نویسنده: محسن پناهنده
مردی که به نظر میرسد مأمور پلیس است، موتورسواری را تعقیب میکند. موتورسوار احساس خطر کرده و اقدام به فرار میکند. مأمور برای دستگیری او مجبور به شلیک هوایی میشود و اتفاقی خلاف انتظار رخ میدهد. مأمور بهتزده روبهرو را نگاه میکند و همزمان صدای آه و حسرت تماشاگران بلند میشود و تصویر به سیاهی میرود. «علفزار» با صحنهای درگیرکننده شروع میشود. فیلم در همان دقایق ابتدایی، توجه مخاطب را به دست میگیرد. پس از گذشت مدتی، فضای داستان بهتر معرفی میشود. شخصیت اصلی فیلم یک بازپرس دادگستری (پژمان جمشیدی) است و داستان فیلم معطوف به یک روز کاری او و درگیریاش با پروندهای بهخصوص است. تصمیم بازپرس و عواقب عملی و اخلاقی تصمیم او، خط اصلی داستان را تشکیل میدهد.
فیلمنامه پر از جزئیات کاظم دانشی در کنار کارگردانی درست و بهاندازهی او، مهمترین عامل موفقیت فیلم علف زار است. در ساحت فیلمنامه، فیلم بر روی تزریق حسابشدهی اطلاعات داستانی و ترسیم دغدغههای بیرونی و درونی شخصیتها تمرکز میکند. مخاطبان در هرلحظه از فیلم دربارهی رابطهی بین شخصیتها و کنش بعدی و احتمالی هرکدام از آنها گمانهزنی میکنند که این نشاندهندهی بهاندازه بودن مواد داستانی در هر بخش از فیلم است. تماشاگران سینما در زمان سکوتهای بهجای فیلم با یکدیگر صحبت میکنند. آنها علاوهبر اینکه سنگینی فیلم را با همدلی یکدیگر تحمل میکنند، برای فهم بهتر موقعیت باهم مشورت میکنند.
نمونهای دیگر از ظرافتهای فیلمنامه، شخصیتهای هوشمند فیلم است. شخصیتها نسبت به وضعیت خود آگاه هستند و در هرلحظه از فیلم برای رسیدن به اهداف خود تصمیم میگیرند. آنها در تلاش برای جلب نظر کسی که در آن لحظه نیازمندش هستند، شکل بازی را یاد میگیرند. شخصیت مادر متهمان با بازی مائده طهماسبی، یکی از همین نمونههاست. او که چند دقیقه پیش متوجه شده در ازای دادن پول به سرباز مقابل در ورودی، میتواند برای پسرش سیگار پیدا کند؛ حالا در این فکر است که شاید در ازای چیزی باارزشتر مانند النگوهایش، بتواند کل ماجرا را ختم به خیر کند. اما مادر از پس تطمیع منشی بازپرس برنمیآید و این تلاش به نتیجه نرسیده، باعث تغییر در الگوی رفتاری او میشود. مادری سربهزیر که سعی میکرد با عذرخواهی و التماس، رضایت بازپرس را جلب کند؛ حالا حاضر است برای رسیدن به خواستهاش، یکی از شاکیان پرونده را تحتفشار قرار داده و حتی او را تهدید کند.
تصمیمگیری و تغییر رویکرد همیشه برای شخصیتها نیست. آنها در موقعیتهای جدید باید تصمیمات جدید بگیرند و البته هر تصمیمی میتواند بار اخلاقی و احساسی خاص خود را داشته باشد. علاوهبر بازپرس که شخصیت اصلی داستان است، باقی کاراکترها نیز درگیر دوراهی و تأثیر حسی انتخابشان میشوند. دختر خانوادهی شاکیان (ترلان پروانه) میداند که مطابق میل پدر (فرخ نعمتی) باید برای حفظ آبرو از حق خود بگذرد و برای مختومه شدن پرونده به آزادی متهمان رضایت دهد. اما تلخی این تصمیم، او را بسیار آزرده میکند. مهران (عرفان ناصری) یکی از افراد حاضر در آن اتفاق تلخ، نظرش مدام بین شکایت کردن و رضایت دادن جابهجا میشود. او دقیقاً نمیداند در موقعیت پیش رو به رفتارهای تکانهایاش پناه ببرد یا براثر مشکلات زناشویی با همسرش (ستاره پسیانی) سرد شود.
جدال با خود در لحظهی تصمیمگیری برای بازپرس که شخصیت اصلی داستان و تصمیمگیرنده نهایی پرونده است، بروز بیشتری دارد. اشتباه مأمور او، روند انتقالیاش را سخت کرده و او باید تمام تلاشش را برای کسب حمایت دادستان (مهران امامبخش) انجام دهد. این موضوع، تصمیمگیری برای پرونده موردبحث را بسیار حساس کرده است. بازپرس از یکسو میداند که اگر به بررسی پرونده ادامه دهد، کار برایش سخت شده و احتمالاً از انتقالیاش بازمیماند.
از سوی دیگر تعهد اخلاقی او برای اجرای عدالت و بار اخلاقی و انسانی که خصوصاً نسبت به شخصیت سارا، عروس خانواده شاکیان (سارا بهرامی) احساس میکند؛ او را از مختومه کردن پرونده بازمیدارد. لحظات تصمیمگیری بازپرس باظرافت به تصویر درآمده است. در کنار سکوتهایی که تنهایی و خلوت او را نشان میدهند، سؤالات تهاجمی گاه و بی گاهش از شاکیان و متهمان پرونده، کشومکش ذهنی او برای تصمیمگیری را بهتر نشان میدهد. سؤالات بازپرس در عین اینکه تردید او را نشان میدهد، یادآور وضعیت شغل او نیز هست. در تنگنای ذهنی قرار دادن متهمان برای اعتراف به کاری که انجام دادهاند، وظیفهی روزمره یک بازپرس است؛ حتی اگر در مواقعی خیلی هم لطیف و انسانی به نظر نرسد.
با تمام این توصیفات، «علفزار» یکی از فیلمهای قابلتوجه این روزهای سینماست. فیلمی کم ایراد با صحنههایی احساسی که در مواقعی، نفس را در سینه مخاطب حبس میکند. تنها ایراد فیلم شاید عنوان آن باشد؛ چراکه نام «علفزار» هرچقدر هم استعاری باشد از روند اصلی فیلم دور است. توجه به پیشبرد داستان و تصمیمات هر یک از شخصیتها، بارزترین ویژگی فیلم است و دوست داشتن یا نداشتن آن بیشتر به بحث سلیقه مربوط میشود. ترجیح اینکه کاش فیلم چنددقیقهای زودتر تمام میشد و ابهام بیشتری برای مخاطب بهجا میگذاشت، نمونهای از همین اختلافسلیقههاست.