در مسیر تحول پنج جیمز باندِ دنیل کریگ

نویسنده: احسان رویامنش

یان فلمینگ، نویسندۀ انگلیسی، در سال ۱۹۵۲ و در روزگار پسا جنگ‌جهانی دوم، «جیمز باند» را خلق کرد. او که یکی از ماموران سیستم اطلاعاتی بریتانیاست با کد۰۰۷ فعالیت می‌کند. هر جا در جهان، مشکلی پیش می‌آید، این قهرمان و پروتاگونیست، خود را به آنجا می‌رساند تا کار خرابکاران را یکسره کند.

شخصیت جیمز باند بازتابی مستقیم از شرایط سیاسی و امنیتی حاکم بر دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ بود. با پایان واقعۀ خانمان‌سوز جنگ جهانی دوم، جدال دو ابرقدرت آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی برای توسعه نفوذ در سراسر دنیا، شدیدتر شد و آغاز جنگ سرد را میان آن ها رقم زد؛ جدالی تمام عیار که در قالب جنگ و جدال‌های نیابتی سازمان پیدا ‌کرد و در عرصه رقابت‌های اطلاعاتی و تسلیحاتی، به اوج خود رسید.

این شخصیت با فیلم «دکتر نو»(ترنس یانگ، ۱۹۶۲) پای خود را به جهان سینما باز کرد. سینمای بدنه که تا به حال، نمونۀ مشابهی که بتواند با عناصری جذاب، یک مامور امنیتی را پیش روی تماشاگر بگذارد، آمدن این مخلوق تازه را به فال نیک گرفت. از آنجا به بعد و با ساخت هر فیلم، عنصری به مشخصه‌های این کاراکتر اضافه شد. از ماشین‌های آستون مارتین تا ساعت‌های یک برند خاص. حالا این مخلوق یان فلمینگ(که بنا به روایت‌هایی از یک مامور واقعی انگلیسی برداشت شده است)، به فرهنگ عامۀ مردم بریتانیا و جهان راه پیدا کرد. این مساله تا جایی پیش رفت که مسئولین المپیک لندن، در آیین افتتاحیۀ این بزرگترین رویداد جهان، او را در کنار ملکۀ انگلستان به وسط ورزشگاه المپیک لندن فرستادند.

ویژگی‌های کلی و ثابتی در سری فیلم‌های جیمز باند، تثبیت شدند: شخصیتی منفی(آنتاگونیست) که باند بایستی به نبرد او برود، زنی که معشوق باند خواهد بود، شخصیت M در مقام مامور مافوق او(با بازی جودی دنچ و سپس رالف فاینز)، ترانۀ عاشقانه آغازین و روایتی که عموماً از کشوری غیر اروپایی آغاز می‌شد و کم‌کم دامنۀ شعله‌های آن به مناطق دیگری از جهان نیز کشیده می‌شد.

شان کانری(۶ فیلم)، جرج لانزبی(۱ فیلم)، راجر مور(۷ فیلم)، تیموتی دالتون(۲ فیلم)، پیرس برازنان(۴ فیلم)، میراث این مامور مخفی انگلیسی را در سال ۲۰۰۶ به دنیل کریگ سپردند. او، با بدن ورزیده و چشمان آبی خود، سیمای تازه‌ای به این شخصیت بخشید.

دنیل کریگ زمانی ردای جیمز باند را به تن کرد که فیلم‌های ابر قهرمانی(عموماً مبتنی بر آثار کمیک استریپ)، سینمای جهان را قبضه کرده بودند. مرد عنکبوتی، سوپرمن و… با حرکاتی که خارج از قاعدۀ باورپذیری واقعیت بود، جهانِ خود را پیش می‌بردند. در این زمان بود که تهیه‌کنندگان اجرایی جیمز باند به این نتیجۀ مهم رسیدند که حالا شخصیت جیمز باند، بایستی نقش مهم‌تری در واقعیت‌های جهان ایفا کند. یعنی ویژگی‌های منحصر به فرد خود نظیر قدرت خیره‌کنندۀ تیراندازی، بدن ورزیده، هوش، دیسیپلین و کاریزما را در خدمت یک مساله اینجا و اکنونی تعریف کند. از همین روست که حضور او را می‌توان نقطۀ عطفی مهم در مسیر دگردیسی این شخصیت، تلقی کرد.

 

کازینو رویال

۱. کازینو رویال

کارگردان: مارتین کمپل

سال ساخت: ۲۰۰۶

انتظارها به پایان می‌رسد و اولین جیمز باند بلوند، بر روی پرده ظاهر می‌شود. جیمز باند مأمور می‌شود تا یک بانکدار را که پول‌های سازمان‌های تروریستی را در بازار جهانی سرمایه‌گذاری می‌کند متوقف کند و این گروه را سرنگون سازد. باند می‌بایست در بازی پوکر که در کازینو رویال با لو شیفره(مدس میکلسن) می‌کند برنده شود، در این حین او با یک کارمند زیبای خزانه‌داری وسپر لیند(اوا گرین) که برای پخش پول شرط‌بندی او در بازی‌های شرط‌بندی و نگهداری از اموال و پول دولتی گماشته شده‌است آشنا می‌شود. اما در این ماجرا باند و وسپر درگیر یک سری حملات مرگبار از طرف لو شیفر و همراهانش می‌شوند.

از این فیلم، باند با دشمنانی روبرو می‌شود که پیچیدگی‌های بسیار بیشتر از شخصیت‌های منفی آثار پیشین دارند که سبب کنش‌های دراماتیک پیچیده‌تری می‌شود. کازینو رویال ستایش‌شده‌ترین اثر از بین مجموعه جیمزباندهای کریگ و تمامی قسمت‌های پیشین در بین منتقدان است.

 

ذره‌ای آرامش

۲. ذره‌ای آرامش

کارگردان: مارک فارستر

سال ساخت: ۲۰۰۸

داستان فیلم ذره‌ای آرامش، دقیقاً از پایان کازینو رویال آغاز می‌شود و مسیر آن را ادامه می‌دهد. جایی که باند آقای وایت را در کنار دریاچه هدف قرار می‌دهد و حالا او را دستگیر کرده. باند که از مرگ زنی که عاشقش شده بود بسیار ناراحت شده اکنون در پی آن است که به هر شکل ممکن این مأموریت را که جنبۀ شخصی هم پیدا کرده به سرانجام برساند. دومینیک گرین(متیو آمالریک)، ضد قهرمان این فیلم، سرکردۀ گروه کوانتوم است که به فعالیت‌های مردم‌نهاد محیط زیستی کمک مالی می‌کند. ولی این رو بنای کار است. او درصدد تسلط بر منابع آبی کشورهای جهان سوم و اعمال نفوذ بر قدرت‌های سیاسی‌ آن‌هاست.

 

اسکای فال

۳. اسکای‌فال

کارگردان: سام مندس

سال ساخت: ۲۰۱۲

زلزلۀ نولان در «شوالیه تاریکی»(۲۰۰۸) در ترسیم جهانی سیاه و تاریک از درون شخصیت بتمن، سازندگان باند را بر این داشت که باز تعریفی از شخصیت او دست بزنند. آن مامور اَبرانسان که بی هیچ ضربه و خدشه‌ای، طومار همۀ رقبا را می‌پیچید، حالا با تزلزلی درونی روبرو می‌شود. جیمز باند در این فیلم متاثر از پیشنهاد تازۀ نولان، سویه‌های خاکستری تازه‌ای از خود را پیش روی مخاطب می‌گذارد تا بتواند باورپذیری بیشتری متناسب با واقعیت‌های پیرامونی کسب کند. رائول(خاویر باردم) شخصیت منفی این فیلم، بیش از دیگر ضدقهرمان‌های آثار پیشین، باهوش و مسلط به فراز و فرودهای درونی باند است.

ترانۀ مشهور «اسکای‌فال» با صدای آدل، خوانندۀ جوان انگلیسی و مرگ M، نقاط برجستۀ دیگر این فیلم بودند. منتقدان، ورود سام مندس( کارگردان اسکاربردۀ برای فیلم زیبای آمریکایی) را روحی تازه در بدن مخلوق فلمینگ قلمداد کردند. بازتعریف تازۀ شخصیت او، بحث‌های زیادی را پیرامون تعریف کاراکترهای این‌چنینی در جهان تازه آغاز کرد. انتخاب مهمی که باید بین تعریف شخصیتی قهرمان که می‌تواند پایش هم بلغزد و کاراکتری که در راستای موج‌های تثبیت‌شدۀ سینمای سرگرمی‌ساز حرکت می‌کند، نسبتی برقرار کند.

 

اسپکتر

۴. اسپکتر

کارگردان: سام مندس

سال ساخت: ۲۰۱۶

باند، پیامی مرموز از گذشته دریافت می‌کند که او را با سازمان اهریمنی به نام «اسپکتر» روبرو می‌کند. اسپکتر که در زبان انگلیسی خلاصه شده عنوان مدیریت ویژه ضدجاسوسی، تروریسم، انتقام و اخاذی است، نام یک سازمان خیالی بین‌المللی جنایی است که مرد شماره یک آن ارنست استاورو بلوفلد(کریستوف والتز) است. می‌توان الگوی روایی این فیلم را بازگشتی به سنت‌های مرسوم فیلم‌های جیمز باند توصیف کرد

مشخصۀ این فیلم، بازگشت معشوقی است که باند، فراتر از جذابیت‌های مرسوم دیگر آثار به او دلبسته می‌شود و برای دومین بار صدای پای «خانواده» را به این سری فیلم- بعد از کازینو رویال- باز می‌کند. حالا باند، دیگر سرخورده از تعلق‌ خاطرهای کوتاه‌مدت به زنان داستان، در مادلین(لئا سیدو)، همراهی برای همۀ زندگی را جستجو می‌کند.

 

زمانی برای مردن نیست

۵. زمانی برای مردن نیست

کارگردان: کری فوکوناگا

سال ساخت: ۲۰۲۱

از مدت‌ها قبل، ندای بازنشستگی دنیل کریگ از جیمز باند شنیده می‌شد. اتفاقی که قرار بود با اسپکتر رخ دهد اما در نهایت به وقوع نپیوست. فوکاناگا با تجربۀ ساخت فصل اول سریال «کاراگاهان حقیقی» به سمت این فیلم کشیده شد.

نویسندگان فیلم(با حضور فیبی والر بریج در مقام دیالوگ‌نویس) با هوشمندی، برداشتی از همه‌گیری کرونا و ایدۀ ویروسی دست‌ساز که بشریت را به تهدید می‌کشاند را وارد روایت می‌کنند. حالا جیمز باند، بایستی با گروهی دانشمند/تروریست که درصدد گسترش یک بیماری هستند، روبرو شود. فیلیکس لیتر، دوست قدیمی باند از او کمک می‌خواهد و او وارد مهلکه‌ای بزرگ می‌شود. لوسیفایر سافین(رامی مالک)، که پدر مادلین(لئا سیدو) سال‌ها پیش خانواده‌اش را به قتل رسانده، برای انتقام آن‌ها به نبرد او می‌آید. ارنست استاورو بلوفیلد(کریستف والتز) نیز که در انتهای اسپکتر دستگیر شده بود، در زندان‌های امنیتی، در تلاش برای به سرانجام رساندن پروژۀ خود است. یکی از نقاط برجستۀ این فیلم، حضور مامور زن جدیدی(لاشانا لینچ) در مقام ۰۰۷ است که خبر از بازنشستگی اجباری باند می‌دهد. او در همان ابتدا بیان می‌کند که این آخرین ماموریت‌اش خواهد بود.

فوکوناگا، باند را در این آخرین حضور کریگ، به مفهوم «خانواده» مماس می‌کند. او که به زن‌بارگی و نگاه ابزاری به آن‌ها متهم بود، حالا درصدد است که بتواند در کنار معشوق خود، زندگی آرامی را آغاز کند. پایان زمانی برای مردن نیست، نقطۀ پایانی به‌جا برای این فصل از تحول شخصیت باند در مسیر حیات خود است.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.