نویسنده: علی زنداکبری
فیلمهای ورزشی با فرمولی مشخص، غالبا با تصویر درام زندگی یک ورزشکار، فراز و فرودهایش، ضعف و قدرتهایش، شکستهای عاطفیاش و… مخاطبان خود را در اکثر مواقع راضی نگه میدارد. جدیدترین فیلم “رینالدو مارکوس گرین” اما کمی متفاوت از درامهای ورزشی بیوگرافیکوار ساخته شده، این بار تمرکز قصه سرایی اثر بر نقش خانواده قهرمانان فیلم است، بله قهرمانان.
با اینکه فیلم در خصوص ورزشی تکنفره ـ دونفره است، حکایت آن نه بر رشد یک قهرمان که درباره شکلگیری دو قهرمان خواهر تاریخ ورزش تنیس “ونوس” و “سرنا” ویلیامز است. خواهرانی که در ورزش لوکس سفید پوستان مرفه از جامعهی فقیر و با نژادی متفاوت به عنوان اولین تنیسورهای زن سیاهپوست آفریقائی-آمریکائی تبار در تاریخ این ورزش ساختارشکنی کردند و الگوئی نوین برای رنگین پوستان در ورزش جهان پایه گزاری نمودند.
در فیلم موفقیتهای این دو خواهر اما در راستای ستایش از پدریست که نه تنها این دو خواهر را برای رشد وموفقیت حمایت میکند، بلکه سایر افراد خانواده را نیز با تفکر همگرایی متکی بر ارزشهای اخلاقی به پیشرفت سوق میدهد، در جایی از فیلم و بعد از یکی از قهرمانیهای خواهر بزرگ خانواده (ونوس) در یک تورنمنت از آنها میخواهد، حد خوشحالی خود را رعایت نموده و به قلبی پاک و تواضع شخصیتی خود بیشتر توجه کنند، زیرا با اتکاء به این ارزشها، نه تنها در جامعه پرفساد و خشن خود را محفوظ میکنند، بلکه با تمرکز بر فعالیتهای خودشان به استمرار این پیروزیها کمک می کنند.
رهبری این خانواده پر جمعیت بر دوش پدریست که به استعدادهای فرزندانش ایمان داشته و تمام هدف زندگی خود را بر اساس آن پیش میبرد، او برای هریک از فرزندان نقشه رسیدن به موفقیت براساس علاقه شان را در سر دارد و با جدیت و تحمل سختیهای پیشهرو در این مسیر گام بر میدارد، او در مقابل باند خلافکاران محلههای سیاهپوست نشینشان کتک میخورد، به تحقیر و نادیده گرفتن مربیهای تنیسی که به او و فرزندانش کمک نمیکنند اهمیتی نمیدهد، همسایه گستاخش را تحمل میکند و با حداقل امکانات در زمینهای غیراستاندارد به کمک همسرش، فرزندانش را تعلیم می دهد، همسری که به عنوان پرستار روزها و نگهبان شبها کار میکنند تا به سختی امورات زندگی خانواده را بگذرانند، چراکه به مسیری که برای فرزندانش در ذهن ترسیم نموده و توانائیهای آنها اعتقاد دارد.
رینالدو مارگوس که سال گذشته فیلم “جو بل” را با بازی “مارک والبرگ” ساخته بود با پادشاه ریچارد جهش محسوسی در کارنامهی خود ایجاد کرد و به نظر تجربهی سال گذشتهاش یکسال بعد در این فیلم به کمکش آمد، هرچند میتوانست با کمی تعلیق از طولانی شدن زمان فیلم و حوصله سر بر شدن آن در لحظاتی ازاواسط فیلم و شتاب اثر در دقایق پایانی اجتناب کند، لیکن بازی خوب ویل اسمیت در نقش ریچارد، محوریت قصه پردازی کار را به درستی حول شخصیت او می پروراند.
قدرت فیلم هر چند از فیلمنامه خوب “زک بالین” نشأت میگیرد لیکن نقاط ضعفی نیز دارد، مثلا هیچگاه به سرانجام درگیریهای ریچارد با باند خلافکاران سیاهپوست نمی پردازد و یا به سرنا که دارای شهرت بیشتری نسبت به ونوس است کمتر درفیلم اشاره شده، از سوی دیگر با توجه به تاکید فیلم به اتحاد خانواده گی و صمیمیت میان آنها انتظار میرفت به جز ونوس، سرنا و اندکی تندی به شخصیت دو دختر دیگرخانواده حتی به صورت جزئی نیز پرداخته شود. امکان گسترش شخصیت دو کاراکتر مربی فیلم “ریک میسی” با بازی خوب و سمپاتیک “جان برنتال” و “پاول کوهن” با بازی “تونی گلدوین” نیز میتوانست در بعضی از لحظات که فیلم دچار سکون شده بود گرهگشا باشد… بههرروی زک بالین در مقام فیلمنامهنویس به عنوان اولین کار بلند سینمائی اش، نمرهی قبولی می گیرد.
یکی از نقاط قوت فیلم فیلمبرداری”رابرت السویت” ( فیلمبردار برنده اسکار به خاطر فیلم “خون به پا خواهد شد” پل توماس آندرسون) در زمین تنیس است، استفاده از زوایای لازم، قاببندیهای موثر و به کارگیری مناسب از تکنیکهایی همچون اسلوموشن بیننده را آزار نمیدهد و در مواقعی که کشش هرصحنه جوابگو نیست موسیقی خوب “کریس باورز” ( که امسال اثر قابل توجه دیگری با عنوان “احترام” را نیز ارائه نموده) به کمک می آید. تدوینگر با سابقه ای همچون “پاملا مارتین” نیز که برای فیلم معروف ژانر ورزشی “دیوید اوراسل” : جنگجو، در سالهای نه چندان دورکاندید اسکار شده بود، با مهارتی قابل اعتنا صحنههای ذاتا سریع ورزش تنیس را با تقطیعهای به موقع برای دیدن تماشاگر لذتبخش میکند.پادشاه ریچارد لقبی که اهالی محل زندگی خانواده ویلیامز به ریچارد ویلیامز داده بودند. سالها به عنوان پدر/مربی تنیسورهای معروف، ونوس و سرنا ویلیامز برای اهالی جدی ورزش تنیس نامی شناخته شده بود، لیکن از این پس با نمایش این فیلم نه تنها به عنوان مربی سختکوش تنیس بلکه به عنوان مردی استراتژیست، سرسخت و عاشق خانواده در جامعه دیده خواهد شد.