نقد فیلم «یک صبح خوب»  One Fine Morning | در ستایش لحظات

نویسنده: محراب توکلی

روایت و شخصیت از عناصر اولیه و مهمی‌ هستند که مخاطب را درگیر خود می‌کنند.‌ هر کدام از عناصر گفته‌شده توسط ویژگی‌های جذاب خود بیننده را به سمت خود می‌کشانند. حال این ویژگی‌ها می‌تواند با اتفاقی خارق‌العاده در روایت یا اخلاقی منحصربه‌فرد در شخصیت تعریف شود. البته نمی‌توان شخصیت و روایت را از یکدیگر به طور کامل تفکیک کرد. هریک در شکل‌گیری دیگری نقش به سزایی دارد. از طرفی هر دو می‌توانند در پِی‌ریزی ساختار و نشانه‌ای سینمایی به یکدیگر یاری رسانند. آن ساختار و نشانه‌ می‌تواند هرچیزی باشد؛ استعاره، فضا، کنایه و الخ. روایت و شخصیت در فیلم یک صبح خوب به سرشاخه و یا ثمره‌ای از جنس «فضا» می‌رسند. لب کلام؛ «یک صبح خوب» فیلم لحظات است.‌ فیلمی آکنده از موقعیت‌های کوچک اما حساس! موقعیت‌هایی که در یک آن اتفاق می‌افتند اما قابلیت آن را دارند که تا سالیان سال رنج دیرینه انسان باشند. عکس این ماجرا نیز وجود دارد. لحظاتی هم هستند که می‌توانند بهانه خوشبختی بوده و لبخندی ابدی را ضمانت کنند. «یک صبح خوب» بر روی این لحظات مانور می‌دهند.

فیلم «یک صبح خوب» اثر میا هانسن-لووه قصه زنی را روایت می‌کند که با چالش‌هایی در زندگی‌اش مواجه شده است. ساندرا (لئا سیدو) از یک طرف با آلزایمر پدرش دست و پنجه نرم می‌کند و در طرف دیگر زندگی عاطفی و عاشقانه‌اش به مشکل خورده است. اما چیزی که در این میان روشن است‌. علاقه شدید او به پدر و معشوقه‌اش است‌، این علاقه با مخاطب نیز در میان گذاشته می‌شود. از این رو مسیر همذات‌پنداری بیننده با ساندرا شکل می‌گیرد. مسیری که سرشار از لحظات درخشان و قابل فهم است. پیش از آن که به یکی از آن لحظات اشاره شود، توجه به اتمسفر جاری در فیلم خالی از لطف نیست.

فیلم «یک صبح خوب» در امتداد نامش سرشار از زندگی‌ست. زندگی و لحظه‌هایی که ادراک انسان همواره با آن‌ها سر و کار دارد. از تبسم پدری سالخورده تا گفت‌وگویی دل‌نشین با یک غریبه در خیابان. تماشای فیلم یک صبح خوب می‌تواند اهمیت روزمرگی را برای مخاطب آشکار کند. اهمیتی که از جنس تکرار، تنوع، وحدت و پراکندگی است. به همین علت میا هانسن-لووه اغلب ثانیه‌های بی‌اهمیتی از زندگی شخصیت اصلی را به نمایش می‌گذارد. رویکردی که به حضور تکرار، تنوع، وحدت و پراکندگی در زندگی توجه دارد.فیلم یک صبح خوب

اگر بخواهیم از نگاهی کلی به زندگی ساندرا انداخته و خلاصه‌ای از زندگی‌اش را در این فیلم بیان کنیم، به یک بده و بستان می‌رسیم. بد‌ه و بستانی که سرنوشت برای ساندرا مقدر کرده است او در حال فاصله گرفتن از پدرش است. مریضی پدر ساندرا باعث جداییِ تدریجی آن‌ها از یکدیگر شده است. از سمتی عشقِ کلمنت به شکلی ناگهانی به زندگی او وارد شده است. در میان این عشق و آن جدایی لحظات قابل توجهی برای ساندرا رقم می‌خورد. لحظاتی آشنا که ممکن است در حالت‌ها و اشکال مختلف در زندگی بیننده رخ داده باشند. به همین سبب هم‌دلی و همذات‌پنداری او نیز با کاراکتر ساندرا به وجود می‌آید. لحظه‌ها در سینما حرف اول را نمی‌زنند اما از جایگاه مهمی برخوردارند.

سینه‌فیل‌ها (فیلم‌بازها) می‌توانند تا ساعت‌ها با چنین لحظاتی سر کرده و پیرامونشان به صحبت با هم بنشینند.‌ یک آن یا یک موود سینمایی با هجوم به روح و روان مخاطب جایگاهی ویژه در زندگی او پیدا کرده و حال و هوای خود را بر زندگی واقعی آن فرد دیکته می‌کند. همان‌طور که گفته شد چنین موقعیت‌هایی می‌توانند از طریق کنش یک شخصیت یا رخ‌دادی که در مسیر روایت وجود دارد، یا در نهایت از انطباق این دو شکل بگیرند. البته بزرگی و کوچکی این موقعیت‌ها نیز قابل توجه است. گاها یک خط دیالوگ و یا یک نگاه چند ثانیه‌ای می‌تواند از تاثیر که مرگِ یک شخصیت هم بیشتر باشد. از این رو توجه به لحظات در فیلم‌های سینمایی از اهمیت بالایی برخوردار است.فیلم یک صبح خوب

در این راستا یکی از لحظات مهم فیلم به نمایی که ساندرا در اتوبوس نشسته و از ملاقات پدرش بازمی‌گردد مربوط می‌شود. او مدتی است که از معشوقه‌اش اطلاعی ندارد. بعد از یک دعوای جدی دیگر خبری از او نشده است. ناگهان صدای زنگ گوشی به صدا در می‌آید. پیامکی برای ساندرا آمده است. ساندرا پیام را باز می‌کند، پیام از طرف کلمنت‌ (معشوقه‌اش) است. در آن نوشته شده: “بدون تو دیوانه می‌شوم!” ساندرا پس از کمی تامل لبخند می‌زند. چشمانش از اشک پر می‌شود‌. سرش را به شیشه اتوبوس تکیه می‌دهد و با چشمانی پرشور به نقطه‌ای خیره می‌شود. لحظه‌‌ای که تقریبا همه‌مان به نحوی با آن مواجه شده‌ایم. لحظه‌ای که شاید نقطه عطفی در زندگی‌مان نباشد، اما هیچ‌گاه فراموش نخواهد شد!

یکی از دیگر از این لحظات مهم در فیلم یک صبح خوب در پایان اثر رقم می‌خورد. ساندرا و دخترش با همراهی کلمنت در یک صبح خوب روی یک پل ایستاده‌اند به شهر نگاه می‌کنند، از فاصله‌ای دور آدرس خیابان‌ها را حدس می‌زنند. کلیسا و موزه‌های شهر برایشان تداعی می‌شود. خاطره‌هایی را که در آن لوکشین‌ها ساخته‌اند را دوره می‌‌کنند. گهگاهی هم با دوره کردن آن‌ها به خنده می‌افتند. در میان صحبت‌ها سکوتی آرامش‌بخش حادث می‌شود. دوربین از این سه نفر فاصله می‌گیرد. در نمایی باز «یک صبح خوب» ساندرا و عزیزانش ترسیم می‌شود. سپس نمای مذکور از حرکت باز می‌ایستد یا به اصطلاح فریز می‌شود‌. کارگردان می‌خواهد از این لحظه یک قاب جاودانه بسازد. قابی که تا ابد زنده بوده و بر زندگی و لحظات جاری در آن تاکید دارد. خاصیت فریز شدن در سینما همین است؛ جاودانگی! دقیقاً شبیه به آنچه در بوچ کسیدی و ساندنس کید دیده‌ایم. میا هانسن-لووه فیلم خود را با لحظه‌ای ساده و گذرا تمام می‌کنند. لحظه‌ای شاید همه زندگی در آن خلاصه شده است در یک صبح دل‌انگیز!

 

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.