یادداشتی درباره‌ی ساختار در فیلمنامه‌ی «آتابای»

نویسنده: نعیم صدفی

فیلم آتابای
روایتِ رنج تنهایی‌ست؛ قصه‌­ای شخصیت‌­محور در پیرنگ تحصیل. داستان با بازگشت آتابای از سفر به روستای مادری‌­اش در تبریز آغاز می­شود. آتابای که در روستا اعتباری دارد از زبان یکی از روستاییان متوجه می­شود باغ قدیمی‌­شان، که گویا سال­‌ها پیش خواهرش در آن خودکشی کرده است، توسط شوهرخواهرش، پرویز، به فروش رسیده است.

یک پیرنگ فرعی به سرعت راه خود را در ماجرای اصلی باز می­کند؛ ماجرای خودکشی فرخ لقا خواهرِ آتابای. آتابای با پدرش درگیر می‌­شود و در این کنش و واکنش­‌ها، او با  عصبانیت­‌های آنی و رافت درونی­ پرده از شخصیتِ زیگزاگی­‌اش بر می­دارد. زیاد طول نمی­‌کشد تا در نقطه‌­ی عطف اول پرده­‌ی نخست پیرنگ اصلی، او پیش­نهاد همکاری آقای شیرازی را قبول می­کند. شیرازی همان کسی است که باغ را خریداری کرده و از آتابای می­خواهد تا برای او و دخترانش در این باغ ویلایی بسازد. آتابای ابتدا نمی­پذیرد اما پس از کمی درگیری درونی این پیشنهاد را قبول می­کند.

 

آتابای

حال دوباره به پیرنگ فرعی باز می­‌گردیم آتابای که گویی داغ دلش پس از سال­‌ها تازه شده در نقطه­‌ی میانی پیرنگ فرعی، یعنی فوت همسر یحیی، یکی از دوستانش، پس از سال­‌ها به سراغ او می­رود. در یک شب­‌نشینی که به زنده­‌داری خاطره­‌های گذشته‌­ی این دو رفیق سپری می‌شود پی می­‌بریم فرخ لقا، خواهر آتابای، در نوجوانی معشوقه یحیی بوده اما توسط پدرش به مردی مسن شوهرداده شده است. این پرده با بر ملا شدن یک راز به نقطه­‌ی نهایی‌­اش می­رسد. یحیی به آتابای که هنوز چون گذشته کاظم صدایش می­زند می­گوید فرخ لقا به‌خاطر ازدواج او تصمیم به خودکشی گرفته نه به‌خاطر سختی­‌های زندگی با پرویز یا ازدواج مجدد او. دنیا بر سر آتابای آوار می­شود و او سرگردان دوباره برای فرار از حقیقت این ماجرا را رها می­کند. اما هنوز هم نمی­تواند با خودش کنار بیاید.

او سرگردان‌تر از پیش در جستجویی چیزی که نمی­داند چیست، تلخ‌تر از گذشته می‌­شود.  این پیرنگ فرعی که پیش از آغاز ماجرای اصلی در پیرنگ تحصیل پیش روی آتابای قرار می­‌گیرد، فیلمنامه­ را از ساختار کلاسیک سه­ پرده­‌ای دور و به یک فیلمنامه با چهار پرده با نقاط عطف فراوان نزدیک می­کند. این پیرنگ فرعی در حکم تکنیکی بر آغاز پیرنگ اصلی­ست که زیرمتن روایت را غنای دوچندانی می‌­بخشد و به علاوه قصه را نیز با پیچیدگی بیش­تری بازگو می­کند.  بنابراین آتابای زخمی‌­تر از پیش رها می­شود. او که تا کنون فکر می­کرده پرویز شوهر خواهرش باعث مرگ او بوده ناگاه عصبانی‌­تر و سرخورده‌­تر سراغ  روزمرگی­‌هایش باز می­گردد.

 

آتابای

او پس از مشاهده‌­ی آیدین، خواهرزاده‌اش، که با دختر کوچک تر شیرازی، سیمین، رابطه­‌ای را آغاز کرده، دقِ دلی‌­اش را با کتک زدن او خالی می­کند، اما در همین گیر و دار است که در  پرده دوم از پیرنگ اصلی او کم‌کم متوجه تغییراتی در درون خویش می‌­شود. درست در جایی که دختر بزرگ شیرازی، سیما، سعی می­کند با آتابای هم­کلام شود.

شاید در نگاه نخست ماجرا تکراری به نظر برسد، یک عشقِ تصادفی دیگر، اما آتابای شخصیتی متفاوت در یک قصه­‌ی به ظاهر تکراری است، او که انسانی کمال­گراست در این پرده باید بر تنهایی‌­اش غلبه کند. آتابای حالا به آن تسکینی که می­خواسته نزدیک شده است. تسکینی که ناخودآگاه راه خویش را سوی آتابای باز کرده است. آتابای پیش از همه این­ها باید بر گذشته­ و ترس­‌هایش غلبه کند. او با خواهرزاده ­اش آیدین وارد رابطه‌­ی دوستانه‌­ای می‌­شود و از این طریق با او به گذشته­‌هایش می­­رود. به روزهای دل­باختگی نافرجام‌­اش در دانشگاه. در این راه آتابای درنقطه­‌ی میانی پرده دوم با سیما دختر بزرگ شیرازی هم­کلام می­‌شود اما آشکار شدن یک راز توسط دخترِ مستخدم باغش، جیران، نقطه­‌ی عطف دیگری در این پرده است که آتابای دل­سوخته را بیش­تر از پیش به سیما دل­­باخته می‌­کند.

خرید بلیت

او با خبر می­شود که سیما سال­‌ها پیش از سرطان سینه رنج می­‌برده و یکی از سینه­‌هایش به علت این بیماری تخلیه شده است. شوهرش نیز به همین دلیل او را رها کرده و رفته است. نقصی که تاثیری عکس بر آتابای می­گذارد. نقطه­‌ی عطفی دیگر در پرده دوم  که باعث می‌شود او علاوه بر عشق همدلی بیش­تری با سیما پیدا کند. او که تا کنون سعی می­کرد از تغییرات درونی­‌اش با خشونت و پرخاشگری بگریزد، دیگر بیش از این نمی­تواند مقاومت کند. آتابای در توری که دختران شیرازی را  به شهر تبریز می‌­برد دل­باختگی­‌اش به سیما را در واکنش­‌های درونی­‌اش با نگاه­‌ها و سکوتش بروز می­دهد. رابطه‌­ی این دو کم کم شکل می­گیرد تا در نقطه عطف سوم و نهایی از پرده دوم در شبِ جشنی که به مناسبت آشتی مجدد پرویز و خانواده­‌ی آتابای شکل گرفته آتابای رسما حرف­ دلش را به سیما بزند.

پرده سوم قصه کوتاه است. آتابای فردای آن روز پس از مراجعه به باغ متوجه می­شود حال سیما بد شده و همراه خانواده‌­اش به تهران سفر کرده است. شیرازی نیز از ساخت ویلا منصرف شده و باغ را به آتابای واگذار کرده است. سیما که چون آتابای شخصیتی آسیب دیده دارد، از ترسِ این­که مبادا عشق آتابای، بیش­تر از سر ترحم و دل­سوزی بوده باشد، پیش از آنکه از ضربه­‌ی عاطفی دیگری آسیب ببیند این رابطه را رها کرده و از آن روستا بیرون می­رود. نکته‌­ای که در داستان به خوبی پردازش نشده است البته نمی­توان خرده­‌ای بر نویسنده گرفت چرا که تمرکز اصلی روایت بر شخصیت آتابای بوده است.

آتابای

آتابای به ظاهر دوباره همان انسان تنهایی می­شود که در ابتدای فیلمنامه بود اما آیا نقطه پایان این تنهایی با نقطه‌­ی آغازین آن یکسان است؟ پاسخ منفی‌ست آتابای در پیرنگ تحصیل با کمک عشق می­تواند آن لایه‌­های پنهان شخصیتش­، یعنی رافت وجودی­‌اش را از نو بازیابی کند. سفری به درون خویشتن که هرچند چون زندگی‌اش فرجام تلخی دارد اما خود وجودی­اش را به او باز می­‌گرداند. بنابراین می­توان گفت فیلمنامه­ ی آتابای قصه­‌ای به ظاهر ساده اما با زیرمتنی چندلایه است. روایتی شبیه به خودزندگی که با یک پایان کنایی به نقطه‌­­ی اوج خود می­رسد. پایانی باز که شاید تلنگری باشد برای بازیافتن دوباره­‌ی خویشتن در سفری که عشق بدان غنا می­‌بخشد.

 

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.