نویسنده: احسان آجورلو
تقریبا هرسال یک یا دو مورد اقتباس از داستان بزرگ کارلو کلودی یعنی پینوکیو صورت میگیرد. از سریالهای چند قسمتی گرفته تا فیلمهای سینمایی در انواع فرمهای مختلف نظیر کراتونهای دو بعدی، انیمیشن سه بعدی، فیلمهای کودکانه و لایو اکشن سال قبل که نظرها را به خود جلب کرد. امسال نیز در ادامهی همان سنت یک پینوکیو دیگر به جهان سینما معرفی شده است. پینوکیویی که به شیوه استپ موشن به کارگردانی گیلمور دلتورو ساخته است؛ کارگردانی که جایزه اسکار در کارنامه خود دارد. فیلم «پینوکیو» امسال با تغییراتی در داستان همراه است و همین آن را در زمرهی اقتباسهای خوب از داستان کارلو کلودی قرار میدهد. در ادامه و در چند بخش نگاهی مختصر خواهیم داشت به آخرین ساختهی گیلمور دلتور که با همکاری استودیو آمازون تهیه شده است.
داستان پینوکیو
داستان پینوکیو برای نخستینبار در سال ۱۸۸۱ در یک مجلهی ایتالیایی مختص کودکان توسط کارلو لورنزینی چاپ شد. نام مستعار او کارلو کلودی که این نام را از روستای زادگاه مادرش وام گرفته بود. داستان در ابتدا بیشتر جنبهی ادبیات کودک داشت. داستان در مورد پیرمرد نجاری به نام ژپتو بود که بچهای نداشت و تنها بود. پدر ژپتو بههمراه یک گربه و دارکوب با درست کردن اشیاء چوبی امرارمعاش میکرد. او با درست کردن عروسکی چوبی به اسم پینوکیو باور میکند که کودکی دارد. فرشتهای مهربان وقتی متوجه آرزوی قلبی پیرمرد میشود، با زنده کردن عروسک آرزوی پیرمرد را برآورده میکند. از این پس تمام اتفاقات در قسمتهای مختلف داستان در مجلهی کودکان رقم میخورد. تا اینکه کلودی پس از اتمام داستانها تمام آن را به صورت یک مجلد منتشر کرد.
اما نسخه منتشر شده بسیار بیشتر از نسخههایی بود که در مجلهی کودکان پیشتر چاپ شده بود. کتاب «پینوکیو» بیشتر از اینکه در حوزهی ادبیات کودک باشد یک کتاب اجتماعی تلقی شد. اتفاقات داستان بیشتر نگرهی اجتماعی و سیاسی داشت و از پینوکیو کودکان یک خط محو داستانی به جا مانده بود. اما همچنان داستان برای کودکان استفاده میشد. البته بخشهایی از داستان که در همان مجله کودکان منتشر شده بود. دراز شدن دماغ پینوکیو از همان زمان بهعنوان یک کنش سیاسی و اجتماعی مطرح شد که کتاب کلودی وجه سیاسی به خود گرفت. از سوی دیگر کلودی که به شدت مرد عجیبی بود پس از این اتفاقات در ادامه داستان پینوکیو تصمیم گرفت او را بکشد.
اما اعتراضها به کشته شدن پینوکیو باعث شد کلودی در داستانی دیگر او را مجدد زنده کند و برای خطایی که انجام داده بود به زندان بفرستد. اتفاقی که برای پینوکیو افتاد برای شرلوک هولمز نیز رخ داد. زمانی که سر آرتور کانن دویل شخصیت مشهور خود را در یکی از داستانها کشت اما اعتراض مردم باعث شد شرلوک هولمز زنده شود. کلودی داستان پینوکیو را به شکلی تلخ و با مشقتهای فراوان برای شخصیت پینوکیو پیش میبرد و دیگر خبری از شادابی روزهای اول نبود. کلودی بعدها بیان کرد که از روز اول زنده کردن پینوکیو اشتباه بود و فرشته مهربان اشتباه کرده است. و در پایان داستان باید متوجه شود که اشتباه او باعث رنج و درد پینوکیو و ژپتو شده است چون زندگی چیزی جز رنجکشیدن نیست.
پینوکیویِ دل تورو
گیِرمو دل تورو کارگردان مکزیکی، دست روی نقطهای از داستان پینوکیو گذاشته است که همواره مغفول واقع شده است. همان سویه تاریک و تلخ داستان که مسائل را برای پینوکیو تلخ و رنجآور کرده است. به همین دلیل پینوکیو او با صفاتی همچون دارک و تلخ خوانده میشود. دلتورو که برای فیلم شکل آب که فیلمی علمی-تخیلی بود تمام جوایز ممکن از بفتا، گلدنگلوب و اسکار را از آن خود کرد. در آزمایش ورود به جهان استپ موشن نیز موفق بیرون آمده است. فیلم پینوکیو از لحاظ ساخت چشمنواز است و به سختی میتوان نکات اشتباهی از فیلم داشت. کارگردانی جالب توجه دلتورو در تصویر کردن موقعیتها با استفاده از تکنیک استپ موشن به واقع مورد قبول است. در قیاس با استپ موشنهای قدرتمند وس اندرسون یعنی آقای فاکس شگفتانگیز و جزیره سگها دل تورو نیز نشان داده که میتواند به همان معیار آثاری قابل توجه خلق کند.
پینوکیویِ دل تورو یک مزیت بزرگ دارد. و آن تغییری است که در ابتدا داستان شاهد آن هستیم. داستان به طریقی متفاوت از تمام اقتباسها و خود داستان آغاز میشود. ژپتو یک پسر واقعی دارد؛ پسری که بر اثر حادثه جنگی و ایدئولوژیکی کشته میشود و ژپتو پس از آن با غم فقدان مواجه میشود. ژپتو تنها نمیشود بلکه نبود پسرش او را آزار میدهد و همین امر سبب میشود که پینوکیو را بسازد. حتی فرشته مهربان نیز با زنده کردن پینوکیو به گوشزد میکند قرار نیست هیچوقت پسر واقعی شود و تنها باید تنهایی پیرمرد را پر کند. همین آغاز باعث میشود پینوکیو دلتورو با تمام آثار پیشین متمایز باشد. از سوی دیگر زمانی که پینوکیو میمیرد پیش خدای جهان مرگ زنده میشود و خدای مرگ اشاره میکند که خواهرش یعنی فرشته مهربان زندگی چقدر سادهلوح است و با زنده کردن هرچیزی تنها یک چرخه باطل تلخی و رنج را به او اهدا میکند و پینوکیو محکوم است تا این چرخهی رنجآور را ادامه دهد. آنچه در فیلم «پینوکیو» دردآور است همین موضوع رنج مداوم است. جاییکه پینوکیو باید فقدان همه دوستان خود را تحمل کند و هیچوقت قرار نیست جز یک عروسک چوبی چیزی باشد. او یک هیولایی است که زنده شده است اما هیچگاه چیزی فراتر نخواهد بود. همانگونه فرانکشتاین چیزی فراتر از هیولا نبود.
خشم و سیاهی
با توجه به اینکه دل تورو در پینوکیو از تکنیک استپ موشن بهره میبرد و میتواند با پالتهای رنگی متفاوت و چشمنواز مخاطب را مفتون و شیدا کند اما هیچگاه دست به چنین اقدامی نمیزند. فیلم از پالت رنگهای گرم و تیره استفاده میکند و حتی در چهرهپردازی شخصیتها و اتفاقات از ژانر وحشت بهره میجوید. داستان در بحبوحهی جنگ جهانی دوم میگذرد. سلطهی فاشیستها در ایتالیا و ایدئولوژی ترسناکی که در فیلم کودکان را برای آموزش به پادگان میبرند تا ماشین آدم کشی تربیت کنند در فیلم نمایان است. نحوهی کشته شدن کارلو فرزند ژپتو در بمباران و غم و اندوه ژپتو و نحوه ساختن پینوکیو به هیچ وجه دارای ظرافت احساساتگرایی نیست و یک خشم و سیاهی در تمام صحنهها موجود است. حتی زنده شدن پینوکیو توسط فرشته مهربان که موجودی به شدت عجیب وترسناک موید همین ماجرا است.
وجود خرگوشهای مرگ و بدرفتاری که مالک سیرک با پینوکیو دارد و جهان زمخت و تاریکی که بر همه شخصیتهای فیلم سایه انداخته است نشان میدهد دلتورو تا حدود زیادی از مولفههای ژانر وحشت در اثر خود بهره برده است. در کنار داستان جالب و قابل قبول فیلم طراحی خیرهکننده عروسک و شخصیتها نیز از منظر فنی باشکوه است. طراحی شخصیتهای پینوکیو به سادگی خیرهکننده هستند. مردم کوچه و بازار آن بسیار متمایز و شبیه به زندگی واقعی به نظر میرسند؛ و از چشمهای خسته و گود رفته و خاک زیر ناخنهایشان گرفته تا بافت لباسشان دارای هویت مخصوص خود است. صحنههای سیرک و اجرای نمایش پینوکیو دست کمی از فیلمهای واقعی که در سیرک میگذرند ندارد و دست آخر حضور کاریکاتور گونه موسولینی نقطهی اوج طراحی عروسکها و صحنههای پینوکیو است. اما نکتهی درخشان فیلم در صحنه پایانی است که پینوکیو که قرار بود تنهایی ژپتو را پر کند. خود در تنهایی قرار است تا پایان دنیا زندگی کند و کسی نیست که تنهایی او را پر کند.