نویسنده: فرهاد پروین
هنگامی که باب اودنکرک در قسمت هشتم از فصل دوم سریال مشهور «بریکینگ بد» در نقش وکیلی شوخ طبع، بیاعتنا به قانون و پر هیاهو و پر سر و صدا ظاهر شد، کمتر کسی فکر میکرد شخصیت «سال گودمن» و بازیگر ایفا کنندهی نقش آن، نه تنها به زودی خود صاحب یک سریال مستقل (بهعنوان اسپینآف بریکینگ بد) شود، که هواداران اسپینآف به اندازه هواداران سریال اصلی، نه یک دل که صد دل عاشق شخصیت خیالی سال گودمن و بازیگر آن شوند. مسیر شهرت باب اودنکرک علیرغم سابقهی حضورش در نقشهای کوچک سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی در سالهای دهه نود میلادی خیلی دیر آغاز شد و اودنکرک هنگامی طعم خوش شهرت و محبوبیت را چشید که سن و سال و ظاهرش، او را مناسب ایفای نقش مردان میانسال که بهره چندانی هم از جذابیت ظاهری نبردهاند میکرد!
وکیل حراف، پر سر و صدا و بامزه سریالهای «بریکینگ بد» و «بهتره با ساول تماس بگیرید» خیلی زود آنقدر شهرت پیدا کرد که موفق شد به یکی از مشهورترین بازیگران آمریکایی بدل شود. گرچه باب اودنکرک پیش از ایفای نقش ساول گودمن در «بریکینگ بد»، یکی از گزینههای بازی در نسخه آمریکایی سریال کمدی «اداره» بود و با انتخاب استیو کارل، «اداره» تبدیل به یکی از پرمخاطبترین کمدیهای تلویزیونی شد اما به نظر میرسد خالقان نسخه آمریکایی «اداره» و در رأس آنها پل لیبرشتاین (که خود نقش توبی را در همین سریال کمدی ایفا میکرد)، اودنکرک را پس ذهنشان برای سریالی دیگر و شخصیتی دیگر در نظر داشتند. «هنک خوششانس» یک سال بعد از پایان سریال پرمخاطب «بهتره با ساول تماس بگیرید» و نزدیک به یک دهه بعد از اتمام پخش «اداره»، بالاخره پیوند لیبرشتاین و همکارش آرون زلمان را با باب اودنکرک برقرار کرد. این بار در نقش مردی که تفاوت زیادی با ساول گودمن و البته با مایکل اسکات «اداره» دارد و وجهی دیگر از تواناییهای اودنکرک را آشکار کرد.
- بیشتر بخوانید
- IMDB Lucky Hank: 6.8
- نقد فیلم Air | من یک رویا دارم
- پنج مظنون | نقد فیلم «فانتوم» ۲۰۲۳ Phantom
- فیلم های ۲۰۲۳ که در بهار و تابستان منتظرشان هستیم
سریال «هنک خوششانس» که به تازگی فصل نخست آن به پایان رسیده، داستان یک استاد دانشگاه میانسال رشته ادبیات انگلیسی است که در یکی از دانشگاههای متوسط آمریکا در ایالت پنسیوانیا مشغول به فعالیت است. هنک که مدتها پیش رمانی موفق به چاپ رسانده و هنوز شهرتش بهعنوان یک نویسنده را مدیون همان کتاب است، سالهاست در مقام استاد و مدیر گروه ادبیات انگلیسی دانشگاه کار میکند و با تمام آنچه بحران میانسالی خوانده میشود دست و پنجه نرم میکند. هنک که البته کمترین تلاشی برای نگارش رمانی جدید نمیکند و انگار زندگی را همانطور که هست، با تمام مشکلات و کشمکشهایش پذیرفته، چنان غرق روزمرگی و تکرار شده که روز به روز فاصله بیشتری از همسرش میگیرد و دوستان و همکارانش در گروه ادبیات که او را به چشم مدیر گروه، مسئول بسیاری از پیشامدها میدانند نیز به بحران میانسالیاش میافزایند.
پیرنگ داستان بیش از آنکه متمرکز بر کشمکشی بیرونی باشد و ماجرایی پر آب و تاب را پیش ببرد، به کشمکشهای درونی هنک، شخصیت خسته از روزمرگی او و به زوال نویسندهای سابقا خلاق و حالا کارمند مسلک در سیستم آموزشی میپردازد. هنک میکوشد رابطهاش را با همسرش بهبود ببخشد و از نقل مکان او به نیویورک، که به تازگی شغل مناسبی در آنجا پیدا کرده جلوگیری کند. او همچنین ناخواسته درگیر مسائل دختر جوان و دامادش شده و پایش به اختلافات زندگی زناشویی آنها نیز، که دست کمی از زندگی زناشویی خودش ندارند باز میشود. همه بحرانها هنگامی کامل میشوند که خبر میرسد پدر هنک، بعد از سالها دوری و اختلاف با پسرش، قرار است به شهر محل سکونت هنک نقل مکان کرده و دوران بازنشستگیاش را در آنجا سپری کند.
تلاش این مرد میانسال درونگرا برای کنار آمدن با مشکلاتی که انگار قرار است یکی پس از دیگری به بحران وجودی میانسالیاش افزوده شوند، خرده پیرنگهای متعددی را که سریال مبتنی بر آنها پیش میرود را شکل میدهند. «هنک خوششانس» به جای آنکه مانند دهها فیلم و سریال دیگر، به ماجرای انسداد ذهنی نویسندهای که قصد داردرمان تازهای بنویسد بپردازد، به وضعیت بحرانی نویسندهای میپردازد که انگار پذیرفته خشکی چشمه خلاقیتش بخشی از روند عادی زندگیاش است و بالاجبار خود را وقف آموزش و تدریس کرده.
اما وقف کردن هم فعلی نیست که چندان نسبتی با کاری که هنک انجام میدهد داشته باشد! هنک آشکارا علاقهای به تدریس ندارد و سر و کله زدن با دانشجویان جوانی را که هرکدام گمان میکنند نخستین نوشتههایشان شاهکارهای ادبی است از حوصله او خارج است. هنک اصلا انگار تمایلی به تغییر وضعیت موجود ندارد و تمام تلاشش گرفتن افسار زندگیاش و حفظ آن در همان مسیر فعلی است. این درست همان نقطهای است که باعث تقابلش با همسر، همکاران و کادر مدیریتی دانشگاه میشود. همه انگار قصد دارند او را به انجام عملی وادارند اما انفعال هنک که به نظر حاصل افسردگی ناشی از بحران میانسالی است مانع از انجام تغییراتی در زندگیاش میشود.
هنک بیش از هر چیز میخواهد بدون اینکه کار چندانی انجام دهد، وضعیت را به همان روال سابق حفظ کند، همسرش را کنار خود داشته باشد و دست به ترکیب اعضای گروه ادبیات انگلیسی دانشگاه نزند. غافل از آنکه انگار همه دست به دست هم دادهاند تا او را وادار به تغییر کنند. هنک اما به شیوه خودش با مشکلات روبرو میشود؛ هنگامی که از او خواسته میشود دو نفر از اساتید گروه را انتخاب کرده تا در روند تعدیل نیروی دانشگاه از کار کنار گذاشته شوند آنقدر مقاومت میکند که با تغییر رییس دانشگاه، تمام نیروهای تعدیل شده دیگر گروهها هم به کار برمیگردند! وقتی همسرش پیشنهاد کار در نیویورک را میپذیرد آنقدر در همراهی با او تعلل میکند که خشم زن و رها شدنش توسط او را باعث میشود، و هنگامی که متوجه میشود دامادش در حال خیانت به دخترش است به جای متهم کردن پسر، او را با خود به خانه میآورد و اجازه میدهد دخترش به اندازه کافی فرصت برای فکر کردن به زندگی مشترکش داشته باشد.
با این حال به نظر میرسد همه چیز به نوعی به رابطه هنک با پدرش مربوط است. پدر که خود یکی از اساتید به نام ادبیات انگلیسی است و سالها پیش هنک و خانوادهاش را رها کرده، حالا قرار است به محل زندگی هنک بازگردد و هنک با بزرگترین ترس خود روبرو میشود. او باید راهی برای مواجهه با پدر که به نظر سرمنشأ تمام انفعال هنک است پیدا کند، اما هنگامی که با پدر روبرو میشود متوجه میشود زوال عقل پدر و فراموشیاش، او را بدل به فردی دیگر کرده است.
سریال «هنک خوششانس» اساسا برای مخاطب آسانگیر سریالهای مهیج و جذاب تلویزیونی ساخته نشده و از طرفی شاید هیچ مدیومی به اندازه تلویزیون در این سالها، برای پرداختن به چنین داستانی مناسب نباشد. فیلمنامهنویسها کشمکش درونی هنک با میانسالی و سپری کردن نیمه دوم زندگی را چنان ماهرانه با لحنی کمیک و سرخوشانه پیش میبرند که سنگینتر بودن وزن کشمکش درونی نسبت به ماجراهای بیرونی، ذرهای داستان را خستهکننده و کسالتبار نمیسازد.
شاید انتخاب باب اودنکرک برای ایفای نقش هنک از این رو هوشمندانه است که چهره رو به پیری گذاشته اودنکرک، با آن ریش انبوه و گوشههای خمیده چشمها بهترین تمثال برای مرد میانسالی در آستانه پیری و از دست دادن کار، همسر و دخترش باشد. هنک خوششانس در همین فصل اول، تماشاچی را مشتاق به دنبال کردن ادامه داستان استادی میکند که در آخرین صحنههای فیلم، با تقدیم استعفایش به دانشگاه، بالاخره به همسرش پیوسته و مدیر دانشگاه، استعفانامه را به محض خواندن درون دستگاه خردکن کاغذ میاندازد! باید منتظر ماند و دید در فصل بعدی هنک چطور قرار است در حالی با رد شدن استعفایش روبرو شود که پیشتر تمام زندگیاش را بار چمدان کرده و به همسرش در نیویورک پیوسته است.