نقد فیلم «امپراتوری نور» Empire of Light | نور را در تاریکی پیدا کن

نویسنده: شبیر نعلبندیان

بیش از دو دهه از حضور سم مندس در سینما می‌گذرد و با توجه به فیلم‌های متنوعی که ساخته از او به‌عنوان کارگردانی صاحب‌سبک یاد می‌شود. مندس سه‌سال پس از فیلم موفق ۱۹۱۷ که دومین تجربه او در ژانر جنگی به حساب می‌آمد با فیلمی تحتِ عنوان فیلم امپراتوری نور به عالم درام رجعت کرد تا این ژانر را با فیلم‌نامه‌ای از خودش تجربه کند. ۱۹۱۷ اولین تجربه مندس در فیلم‌نامه‌نویسی بود که با توجه به ماهیت قصه که روایت‌گر بخشی از اتفاقات جنگ جهانی اول بود پیچیدگی دراماتیک چندانی شامل حالش نمی‌شد. با این‌ حال منتقدان در کنار ستایش‌هایی که از کارگردانی مندس به عمل آوردند، به همان اندازه هم عملکرد او را در نگارش فیلم‌نامه مورد نقد قرار دادند. مندس در خلق امپراتوری نور برخلاف ۱۹۱۷ که فیلم‌نامه را با همکاری جوانِ نویسنده‌ی تازه‌کاری نوشته بود به تنهایی دست به قلم شد تا در زمره کارگردانان مؤلف قرار گیرد اما اینکه او تا چه اندازه در جهان فیلم‌نامه‌نویسی موفق بوده است پرسشی است که در ادامه به آن پاسخ خواهیم داد.

قصه‌ی فیلم امپراتوری نور در سال‌های ابتدایی دهه هشتاد میلادی روایت می‌شود. فیلم با نماهای داخلیِ سینمایی شیک و دل‌باز به نام امپایر واقع در شهر ساحلی مارگیتِ انگلستان در یک روز برفی آغاز می‌شود. سینمایی به دور از شلوغی‌های رایج با تماشاگرانی محدود و بالغ و پرسنلی متشکل از چند جوان، یک آپاراتچی سینه‌سوخته و زنی تنها به نام هیلاری که مدیر داخلی سینما است. رئیس سینما مرد میانسال متأهلی است که با هیلاری رابطه پنهانی دارد. جوان رنگین‌پوستی به نام استفن در سینما استخدام می‌شود و مسئولیت جمع‌آوری بلیط و فروش تنقلات بوفه را برعهده می‌گیرد. هیلاری در ابتدا به خوش و بش استفن با یکی از پرسنل حسودی می‌کند و به سبب اختلال دوقطبی‌اش برخورد غیرمنتظره‌ای با او می‌کند. اما رفته‌رفته رابطه عمیقی بین آن‌دو شکل می‌گیرد و پرده از حقایق زندگی‌شان برداشته می‌شود.

امپراتوری-نوردقایق ابتدایی فیلم نوید این را می‌دهد که با فیلمی در ستایش سینما طرف هستیم و با معرفی هیلاری در مقام نقش اصلی که در سینما مشغول به کار است این احتمال به یقین نزدیک می‌شود. در حقیقت این حدس و گمان مخاطب نه‌تنها غلط نیست بلکه بسیار هم درست است منتهی مندس سعی دارد تا فیلمش تافته‌‌ی جدابافته‌ی فیلم‌هایی از این دست باشد. در نتیجه او پیرنگ و خرده‌پیرنگ‌های فیلمنامه را تا حدی گسترش می‌دهد که کمترین ارتباط و برخورد را با عالم معجزه‌گرایانه سینما داشته باشد.

«امپراتوری نور» زودتر از آنچه که فکرش را بکنید داستان خود را روی غلتکت می‌اندازد و بدون فُوت وقت به سراغ هیلاری و بیماری‌اش می‌رود. همه چیز در ده دقیقه ابتدایی ایده‌آل و یک‌دست پیش می‌‎رود که ورود شخصیت استفن این تعادل را برهم زده و فیلم به اثری چندپاره بدل می‌شود. مندس در اولین فیلم‌نامه مستقل خود به سراغ ایده‌هایی می‌رود که به قدر کافی کهنه هستند و پرداخت کم‌عیب و نقص هر کدام از آن‌ها از زاویه‌ای متفاوت به اندازه یک فیلم زمان می‌برد. رابطه‌ی عاطفی زنی روان‌پریش با پسری رنگین‌پوست که دو دهه از او کوچک‌تر بوده و قرار است این پسر جوان برای تحقق رویاهایش به کالجی خارج از شهر برود. همان آفت آشنایی‌ که در این یک دهه اخیر به جان هالیوود افتاده و مندس را هم بی‌نصیب نگذاشته است.

مندس برای آنکه قدرت داستان‌پردازی‌اش را به رخ بکشد و ثابت کند که احساسات قلبی‌اش نسبت به سینما فیلمش را به یک خاطره‌بازی دانشجویی و تجربی تقلیل نمی‌دهد، تقلا می‌کند تا سینمای امپایر و بنایش تنها نمادی برای القای مفاهیم امیدبخش باقی بمانند. از همین رو وجه‌ تسمیه فیلم به‌گونه است که کلمه امپایر کارکردی دوگانه دارد. از سویی نام سینمای مذکور را به‌عنوان اسم خاص یدک می‌کشد و از طرف دیگر به معنای مکانی برای رسیدن به روشنی از دل تاریکی است. اما در نهایت سکانسی که هیلاری به تماشای فیلم در سالنی خالی از تماشاگر می‌نشیند همه رشته‌های مندس را پنبه می‌کند. این سکانس که در دقایق پایانی فیلم اتفاق می‌افتد همان چیزی است که مندس پس از گذشت صد دقیقه و از میان کلی پیچ و خم داستانی ما را به آن می‌رساند و آن چیزی نیست جز جادوی سینما.Empire-of-Light

در واقع قصه حول محور خجالت هیلاری از تماشای فیلم در سینمایی که وظیفه نظارتش را برعهده دارد می‌چرخد که این خجالت با تماشای فیلم پایان می‌یابد و هیلاری درمی‌یابد که چه فیلم‌های بزرگی را در سالیانی که در سینما کار می‌کرده از دست داده است. شخصیت استفن چیزی نیست جز یک ندای درونی که در نهایت با ابراز چند جمله هیلاری را متقاعد به تماشای فیلم در سالن سینما می‌کند و غیر از این هیچ کارکرد مثمر ثمری ندارد. حتی قوس شخصیتی‌ای که برای استفن طراحی شده برخلاف هیلاری دم‌دستی است. این وظیفه می‌توانست بر دوش نورمن که آپاراتچی دنیا‌دیده سینماست و گرد و خاک فیلم‌ها را به عشق سینما و زیست در اتاق آپارات به جان خریده گذاشته شود. با این روند نیازی به مطول کردن فیلم و وصله و ‌پینه این حجم از سکانس‌های اضافی به یکدیگر نبود و ماجرای اعتراض سفیدپوستان به اشتغال رنگین‌پوستان هم منجر به شعاری شدن فیلم نمی‌شد.

از این رو با فیلم کوچک، گرم و دوست داشتنی‌ای طرف بودیم که شاید در لحظاتی موفق می‌شد خنده بر روی لبمان بیاورد. فیلمی در حد و اندازه‌ی مهجورترین و یکی از بهترین فیلم‌های خودِ مندس با نام «جایی که می‌رویم» که قصه زوج جوانی را در آستانه تولد اولین فرزندشان روایت می‌کند. فیلمی که او را در نظر سینمادوستان، پیش از آنکه به کارگردانی فیلم‌های جیمز باند مشغول شود، تبدیل به یکی از کاربلدان درام کرده بود.

اگرچه ریتم فیلم سد بزرگی در برابر آستانه تحمل مخاطب ایجاد کرده اما با رعایت انصاف باید اذهان داشت که امپراتوری نور خالی از ویژگی‌های مثبت نیست. مهم‌ترین و ویژه‌ترین آن بازی اولیویا کلمن در نقش هیلاری است. بازیگری که در میان‌سالی به شهرت رسید و با جوایز و نامزدهای متعددی که در این چند سال اخیر کسب کرده و تبدیل به یکی از اهرم‌های مهم هر اثری که در آن حضور یافته شده است. کلمن دستمزد بالایی را برای بازی در این فیلم طلب کرد و مندس که احتمالاً در زمان نوشتن فیلم‌نامه و خلق شخصیت هیلاری به او فکر می‌کرده درخواستش را پذیرفت. بازی کلمن شخصیت هیلاری را فراتر از نقشِ روی کاغذ برده و تماشای هنرنمایی‌اش جان را جلا می‌بخشد.Empire-of-Light

همچنین مندس برای پنجمین بار راجر دیکینز را به عنوان مدیر فیلمبرداری اثرش انتخاب کرده و هنر دست او در آن لوکیشن کم‌نظیر که خوراک بازی با رنگ و نور است به‌سان بازی کلمن دلپذیر درآمده و منجر به نامزدی هر دوی آن‌ها در اسکار پیشِ‌رو شده است. نقش مقابل کلمن را بازیگر جوانی به نام مایکل وارد ایفا کرده و بازی نسبتاَ قابل‌تحملی را از خود برجای گذاشته اما در لحظات دونفره هیلاری و استفن کاملاً از کلمن عقب می‌ماند. افزون بر این بازیگران مطرحی چون کالین فرث و توبی جونز در نقش‌های کوتاهی حضور یافته‌اند. توبی جونز برخلاف کالین فرث که در میانه‌های فیلم غیب می‌شود و تا پایان چیزی از او نمی‌بینیم در دو سکانس مهم فیلم توسط مندس به کار گرفته می‌شود تا پیام فیلم را به‌واسطه طرز کار آپارات منتقل کند.

در سال گذشته علاوه بر فیلم امپراتوری نور دو فیلم دیگر هم در ستایش سینما روانه اکران شدند. اسپیلبرگ باتجربه با فیلم خانواده فیبلمن و دیمین شزل جوان با فیلم بابلیون دین خود را به سینما ادا کردند که هر دو فیلم چه در گیشه و چه در جذب نظر منتقدان و مخاطبان چند سر و گردن بالاتر از امپراتوری نور بودند. به هر حال سم مندس کارگردانی نیست که به راحتی بتوان از کنار او گذر کرد. شاید قدرت امپراتوری نور برعکس اسمش در حد و اندازه یک چراغ‌موشی باشد اما می‌توان به راحتی از بازی الیویا کلمن، قاب‌های چشم‌نواز دیکینز ، موسیقی دل‌نشین ترنت رزنر و آتیکوس راس و البته لوکیشن فیلم که مزین به اصوات تلاطم امواج آب و مرغ‌های دریایی است لذت برد.

 

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.