان احساس نمیشود.
عبدیپور در میجر مخاطب را با خود در کوچه پسکوچههای جنوب همراه میکند و تصویری را از این جغرافیا به نمایش میگذارد که نه تنها ساختگی نیست بلکه خود واقعیت است با همهی شیرینیها و البته سختیهایی که اهالی جنوب با آن روزگار میگذرانند، جمع آدمهایی که هر چند از هر طرف برای امرار معاش و کسب درآمد در فشار هستند اما کافیست بهانهی سادهای برای رقص و پایکوبی(هر چند کوتاه و در حد چند ثانیه) پیدا کنند و به درستترین شکل ممکن به این شعر خیام عمل کنند ؛ خوش باش که زندگانی این است!
قاببندیهای محمود کلاری، استفاده از المانهایی که مخاطب را به فضای شهرهای جنوبی نزدیکتر میکنند، رنگبندی و استفاده از رنگهای گرم(به ویژه در لوکیشنهای داخلی) همه و همه از ویژگیهای میجر هستند. حمید فرخنژاد در این فیلم به دوران اوج خود در سالهای ابتدایی کارش نزدیک شده و اینبار خودش را تکرار نمیکند؛ فرخنژاد با وجود همهی شیرینی که در رفتار و کلامش دارد اما همان غمی را که عبدیپور برای قهرمان گرفتارش میخواسته در میان چشمها و خطوط چهرهاش پنهان کرده و در هر موقعیتی یک وجه نادیده از شخصیت موسی را به نمایش میگذارد. سرخوش و بیخیال با لباسهای رنگی وارد ماجرا میشود اما در نهایت در قالب قهرمان زخمخورده و از خود گذشتهی فیلمهای قدیمی ماجرا را به سمت و سوی دیگری میبرد.
شاید برایتان جالب باشد: فیلم سینمایی قهرمان
در کنار فرخنژاد و جمع بازیگرانی که با بازیهای خوبشان شیرینی قصهگویی عبدیپور را دو چندان کردهاند، اکبر اودود(غلام، شوهرخواهر موسی) بازی درخشانی دارد و غلام را با وجود همهی شلوغبازیها و تند و تیز بودنهایش، به یکی از شیرینترین و دوستداشتنیترین شخصیتهای میجر تبدیل کرده و به همان اندازه که در رفتار با پسرانش از مخاطب خنده میگیرد، در انتهای فیلم مخاطب را با روی دیگری از شخصیت غلام روبهرو میکند.
میجر تا پیش از ناامید شدن موسی و تنها ماندنش، به خوبی پیش میرود، ریتم متناسب با فضای قصه و البته لحن یکدستی دارد اما درست وقتی موسی تنها میشود و در اتاقش مشغول ساز زدن است و اتفاقا فضای فیلم و موسیقی در حال پخش بهگونهای پیش میرود که اگر صدای خود عبدیپور با آن لحن قصهگویش روی تصاویر پخش شود عجیب و غیرعادی هم نیست، فیلم وارد فضای دیگری میشود. ریتم فیلم بهطور کامل تغییر میکند و “کمدی سیاه” بودن آن درست در همین سکانسها رقم میخورد اما با فضایی که به فیلمهای قدیمی (یا حتی فیلم فارسیها) بی شباهت نیست با چاشنی از خودگذشتی قهرمانهای فیلم برای به دست آوردن پول و کتک خوردن و اشک و آه و در نهایت حل شدن مشکل هما با تصمیم ناگهانی موسی. با این وجود این تغییر را از کارگردانی که انتخاب اصلیاش قصه گفتن و همراه کردن مخاطب است، میتوان پذیرفت و فیلم میجر را با وجود کم و کاستیهایی که دارد، دوست داشت.
مطالب مرتبط: فیلم گشت ارشاد ۳