نویسنده: مازیار وکیلی
فیلمهایی که دربارهی عملیات، قهرمانها و ساختار نیروهای نظامی ذیل ژانر جنگی طبقهبندی میشوند؛ ژانر جنگی هم یکی از قدیمیترین ژانرهای سینمایی است. قدمت این ژانر به زمانهای بسیار دور و سینمای صامت بازمیگردد. اولین فیلم برنده اُسکار هم یک فیلم جنگی به نام «بالها» بود که داستانی رمانتیک را در قالب ماجراجوییهای دو خلبان در جنگ جهانی اول روایت میکرد. این قدمت باعث شده تا فیلمهای جنگی دارای تنوع و مضامین گوناگونی باشند. کارگردانهای مختلف با گرایشهای متفاوت در تاریخ سینما تلاش کردهاند تا جنگ را بهعنوان یک پدیده ویرانگر و خانمانسوز از دریچهی ذهن خود به نمایش بگذارند. برخی از کارگردانها بر روی سلحشوریهای ایام جنگ تاکید کردند و از جنگ و نیروهای نظامی بهعنوان بستری برای خلق قهرمان استفاده کردهاند. قهرمانانی که با دلاوریها و از خودگذشتگیهایی که انجام میدهند باعث نجات میهن و سرافرازی کشور میشود. چنین فیلمهایی اغلب گرایشهای ناسیونالیستی پُررنگی دارند و بر روی مفاهیم مردانه تاکید و سعی میکنند با ساختاری حماسی روحیه ملی و میهنی مردم کشورشان را برانگیزند.
«کلاه سبزها» ساختهی جان وین، مروین لروی و ری کلوگ و «تکتیرانداز» کلینت ایستوود از جمله فیلمهای قهرمانپرداز سینمای جنگ هستند. اما گروه دیگری از فیلمها وجود دارد که نگاهی تلخ، بدبین و نهلیستی به جنگ دارند. فیلمهایی که میکوشند بر روی جنبههای مخرب جنگ تاکید کنند. این فیلمها بهجای قهرمان از ضدقهرمانهای خسته و عصیانگر استفاده میکنند و با تاکید بر جنبههای منفی دیدگاههای میلیتاریستی میکوشند تا نشان دهند جنگ میتواند چقدر خشن و غیرانسانی باشد. «راههای افتخار» و «غلاف تمام فلزی» استنلی کوبریک، «اینک آخرالزمان» فرانسیس فورد کاپولا و «خط باریک سرخ» ترنس مالیک فیلمهایی هستند که چنین رویکردی به جنگ دارند. اما دسته سومی از هم از فیلمها وجود دارد که جایی میان دو رویکرد قبلی قرار میگیرند.
این فیلمها ضمن اینکه قهرمانان وطنیپرستی که برای امنیت کشور خود میجنگند نمایش میدهد، تلاش میکنند ویرانیهای جنگ را هم نمایش دهند. این فیلمهای اغلب دارای ساختاری رئالیستی هستند، زشتیهای جنگ را بدون کموکاست به نمایش میگذارند و در نهایت میکوشند در نتیجهگیری نشان دهند که قهرمان جنگ نه یک قهرمان شکستناپذیر که انسانی با چالشهای مختلف اخلاقی و عاطفی است که در بزنگاهی حساس تصمیم درست را میگیرد. «نجات سرباز رایان» استیون اسپیلبرگ نمونهی عالی فیلمهای این دسته است.
به جرات میتوان گفت که سینمای جنگ تنها ژانری در سینمای ایران است که بهواسطهی هشت سال دفاع مقدس بهخوبی بومی شده است. هشت سال جنگ فرهنگی را با خود به وجود آورد که کاملاً بومی و مردمی و متعلق به ایران است. فرهنگی که در هیچ ژانر و گونه دیگری به این خوبی تبلور پیدا نکرده است. پس کاملاً واضح است که ژانر جنگی بهعنوان یکی از ژانرهای اصلی سینمای ایران مورد توجه کارگردانان مختلف باشد. این درست است که اکثر فیلمهای جنگی سینمای ایران کارکردی ایدئولوژیک و سیاسی دارند اما فیلمهایی همچون «درخت گردو»، «روبان قرمز»، «سفر به چزابه»، «آژانس شیشهای» و «منصور» نگاهی متفاوت به جنگ هشت سالهی ایران و عراق انداختهاند.
ارتش به عنوان اصلیترین و مهمترین نیروی نظامی یک کشور شناخته میشود. بنابراین در تمام کشورهای جهان فیلمهای جنگی راوی زندگی ارتشیان آن کشور هستند. در ایران اما اوضاع فرق میکند، بهواسطهی اینکه ایران نیروهای نظامی مختلفی دارد سهم ارتش در میان تولیدات سینمای جنگی ایران چندان زیاد نیست. قهرمانان جنگی سینمای ایران را اکثراً بسیجیان جان بر کفی تشکیل میدهند که با سلحشوریهای خود امنیت را برای ایران به ارمغان آوردهاند. اما سینماگران ایرانی هر زمان که به سراغ ارتش رفتهاند آثار متفاوتی خلق کردهاند که بسیار مورد توجه قرار گرفته است. ارتش و قهرمانان آن به قدری افتخارآفرینی کردهاند که میتوان تا مدتها درباره این افتخارآفرینیها فیلم ساخت. سینمای ایران هم در حد ظرفیت و توان خود هرگاه به سراغ قهرمانان ارتشی رفته آثاری درخشان خلق کرده که بسیار مورد توجه مخاطب قرار گرفته است.
اینک آخرالزمان (۱۹۷۹) Apocalypse Now
کارگردان: فرانسیس فورد کاپولا
«اینک آخرالزمان» یکی از نهلیستیترین فیلمهای جنگی تاریخ سینماست. فیلمی که مستقیماً به این پرسش میپردازد که چرا میجنگیم؟ کاپولا در این اُپرای حماسی و مایوسانه با خلق شخصیت سرهنگ کورتز فیلسوف و دیوانه (با بازی متفاوت مارلون براندو) بر بیهودگی جنگ تاکید میکند. سفر بنیامین ویلارد (مارتین شین) در دل تاریکی تبدیل به سفری تراژیک میشود تا خشونت و سبعیت جنگ به تصویر کشیده شود. نقطهی اوج چنین نگاه بیرحمانهای مربوط به ملاقات ویلارد با سرهنگ کلیگور (با بازی درخشان رابرت دووال) است. سرهنگ کلیگور که تبدیل به یک حیوان درندهخو شده و فقط برای لذت آدم میکشد. کاپولا در «اینک آخرالزمان» با تکیه بر خشونتی تکاندهنده به تفسیری نهلیستی از جنگ میرسد. ارتشیان آمریکا در این فیلم کاپولا مردانی بیمار و رنجور هستند که جنگ آنها را مسخ و تبدیل به موجوداتی دیگری کرده است؛ موجوداتی که خوی انسانی در آنها مرده است.
ساخت «اینک آخرالزمان» برای کاپولا یک شکنجه کامل بود. فیلمبرداری در فیلیپین که در آن زمان جنگ داخلی را هم تجربه میکرد در کنار شرایط جوی ناپایدار که گاهاً باعث نابودی دکورها میشد، کاپولا را تا مرز جنون برد. اگر به این موارد سکتهی مارتین شین در نیمهی فیلمبرداری و ادا و اطوارهای براندو را هم اضافه کنیم متوجه میشویم ساخت این فیلم چه تجربهی دردناکی بوده است. تجربهای که در آن کاپولا تا مرز جنون پیش رفت اما نتیجه درخشان شد و «اینک آخرالزمان» به شاهکاری حماسی و نهلیستی در باب مصائب جنگ تبدیل شد.
غلاف تمام فلزی (۱۹۸۷) Full Metal Jacket
کارگردان: استنلی کوبریک
استنلی کوبریک یک نابغه بود؛ نابغهای عجیب و غریب که نگاهی سرد و بدبینانه به جهان داشت. او به وسواسهایش معروف است (وسواسی که تام کروز را در چشمان کاملاً بسته تا مرز دیوانگی پیش برد). وسواسی که باعث شد تعداد فیلمهایش انگشتشمار باشد اما هرکدام از فیلمهایی که ساخت، شاهکارهایی در عالم سینما بودند. پس مشخص است که «غلاف تمام فلزی» هم بهعنوان فیلم جنگی استنلی کوبریک مهر او را بر پیشانی خود داشته باشد. کوبریک بعد از ساخت «راههای افتخار» که به دلیل تصویر تلخی که از سربازان فرانسوی در جنگ با آلمانها نشان داد تا مدتها نمایش آن در فرانسه ممنوع بود، در «غلاف تمام فلزی» به سراغ ارتش آمریکا رفت.
شاید هیچ کارگردانی بهاندازهی کوبریک و هیچ فیلمی مانند «غلاف تمام فلزی» خشونت میلیتاریستی ارتش آمریکا را چنین گزنده نقد نکرده است. کوبریک در نیمهی ابتدایی فیلمش با استفاده از شخصیت سرباز سادهدلی به نام پایل که خشونت جاری در محیطی نظامی او را تبدیل به هیولایی میکند که تراژدی بزرگی را رقم میزند. صریحترین و کوبندهترین نقدها را نهتنها به ارتش آمریکا بلکه به ساختارهای مردسالارانه جامعهی آمریکا وارد میکند. سرنوشت و استحالهی پایل سرنوشت تمام مردانی است که جنگ آنها را تبدیل به بیماران روانی خطرناکی کرد.
بیمارانی اسلحه به دست که تحقیرها و فشارها آنها را به هیولاهایی تبدیل میکند که بهجای دفاع از میهن مانند یک حیوان وحشی به اطرافیان خود حمله میکنند. نیمهی دوم «غلاف تمام فلزی» هم شاید به صراحت نیمهی اول نباشد اما همچنان نقدی صریح از سیاستمداران آمریکایی است که با به راه انداختن جنگ ویتنام جوانان زیادی از این کشور را به کام مرگ فرستاند که در پایان شکست خورده و تحقیرشده به خاک آمریکا بازگشتند.
نجات سرباز رایان (۱۹۹۸) Saving Private Ryan
کارگردان: استیون اسپیلبرگ
اسپیلبرگ را با خوشبینی لیبرالیاش به یاد میآوریم. این کارگردان که یکی از فرزندان خلف دههی ۷۰ میلادی هالیوود است، خیلی زود توانست با ساختن فیلمهای سرگرمکننده در کنار درامهای سنگین و پیچیدهی سیاسی جایگاه رفیعی در دنیای سینما پیدا کند. اسپیلبرگ از آن دسته کارگردانی است که با ارائهی یک زبان بیانی جهانی با تکیه بر لیبرالیسمی که به آن اعتقاد داشت تمام مردم جهان را فارغ از ملیت، نژاد و طبقه سرگرم کند. اسپیلبرگ را بیشتر با آثار علمی-تخیلی، درامهای تاریخی و فانتزیهای کودکانهاش به یاد میآوریم. آثار جنگی چندانی در بین فیلمهای پرتعدادی که ساخته به چشم نمیخورد. اما این کارگردان توانست در دومین فیلم جنگی که ساخت (بعد از کمدی جنگی شکست خورده ۱۹۴۱) یعنی «نجات سرباز رایان» شاهکاری فناناپذیر خلق کند که تلخی و سلحشوری را توامان درون خود دارد.
آغاز شگفتانگیز «نجات سرباز رایان» که گوشهای از نبرد نرماندی را به تصویر میکشد، یک دستاورد بزرگ برای کل تاریخ سینما است. این سکانس نفسگیر و طولانی (که سی تا چهل دقیقه طول میکشد) به لحاظ تکنیکی (فیلمبرداری، تدوین، جلوههای ویژه و صدابرداری) یکی از قلل رفیع عالم سینماست. اسپیلبرگ در همین سکانس دنیای فیلمش را بهخوبی برای تماشاگر جا میاندازد و شخصیتهایش را معرفی میکند. قهرمان اصلی فیلم سروان میلر است؛ او یک معلم سابق و ساده آمریکایی که برای نجات سربازی جامانده در آن سوی خط یعنی رایان همراه تیمش مامور میشود.
اسپیلبرگ در قالب فیلمی تکاندهنده و در عینحال سرگرمکننده مفاهیمی مانند وطنپرستی، فداکاری و سلحشوری را بدون اینکه ذرهای دچار شعارزدگی شود به تماشاگر منتقل میکند. «نجات سرباز رایان» برخلاف فیلمهای کاپولا و کوبریک از تلخی جنگ برای نمایش سلحشوری قهرمانان ساده و معمولیاش استفاده میکند. قهرمانانی که با اهدای خون خود به مفهوم هویت ملی معنای تازهای بخشیدند.
عقابها (۱۳۶۳)
کارگردان: ساموئل خاچیکیان
ساموئل خاچیکیان یکی از قدرنادیدهترین کارگردانان سینمای ایران است. در دهه سی و چهل شمسی که کارگردانی فیلم اغلب از هدایت بازیگران فراتر نمیرفت، ساموئل خاچیکیان بهعنوان تنها کارگردانی که بر امور فنی سینما هم تسلط داشت توانست با ساخت فیلمهایی متفاوت جایگاه کارگردان در سینمای ایران را برای همیشه متحول کند. خاچیکیان کارگردان پرکاری بود که اغلب فیلمهایش را براساس مد روز و نیاز بازار ساخت. فیلمهایی که ضعیف که به لحاظ سینمایی ارزش چندانی ندارند. اما در همان فیلمها هم میشد ردپای یک کارگردان باهوش و مسلط را که توانایی بالایی در روایت داستان و خلق تعلیق دارد مشاهده کرد. توانایی که جایگاه خاچیکیان را میان کارگردانان هم نسل خودش متمایز میکرد.
سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای خاچیکیان سالهای سردرگمی بود. او که بهعنوان یک کارگردان تکنوکرات و کاربلد شناخته میشد، فضای لازم را برای ساخت فیلم پیدا نمیکرد تا اینکه در سال ۱۳۶۳ فیلمنامه مهیج جنگی به دستش رسید که او را ترغیب کرد تا فیلم ساختن را شروع کند. فیلمنامهای به نام «عقابها» که از روی ماجرای واقعی نجات یک خلبان ارتش ایران توسط کردهای عراقی نوشته شده بود. خاچیکیان با عقابها یکی از پرمخاطبترین فیلمهای سینمای ایران و با تعریف دیگر و با توجه به قیمت بلیط در آن سالها پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران را ساخت. فیلمی که شاید امروز تحمل آن تا پایان سخت باشد اما در آن سالها بهعنوان یک اکشن جنگی پرکشش و قهرمانپرداز توانست مخاطب زیادی را به سالنهای سینما بکشاند و باعث رونق سینماها شود.
خاچیکیان صحنههای جنگی را با استفاده از فیلمهای آرشیوی و روی میز تدوین ساخت. صحنههایی که شاید امروز کودکانه به نظر برسند اما تماشای آن برای تماشاگر آن سالها بسیار هیجانانگیز بود و کف و سوتهای زیادی در سالن سینما از آنها گرفت. «عقابها» نهتنها تبدیل به یک فیلم پرفروش شد بلکه توانست تصویری متفاوت از قهرمانان ارتش را به نمایش بگذارد.
- بیشتر بخوانید
- نگاهی تاریخی-تحلیلی به آثار برجسته سینمای کره جنوبی | از دل تحولات
- مروری بر فیلم های ورزشی سینمای ایران | زنگ ورزشی سینما
شوق پرواز (۱۳۸۸)![شوق-پرواز]()
کارگردان: یدالله صمدی
یکی از دغدغههای اصلی مسئولانی که سفارش ساخت یک فیلم یا سریال تلویزیونی دربارهی قهرمانان جنگ را به هنرمندان میدهند این است که چگونه میان شعارهای مورد نظرشان و باورپذیری قهرمان تعادل برقرار کنند. مسئولان اغلب باورپذیری را قربانی شعار میکنند. همین موضوع باعث شده تا فیلمها و سریالهای ماندگار زیادی دربارهی قهرمانان جنگ ساخته نشود. این موضوع به قدری در این سالها تکرار شده که مخاطب هنگام تماشای چنین سریالهایی پیشاپیش در ذهن خود فرض میکند که با یک فیلم یا سریال شعاری و خستهکننده مواجه است که قرار است مفاهیم اخلاقی را به واضحترین شکل ممکن فریاد بزند. همین موضوع کار کارگردانانی را که اقدام به ساخت چنین آثاری میکنند را سخت کرده است.
«شوق پرواز» به زندگی خلبان شهید امیرعباس بابایی میپردازد. این سریال که با همکاری نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران ساخته شده است، یکی از آخرین نمونههای سریالهای زندگینامهای و قهرمانمحور است. سریالی که هنگام ساخت آن تلاش شده از شعارپردازیهای مرسوم در آن خبری نباشد. نویسنده و کارگردان در این سریال تلاش کردهاند تا از قهرمان داستان چهرهای زمینی ارائه دهند. باید گفت تا حدودی هم در این کار موفق شدهاند. هرچند سریال «شوق پرواز» هم در دقایق زیادی به دام شعارزدگی میاُفتد اما در نهایت موفق میشود به مدد بازی خوب شهاب حسینی چهرهای ملموس از شهید بابایی بهعنوان یکی از مهمترین قهرمانان جنگ ارائه بدهد.
سرباز (۱۳۹۹)![سرباز]()
کارگردان: هادی مقدم دوست
«سربازی» یکی از ویژهترین دورههای زندگی پسران است؛ دورهای پرماجرایی که سختیهای خاص خودش را دارد. سختیهایی که اعتراضات زیادی را به دنبال داشته است. بسیاری از پسران اعتقاد دارند این دوران نهتنها دستاوردی برای آنها ندارد بلکه باعث اتلاف وقتشان میشود. با توجه به چنین فضاسازیهایی طبیعی است که نیروهای مسلح به سراغ ساخت سریالی بروند که از مزایای سربازی صحبت کند؛ «سرباز» محصول چنین تلاشی است. سریالی متفاوت و به لحاظ روایی رادیکال که تلاشش این است از مزایای دوران سربازی صحبت کند. سریال «سرباز» داستان دکتری به نام یحیی با بازی آرش مجیدی است که ناگهان تصمیم میگیرد به سربازی برود. تصمیم او در ابتدا با مخالفت شدید نامزدش یلدا (با بازی الیکا عبدالرزاقی) مواجه میشود اما بعد از اینکه یحیی به سربازی میرود نگاه هر دو آنها به این دوران عوض میشود.
سریال «سرباز» از سریالهایی است که تماشای آنها حوصلهی زیادی میطلبد. مقدمدوست در این سریال داستانش را به شکلی متفاوت و با استفاده از راوی دانای کل روایت میکند. سریال ریتم کندی دارد و میکوشد با تکیه بر نمایش جزئیات، تغییر روحیه یحیی از یک سرباز بیمسئولیت و سربه هوا به یک سرباز وطنپرست را نمایش دهد. تماشای چنین سریالی بههیچوجه آسان نیست و مخاطب باید تمام دقت و حوصله خود را برای تماشای آن خرج کند. سرباز از زمان پخش خود ضربهی زیادی خورد و چندان دیده نشد. پخش چنین سریالی در ایام ماه مبارک رمضان که مردم تمرکز چندانی برای تماشای سریال ندارند، باعث شد تا سریال دیده نشود. سریالی که اگر زمان پخش مناسبی در اختیار آن قرار میگرفت و دیده میشد و میتوانست به یکی از مهمترین سریالهای تلویزیون در ستایش سربازی تبدیل شود.
منصور (۱۳۹۹)![منصور]()
کارگردان: سیاوش سرمدی
«منصور» یکی از عجیبترین فیلمهای این فهرست است. فیلمی جنگی که در آن صحنههای جنگی چندانی به چشم نمیخورد. کارگردان این فیلم میتوانست یک نام فرعی هم برای فیلمش انتخاب کند؛ «منصور» : مصائب یک فرمانده. تمرکز اصلی کارگردان در این فیلم بر روی مشکلاتی است که یکی از مهمترین فرماندهان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران با آن درگیر بوده است. مشکلاتی اغلب اقتصادی که در ایام جنگ و تحریم گریبان نیروی هوایی را گرفته بود و اجازه نمیداد هواپیماها و تجهیزات به دست خود نیروهای نظامی تعمیر شود و به چرخه استفاده بازگردد.
کارگردان با یک فیلمنامهی هوشمندانه و با داستانی که به تدریج به نقطهعطف نهایی نزدیک میشود موفق شده تا فیلمی بسازد که تعلیق درونی آن تماشاگر را برای صد دقیقه روی صندلی سینما نگه میدارد. شهید ستاری باعث تحول بسیاری در نیروی هوایی شد و به عنوان یک فرمانده جایگاه ویژهای در میان مردم و افکار عمومی دارد. جایگاهی که باعث شد کارگردان این فیلم به سراغ این شهید برود و فیلمی برمبنای زندگی او بسازد. منصور هم در نهایت اسیر شرایط بد اکران شد و آنطورکه شایسته است دیده نشد. اگر فیلم در زمان مناسبی اکران میشد میتوانست تماشاگران زیادی را به سالنهای سینما بکشاند و مردم را با یکی از قهرمانان ایام جنگ آشنا کند. قهرمانی که دست کمی از قهرمانهای سینمای کلاسیک ندارد و میتواند جذابیتی همپای آنها داشته باشد. اما متاسفانه «منصور» در اکران گم شد تا مردم نتوانند اطلاعی از مهمترین خدمات یکی از فرماندهان جنگ پیدا کنند.