یک شاهکار تماشایی | نقد فیلم «اوپنهایمر» (Oppenheimer)

مترجم: سودابه نیکدان

فیلم «اوپنهایمر» (Oppenheimer) به کارگردانی کریستوفر نولان دست‌کمی از یک شاهکار ندارد. نولان در فیلمی که می‌تواند برجسته‌ترین اثر او باشد، موشکافانه یک داستان زندگی‌نامه‌ای را روایت می‌کند که حس یک حماسه‌ی هیجان‌انگیز را به مخاطب می‌دهد. در دوره‌ای که بیشتر فیلم‌ها ممکن است بیش از حد طولانی و حجیم به نظر برسند، نولان با درک باورنکردنی از روند یک روایت و با کمک علاقه‌ی وصف‌ناپذیر خود نسبت به زمان برای پیشبرد داستانی با سرعت بسیار بالا فیلمش را می‌سازد.

فیلم حجم عظیمی از اطلاعات را در اختیار بیننده قرار می‌دهد و برای توضیح بسیاری از بخش‌ها از سرعت خود نمی‌کاهد و بیننده را به دنبال خود می‌کشد. و شما به عنوان بیننده می‌خواهید ادامه دهید، چرا که نولان از همان ابتدا شما را در دام خود اسیر کرده است و تصاویری پر از رنگ و نور را به صورت اشکال انتزاعی که با هیاهو برجسته می‌شوند، در اختیارتان می‌گذارد. این فیلم دل‌شوره‌آور و فریبنده است و نولان از این جلوه‌های بصری انتزاعی در طول فیلم بارها استفاده می‌کند و به ما نگاهی اجمالی به ذهن رابرت اوپنهایمر، پدر بمب اتمی می‌دهد.

شخصیت اوپنهایمر با بازی کیلین مورفی در فیلم به اشکال مختلف توصیف شده است؛ خودخواه، زن‌باره، نابغه، درون‌گرا. او مردی است که به ظاهر با استعداد خود می‌جنگد. مورفی در این نقش خیره‌کننده ظاهر می‌شود. او صدایی ملایم به خود می‌گیرد و چشم‌های آبی درشت و زیبایش را از حدقه بیرون می‌آورد. گفته می‌شود که اوپنهایمر درخشان‌ترین چشم‌های آبی را داشت که در این فیلم به وضوح نشان داده شده است. تقریبا می‌توانید در آن چشم‌ها گم شوید.

و نولان به وضوح این را می‌داند، با استفاده از کلوزآپ‌های بی‌شمار روی صورت مورفی در حالی که مشغول فکر و طرح مساله است و در مسیر زندگی‌اش زنجیروار سیگار دود می‌کند و از خود ویرانه‌هایی بر جا می‌گذارد. او تسخیر شده به نظر می‌رسد و با پیشرفت فیلم، به معنای واقعی جن‌زده می‌شود. زمانی که اوپنهایمر با معشوقه جوانش، جین تتلاک (فلورانس پیو) در رابطه است، نولان به تاریکی که این مرد در آن گرفتار شده اشاره می‌کند. در صحنه‌ای  می‌بینیم که جین برهنه جلوی او ایستاده، کتابی را در دست گرفته و از او می‌خواهد که بخشی از آن را بخواند. اوپنهایمر با صدایی آرام ادامه می‌دهد: «اکنون من به مرگ تبدیل شده‌ام، ویرانگر جهان‌ها.»

 

اوپنهایمررنگ و سیاه‌وسفید

«اوپنهایمر» قهرمان خود را در بحرانی‌ترین حالتش معرفی می‌کند. او در خارج از کشور درس می‌خواند و به شدت دلتنگ است، نمی‌تواند بخوابد و توسط استادش مورد تمسخر قرار می‌گیرد. این تمسخر دانشمند جوان را به انجام کاری غیرقابل تصور سوق می‌دهد؛ زهرآگین کردن سیبی که روی میز استادش قرار دارد. این یک روش پرخطر برای معرفی شخصیت اصلی است و نولان فورا وضعیت روحی شکسته اوپنهایمر را نشان می‌دهد؛ او با استعداد اما عذاب‌دیده است، گویی دائما در تلاش است مساله‌ای را در ذهن بیش‌فعال خود حل کند.

از اینجا، نولان به مسابقات می‌رود و دو خط زمانی متمایز را به تصویر می‌کشد. خط زمانی اصلی که به صورت رنگی گرفته شده است، کاملا از دیدگاه اوپنهایمر روایت می‌شود و داستان را همانطور که او می‌دید به ما ارائه می‌کند (یا همانطور که نولان، با اقتباس از کتاب «پرومته آمریکایی» نوشته کای برد مارتین جی شروین، تصور می‌کرد اوپنهایمر آن را دیده است).

خط زمانی دوم که به صورت سیاه‌وسفید فیلم‌برداری شده است، به شخصیت دیگری می‌پردازد: لوئیس استراوس، رییس سابق کمیسیون انرژی اتمی آمریکا، که در دهه ۱۹۵۰ در جلسه‌ای شرکت می‌کند. استراوس با بازی رابرت داونی جونیور، دریچه ما به دیدگاهی متفاوت از اوپنهایمر است. داونی جونیور، که برای حضور در بسیاری از فیلم‌های دیگر (به جز «دولیتل» (Dolittle) ) بیش از حد مشغول مارول بوده است، در این فیلم با رفتارهای معمول و شخصیتی محجوب‌تر و مرموزتر ظاهر می‌شود. ما نمی‌توانیم کاملا بفهمیم که چرا فیلم اینقدر روی استراوس متمرکز شده است، شاید به این دلیل است که نولان یک بازی طولانی را آغاز کرده و در نهایت پاسخی برای ما خواهد داشت.

 

اوپنهایمرتنش

پس از شکافتن اتم در سال ۱۹۳۲، اوپنهایمر یکی از اولین کسانی بود که به امکان استفاده از این دستاورد برای ساخت بمب پی‌برد. همانطور که مشخص است، آلمانی‌ها هم همین ایده را داشتند و ظاهرا روی بمبی برای خودشان کار می‌کردند. وقتی آمریکا تصمیم می‌گیرد بمب اتمی بسازد، اوپنهایمر به شدت می‌خواهد عضوی از این پروژه باشد. اما یک مشکل وجود دارد، اوپنهایمر یک چپ‌گرا و کمونیست است (او ادعا می‌کند که هرگز به طور رسمی به حزب نپیوسته، اما در جلساتشان شرکت کرده است).

این یک دلیل بزرگ برای مخالفت دولت آمریکا است، حتی قبل از وحشت سرخ (وحشتی که از احتمال افزایش عقاید کمونیستی توسط مخالفینش به وجود آمده بود). اینجاست که ژنرال لزلی گرووز (یک مت دیمون آتشین و بامزه) وارد می‌شود، یک مرد نظامی جدی و منطقی که می‌خواهد با چشم‌پوشی از عقاید کمونیستی اوپنهایمر او را مدیر کل پروژه کند.

تمام این‌ها به سرعت آشکار می‌شوند و نولان در حال تدوین و ساخت مونتاژهای کوچک سریع برای نشان دادن گذر زمان است. موسیقی متنِ ثابت، پیش‌ران و ترسناک لودویگ گورانسون در لایه‌ی زیرین تمام این صحنه‌ها غوغا می‌کند، در حالی که نولان صداهای انتزاعی را اضافه می‌کند که ما بعدا می‌توانیم آن‌ها را بفهمیم. مثل یک موتیف ثابت از چیزی شبیه یک قطار خروشان که در واقع همان کوبیدن پای حضار قبل از شروع سخنرانی بزرگ اوپنهایمر است.

اوپنهایمر تیمی را جمع می‌کند و ساخت بمب آغاز می‌شود. فیلم در ابتدا این موضوع را تقریبا شیطنت‌آمیز مخفی می‌کند، به خصوص که شخصیت‌های جدیدی را یکی پس از دیگری معرفی می‌کند که تقریبا تمام آن‌ها توسط چهره‌های آشنا به تصویرکشیده می‌شوند. اما با گذر زمان، تنش بیشتر می‌شود. زمانی که نولان به آزمایش بمب می‌رسد، مخاطب درگیر تنش زیادی می‌شود و این اضطراب و دلهره تا زمان انفجاری شکوهمند و وحشتناک ادامه پیدا می‌کند.

 

oppenhiemerپرومته

ساخت بمب تنها بخشی از فیلم است. «اوپنهایمر» همچنین داستان دیگری را روایت می‌کند؛ داستان مردی که به خود اجازه‌ی سرکوب شدن می‌دهد. مثل جیک لاموتا در «گاو خشمگین» (Raging Bull)، اوپنهایمر وارد رینگی می‌شود و به خود اجازه می‌دهد تا پای مرگ مشت بخورد و آسیب ببیند. چرا؟ چون فکر می‌کند لیاقتش را دارد.

عواقب بعد از ساخته شدن بمب آغازی بر تغییر ترسناک او است، درک او را تغییر می‌دهد و منجر به ابراز نگرانی‌هایش در مورد آینده سلاح‌ها می‌شود. این امر دولت آمریکا را عصبانی می‌کند و اوپنهایمر خود را تحت فشار و حمله می‌بیند. همسرش کاترین (با بازی امیلی بلانت که متاسفانه خیلی کم در فیلم دیده می‌شود) از شوهرش می‌خواهد که عقب‌نشینی کند، اما او این کار را نمی‌کند یا بهتر است بگوییم ظاهرا نمی‌تواند عقب‌نشینی کند.

رابرت اوپنهایمر کیست؟ نولان علاقه‌ای به ترسیم این مرد به عنوان یک گناهکار یا قدیس ساده ندارد. این دو خط زمانی در عوض به شکل‌گیری شخصیتی بسیار پیچیده‌تر و تقریبا غیرقابل نفوذ منجر می‌شوند. ما می‌توانیم او را تحسین کنیم و در عین حال از برخی اعمال او رنجیده باشیم. باز هم این روش پرخطری برای معرفی یک شخصیت است، اما نولان و مورفی مثل اعضای یک گروه مخوف آن را به نتیجه می‌رسانند.

متن نولان در اینجا خوب است، اما اجرای ظریف و متفاوت مورفی است که واقعا همه چیز را برجسته می‌کند. او تنها با یک نگاه یک میلیون کلمه می‌گوید. وقتی به دنیا نگاه می‌کند، چشمان درشتش غمگین، تنها و همچنین به چیزی خیره شده است که ما نمی‌توانیم به وضوح ببینیم. همچنین گویای این است که نولان فیلم را با متنی در مورد داستان پرومته روی پرده بازگو می‌کند: پرومته آتش را از خدایان دزدید و به خاطر اعمالش، برای ابد به صخره‌ای زنجیر شد.

 

اوپنهایمرعظیم و در عین حال عمیق

«اوپنهایمر» که به صورت آی‌مکس فیلمبرداری شده، بسیار عظیم است. با این حال، این یک فیلم عمیق است، پر از صحنه‌هایی از مردانی که در اتاق‌های ساکت نشسته‌اند و با صدای بلند صحبت می‌کنند. این حس به ما دست می‌دهد که مثل مگس‌هایی روی دیوار تاریخ را استراق سمع می‌کنیم و منتظریم ببینیم این وضعیت از پیش مقدرشده چگونه پیش می‌رود. ما از پیش می‌دانیم که تمام این‌ها به کجا ختم می‌شوند، اما در عین حال شیفته روایت نولان و فیلم‌برداری هویته ون هویتما می‌شویم. صحنه آزمایش بمب یک صحنه ماندگار و مثل رویدادی از یک کتاب مقدس فیلم‌برداری شده است.

«اوپنهایمر» یک تجربه بزرگ، هیجان‌انگیز و ترسناک است. چیزی که باعث می‌شود فیلم موفق شود، روشی است که اطلاعات زیادی را به گونه‌ای موجز و هیجان‌انگیز در اختیار ما قرار می‌دهد. ما با هر کلمه‌ای به فکر فرو می‌رویم و از هر سکانس شگفت‌زده می‌شویم. «اوپنهایمر» تنها یک فیلم نیست، یک شاهکار تماشایی است. فیلمی که سوالات سختی می‌پرسد و بعد با جسارتی مثال‌زدنی هیچ جواب ساده‌ای به ما نمی‌دهد. مثل خود اوپنهایمر، اثری متناقض با هسته‌ای ناشناخته، و البته یکی از بهترین فیلم‌های سال است.

 

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.