تحلیل و بررسی فیلم «ریکاردو بودن» Being the Ricardos | چالشهای یک هنرمند

نویسنده : علی زنداکبری 

یکی از تازه ترین محصولات هالیوود با ستاره‌هایی سرشناس اختصاص به آغاز سلطه تلویزیون بر ایالات متحده دارد، فیلمی که بر اساس رویدادهای یک برنامه تلویزیونی معروف در دهه پنجاه شکل گرفته است: « من عاشق لوسی هستم »، برنامه ای که شش سال پخش آن ادامه داشت. “لوسیل بال” ( با بازی نیکول کیدمن) و همسر لاتین تبارش “دسی آزنار”(با بازی خاویر باردم) ستارگان این برنامه هستند، برنامه‌ای که اجرای موفقش طی یک هفته و با وقایعی که در آن روی می‌دهد دچار چالشی بزرگ می‌شود که ممکن است منجر به قطع ادامه نمایش آن شود، و آن اتهام کمونیست بودن ستاره برنامه، لوسیل بال است!

فیلم با محوریت این چالش به وقایع ساخت حول اثر، روابط خانوادگی دو ستاره فیلم و رخدادهای کاری بین عوامل فیلم از حامی مالی گرفته تا کارگردان و تیم فیلمنامه‌نویسی می‌پردازد.

Being the Ricardosریکاردو بودن، سومین اثر کارگردانی شده توسط “آرون سورکین” پس از “بازی مالی” و “محاکمه شیکاگو ۷” است که علاوه بر کارگردانی، فیلمنامه‌نویسی هر سه اثر نیز توسط وی صورت گرفته است. سورکین قریب به سی سال است که به عنوان یکی از بهترین و کارآمدترین فیلمنامه‌نویسان هالیوود فعالیت می‌کند و آثار مطرح  و خاصی را نیز از خود بر جای گذاشته است که علاقه‌مندان به سینما به نحوی با آنها آشنایی دارند، آثاری همچون “چند مرد خوب” و “رئیس جمهور آمریکائی” هر دو ساخته “راب راینر”، “جنگ چارلی ویلسون” مایک نیکولز، “شبکه اجتماعی” دیوید فینچر، “استیو جابز” دنی بویل و… همچنین سریال‌هایی چون “اطاق خبر” یا “بال غربی” . سورکین دغدغه اش در تمامی این آثار مواجه کاراکترهایش با خواسته‌ها و بلند پروازی‌هایشان و شرایط غیر منتظره ایست که برایشان به وجود آمده است.

شخصیت‌هایی ایده آل گرا که از حد استفاده از ایده‌آل‌های خود باخبر نیستند اما آنرا به هر صورت  ادامه می‌دهند حتی اگر آنها را احمق، ترسو، دوست داشتنی و… جلوه دهد، با تلاطم‌های اخلاقی/رفتاری ناشی از شناخت یا عدم شناخت از جایگاهی که در آن خواسته یا ناخواسته تعریف شده‌اند. به عنوان مثال نگاه کنید به شخصیت جف دانیلز در سریال اطاق خبر یا شخصیت مارک زاکربرگ در شبکه اجتماعی، واکنش این کاراکترها به موقعیت‌هایی که برایشان به وجود می‌آید، هسته مرکزی رشد فیلمنامه‌های اوست، در ریکاردو بودن نیز او همین هسته را نقطه آغازی می‌کند برای دو شخصیت اصلی داستانش، دو شخصیتی که به لطف دو بازی گیرا، منعطف و سمپاتیک نیکول کیدمن و خاویر باردم به خوبی به بار نشسته‌اند. از کیدمن با سابقه‌ای که از او داریم چنین بازی قابل انتظار بود اما کاراکتر “دسی آزنار” برای باردم جهشی خاص و رو به بالا محسوب می‌شود.

Being the Ricardosسورکین اما در مقام کارگردان چند مشکل پیش روی خود دارد، شیوه روائی او با استفاده از فلاش بک‌هایی به گذشته و آینده و همچنین نمایش تصورات فیلمنامه‌ای شخصیت لوسیل بال، تماشاگررا دچار عدم درک مناسب از توالی زمانی رخدادها می‌کند و یا ارجاع سورکین به نمایش صحبت‌های شخصیت‌های واقعی درگیر در آن یک هفته (که فیلم به آن می پردازد) و به تصویر کشیدن مصاحبه‌های خبری‌گونه آنها، این تردید را در همان ابتدا به وجود می آورد که آیا بیننده با فیلمی مستند، نیمه مستند و یا ترکیبی مواجه است؟ اینجاست که مخاطب در حین تماشا و همدلی با کاراکترها با قطع تصاویر سینمائی و تماشای این مصاحبه‌ها، ارتباطی که با شخصیت‌های قصه برقرار کرده را از دست می دهد.

از سوی دیگر سورکین اگر چه فیلمنامه‌ای با مایه‌های طنز-حقیقت و پیچیده به نگارش درآورده اما مضمون‌های فراوانی را در بیش از دو ساعت زمان فیلم، جای داده است، نگاه تحقیر آمیز به زنان در هالیوود، روابط پیچیده یک زوج هنرمند، روابط بدون اعتماد اعضای یک گروه فیلمسازی از تهیه کنندگان و سرمایه گذاران گرفته تا عوامل فنی و پشت صحنه، دخالت‌ها و درخواست‌های بی‌جای کارکنان در کار یکدیگر، اعمال نظر وحس برتری جویی تیم اجرائی برنامه، مک کارتیسم و اتهامات کمونیستی به هنرمندان، جامعه مطبوعاتی سفارش‌پذیر و …  همین تعدد مضامین کارگردان را دچار معضل “حفظ ریتم فیلم” در قالب زمانی اثر نموده، بطوریکه تماشاگر سرگیجه‌وار در نیمه اول فیلم با حجمی از صحنه‌های مختلف، دیالوگ و داستان‌هایی مواجه می شود که هر کدام  می‌تواند منشا فیلمی مستقل باشد.

Being the Ricardosنیمه دوم فیلم اما با به تصویر کشیدن روابط انسانی کاراکترها، تماشاگر را متمرکز بر دو خط داستانی می‌کند، اول رابطه زوج هنرمند “بال/آزنار” برای پیشبرد اهداف کاری و خانوادگی، دوم سرانجام پخش برنامه تلویزیونی، واسطه اتصال این دو خط داستانی را سیاست کاری لوسیل بال با عوامل پشت صحنه ایجاد می‌کند که بازی “جی کی سیمونز” نقش به‌سزایی در به وجود آمدن فضای همدلی در نیمه دوم فیلم دارد.

سورکین اما در مقام کارگردان به لطف فیلم‌بردار قابلش “جف کرونث” استفاده‌ی لازم را از قاب‌هایش می‌برد و با استفاده از نماهای فیلم‌های کلاسیک و کاربرد موسیقی “دانیل پمبرتون” صحنه‌های دلپذیری را برای دیدن خلق می کند. تجربه دیدن “ریکاردو بودن” علاوه بر تماشای دو هنرنمایی خوب از کیدمن و باردم، بیننده را به تماشای اثری فرا می‌خواند که روایتگر دورانی کمتر دیده شده در تاریخ نمایش است، دوران ظهور تلویزیون و تغییر ساختار اجتماعی جوامع.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.