نویسنده: فاطمه فریدن
RMN محصول سال ۲٠۲۲ فیلمی در گونه درام به کارگردانی کریستین مونجیو است که با مشارکت کشورهای فرانسه، بلژیک و سوئد ساخته شده است. فیلمی با برآورد بودجه ۲.۸ میلیون دلاری که در جشنواره بینالمللی فیلم کن در هفت رشته از جمله بهترین کارگردانی و بهترین فیلم سینمایی نامزد شد و توجه فیلمبینها را جذب کرد. البته حضور یک کمپانی به نام bunch international برای بیشتر دیده شدن فیلم بسیاز موثر بود و توانست اکران آن را در آمریکا، کانادا، استرالیا، برزیل و تعداد زیادی از کشورهای اروپایی گسترش دهد. همچنین در جشنوارههای معتبر بینالمللی دیگری نیز برنده جوایز بهترن فیلم و بهترین داستان شد.
فارغ از هر گونه اغراق اگر فیلم مونجیو را در گروه شاهکارهای متاخر قرن در زمینه روابط انسانی در نظر نگیریم اما دستکم میتوانیم آن را یکی از برترین نمونههای ساخته شده درباره انسان و انسانیت تلقی کنیم. اثری که از نظر پیشبرد خط داستانی، فیلمنامه، کارگردانی و طراحی صحنه، بازی بازیگران بهویژه بازیگر نقش ماتیاس و بهخصوص صداگذاری و صدابرداری بسیار موفق عمل کرده و با بازخورد خوب تماشاگران و نظرات مثبت منتقدین فیلم همراه شده است. فیلمی برآمده از ذهنی شخصی که اتفاقا موضوعی جهانشمول و همگانی را برای بیشتر اندیشیدن در زیست جهانی امروزی مطرح میکند.
مونجیو که نخستین بار با فیلم چهار ماه و سه هفته و دو روز در سال ۲٠٠۷ موفق به کسب نخل طلای کن بهترین کارگردانی شد، یکی از سینماگران موج نو و پیشروی هنری در رومانیست که توانسته نظر اغلب منتقدان و تحلیلگران فیلم جهانی را نسبت به آثارش جلب کند. او با انتقاد بر فساد اجتماعی موجود در حکومتهای کمونیستی و مد نظر قرار دادن مسائل انسانی، اکنون توانسته جایگاهی مناسب در میان کارگردانهای مطرح و خوشفکر جهان برای خودش باز کند و تولدی دوباره بر طرح موضوعات مخاطبپسند و درعینحال عمیق در اثری سینمایی باشد. این کارگردان پیش از این نیز با فیلمهای آن سوی تپهها (داستانی بر اساس واقعیت درباره تندوری در اعتقادات مذهبی و دینی، موفق به کسب جایزه بهترین فیلمنامه در دوره شصت و پنجم جشنواره کن و در فیلم فارغالتحصیلی ۲٠۱۶ نیز جایزه بهترین کارگردانی مشترک با الیویه آسایاس شده بود.
داستان فیلم RMN
ماتیاس کارگر کشتارگاه در حالی که چند روز به برگزاری کریسمس و مراسم سال نو باقی مانده است، به واسطه یک دعوای فیزیکی با یکی از کارگران کارخانه از آنجا میگریزد و با ترگ شغلش به زیستگاه خودش یعنی ترانسیلوانیا بازمیگردد تا زمان بیشتری را صرف نگهداری پدر کهنسالش (بابا اتو) و پسرش (رودی) کند و البته لحظاتی هم در کنار معشوقهاش چیلا که اکنون مدیر یک کارخانه نانواییست باشد. ماتیاس به محض ورود به دهکده متوجه میشود که پسرش از تماشای صحنهای که هیچوقت تصویری از آن در فیلم نمیبینیم به شدت ترسیده و مشکلِ نداشتن قدرت تکلم نیز هنوز در او وجود دارد. همین مساله باعث شده که همسر توبیاس هر روز همراهش به مدرسه برود و او را تنها در جنگل رها نکند در حالی که ماتیاس مدام زنش را از این کار منع میکند و دلش میخواهد رودی مردی قوی و شجاع بار بیاید.
علاوه بر این اتفاق چیزی که مردم منطقه را عصبانی کرده، حضور چند کارگر جدید خارجیِ سریلانکاییست که توسط چیلا و همکارانش در کارخانه استخدام شدهاند. این اقدام بهظاهر دوستانه و همدلانه نوعی آشفتگی در کل دهکده پدید میآورد که جنگ و نزاع عقیدتی و شخصی میان اهالی را چندبرابر میکند. تمام تلاش مردم دهکده برای به کرسی نشاندن حرف خودشان و خروج کارگران بینوایی است که از سر ناچاری به این مکان مهاجرت کردهاند. در این بین کوشش چیلا برای و رئیس کارخانه نان برای شکستن عقاید پوسیده اهالی و از بین بردن موانع مقابل راه که برای یک زندگی ساده و همنشینی مسالمتآمیز در روستا معضل میآفریند، به خوبی لمس میشود. دستآخر نیز آنان مجبور به انجام روشی دیگر برای نگهداری مهاجران سریلانکایی بیپناه را که سعی در رفاقت و دوستی با همه افراد حاضر در دهکده را دارند میکنند و در اقدامی جبری آنان را به مقصد دیگری میفرستند.
ماتیاس نیز درحالی که بر عقاید خشونتبار خودش استوار است اما میان این دو جناح سرگردان مانده و از طرفی دلش نمیخواهد چیلا را ترک کند و از طرف دیگر در خانه خودش هم دیگر جایی ندارد. او مرتکب بیرحمی بسیاری نسبت به پدر، همسر و پسرش شده است و همین موضوع مدام ذهن را به سمت و سویی پرتاب میکند که با خودمان بگوییم شاید رودی از فرط خشونت و آزار هراس آن را دارد که سخنی به زبان آورد.
وفاداری داستان به درونمایه و زمینه موضوعی که از ابتدا سعی بر هضم خشونت و نابود کردن افکار نژادپرستانه دارد، به طور فاحش تا پایان ادامه دارد و هرچند فیلم در بستری بومی و حاشیهشهری روایت میشود اما احساس طردشدگی و غربت در روابط انسانی را خیلی خوب به چشم و ذهن مخاطبان میرساند. این مورد در صحنهای که همه ساکنان روستا در محفلی صمیمی با فاصله نزدیک به همدیگر که ظاهرا نشانه اتحاد آنان است در سالن فرهنگی کلیسا تجمع کردهاند تا تکلیف مهاجران مسلمان را یکسره کنند، به خوبی آشکار میشود. دوربین مثل یک مخاطبِ ناظر بر ماجرا بدون آن که تصویری از کشیش و شهردار را نشان دهد رو به مردم است تا هیجاناتشان را به صورتی واضحتر نمایش دهد. اگرچه که پایانبندی فیلم نیز همچون آثار هنری و موج نویی برای بیننده باز گذاشته میشود تا بر حسب سلیقه و تفکراتش تحلیل و برداشت شخصیاش را داشته باشد اما فرایند اندیشیدن درباره فیلم را درواقع به پس از تماشای فیلم واگذار میکند.
- بیشتر بخوانید
- IMDB R.M.N : 7.4
- نقد و بررسی فیلم «تیل» Till | داستان تاثیرگذار رنج سیاهپوستان
- نقد فیلم «حرفهای زنانه» Women Talking | رنجهای حاصل از تخیل زنانه
- نقد فیلم «امپراتوری نور» Empire Of Light | نور را در تاریکی پیدا کن
نقد فیلم RMN
کریستین مونجیو در ساخته اخیر خود نیز فضایی ملتهب از جدالهای انسانی در جهان امروز را ترسیم میکند. فیلم که توسط منتقدین بسیار سر وصدا کرده و بیش از اقبال آنان در گیشه نیز توانسته قابلیتهای خود را در مقایسه با آثار دیگری و در سطحی پایینتر نشان دهد، با بازی جودیت استیت، مارتین گریگور، آندراس هاتازی، اورسولیا مولدووان، راچ اندره، آلین پاک و … تولیده شده است. ماجرا در دهکده حاشیهای کوچک میگذرد که درحقیقت جهانی کوچک و جمع و جور از کل دنیاییست که آدمها در آن زندگی میکنند. مساله اصلی در این منطقه نیز مانند سایر موضوعات شکل گرفته در فیلمهای اخیر، نژادپرستی است. با توجه به نگاه همهگیر جهانی نسبت به این موضوع و نادیده گرفتن هویت انسانها طی قرنهای گذشته، گرایش به طرح چنین موضوعی شدت گرفته و علاوه بر تم و مضمون آثار بر نحوه ارائه جوایز سینماییِ فستیوالهای مختلف نیز اثرگذار بوده است.
در این فیلم نیز غریبه بودن و فردی غیر از کشور اصلی، نوعی بیهویتی و بیچارگی به حساب میآید و مشخصا در اینجا سریلانکایی بودن مساویست با انتشار بیماری، میکروب و سم که از نگاه ساکنین دهکده نباید دستشان به نانهای تولید شده برخورد کند؛ چراکه با خورد و خوراک مردم اربتط دارد. فیلم بهواقع در فضایی ملتهب، خشونتگر، دلهرهآور و بدبینانه نسبت به زیستن و زندگی آغاز میشود و این نکته از صحنه آغازین فیلم یعنی ورود پسربچه (رودی) به جنگل و دیدن صحنهای که تماشاگر نمیتواند آن را مشاهده کند و در سکانسهای پایانی به خودکشی و آویزان شدن گذر ماتیاس (بابا اتو) در جنگل به شکلی نمادگرایانه ارتباط مییابد، بهطرزی فاحش قابل درک است. این سکانس ناخودآگاه صحنهای را به یاد میآورد که مادر رودی پس از اصرار ماتیاس بالاخره اعتراف میکند بچه در داخل جنگل مردی بیجان و آویخته به درخت را دیده است.
مونجیو در این اثر نیز مثل دو فیلم قبلی تحسین شدهاش سقط جنین و چهار ماه و دو هفته و سه روز با نگاهی خشونتبار و تلخ سعی در ارائه تصویری فلاکتبار از زندگی مهاجران، انسانها و زیستِ جمعی در جهانی پرهیاهو دارد. چنین دیدگاهی سبب شده که به عنوان مثال در این فیلم نیز کاراکترها بدون دلیل خاص یا با کوچکترین جرقهای به جان همدیگر بیفتند و درگیری فیزیکی ایجاد کنند. آنان حتی تلاش میکنند تا کشیش دهکده که با ماشین مدلبالایی در مسیر عمومی روستا رفت و آمد میکند را بخرند و با ترساندن مطیع خودشان کنند. روند پیاپی صحنههایی با این ویژگی هرچند جهانی رعبانگیز و تعجبآور را برای بیننده به ارمغان میآورد اما شتاب روایت و وجود داستانی خانوادگی و انسانی در بطن کار موجب میشود که بیننده حتی با دیدن سکانسهای کشتارگاه و کارگرانی که بریدن اعضای پیکر بیجان حیوانات برایشان به نوعی عادت تبدیل شده است، هچنان پیگیر داستان و سرنوشت شخصیتهای فیلم باشد.
واژه اختصاری R.M.N در اینجا میتواند نوعی نماد یا نشانهگذاری از نام کشور رومانی باشد که البته مفهوم آن هرگز به طور بارز در کل فیلم مشخص نمیشود اما مساله مهم این است که زمان داستان در سالهای اخیر (۲۰۱۹) رخ میدهد تا بیشتر از هر موردی نشان دهد که تعصب بر نژاد و خودخواهی نسبت به این قضیه در دوران کنونی نیز کماکان ادامه دارد. داستان فیلم به ما نشان میدهد که چگونه با یک رفتار متفاوت مثل مطرح کردن موضوع استخدام کارکنان خارجیِ مسلمان در یک منطقه سنتی و نژادپرست، آرامش ذهنی و جسمی مردم آنجا به هم میریزد و از منظر درونمایهایِ فیلم به هم میریزد و چهطور حسادتها و خودخواهیهای مردم یک شهر کوچک، علت اساسی متلاشی شدن و فروریختن روابط گذشته میشود.