نویسنده: شبیر نعلبندیان
مارتین مک دونا زادهی ۲۶ مارس ۱۹۷۰، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس، کارگردان و تهیهکننده بریتانیایی-ایرلندی است. مکدونا از پدر و مادری ایرلندی در لندن متولد شد. پدر و مادرش در سال ۱۹۹۲ به ایرلند بازگشتند و او و برادرش در لندن تنها ماندند. او در شش نمایشنامهی خود شهر گالوی را بهعنوان مکان وقوع داستان انتخاب کرده است. شهری که او تعطیلاتش را در کودکی در آنجا سپری میکرد. او در بیستوشش سالگی موفق شد تا اولین نمایشنامهاش را با نام ملکه زیبایی لینین به چاپ برساند. این نمایشنامه اولین بخش از سهگانهی لینین بود. بخشهای دوم و سوم این سهگانه جمجمهای در کُنهمارا و غرب غمزده نام داشتند. سپس او به سراغ خلق سهگانهی دیگری با نام جزایر آران رفت که تنها دو بخش از آن نوشته و چاپ شد. او نمایشنامههای دیگری را هم نوشت که بسیار موردتوجه واقع شدند و در سراسر جهان اجرا شدند.
در ایران هم تعدادی از نمایشنامههای مکدونا به اجرا درآمده است. ملکهی زیبایی لینین ساخته همایون غنیزاده و مرد بالشی ساخته محمد یعقوبی و آیدا کیخایی از پرتماشاگرترین اجراهای متن او در ایران هستند. او با ساخت فیلم کوتاهی به نام ششلول تصمیم گرفت تا قدم به دنیای سینما بگذارد. مکدونا از معدود افرادی است که هم در نمایشنامهنویسی و هم در فیلمنامهنویسی و کارگردانی موفق بوده است. سبک منحصربهفرد مک دونا در دیالوگنویسی و فضاسازی که ترکیبی از ابزورد، خشونت و کمدی است او را از سایر کارگردانان و نویسندگان تمیز داده است. همچنین وفاداری به اصالتش یعنی کشور ایرلند را تقریباً در تمامی آثارش حفظ کرده است. به بهانهی انتشار فیلم اشباح اینیشرین که ساخته جدید اومحسوب میشود، به مرور آثار سینمایی او میپردازیم.
- بیشتر بخوانید
- نقد فیلم «بانشی های اینیشرین» The Banshees Of Inisherin 2022 | اختراع دشمنی
- برنده های گلدن گلوب ۲۰۲۳ اعلام شد
ششلول ۲۰۰۴ | Six Shooter
-
ژانر: کمدی، درام
-
IMDB: 7.4
این اولین فیلم مارتین مکدونا در مقام کارگردان است. فیلمی نیمساعته در حوزهی سینمای کوتاه که نوید ورود یک کارگردان خلاق را به جهان سینما میدهد. ششلولِ مکدونا آنقدر مورد توجه قرار گرفت که آینده کاری او را در صورت ساخت فیلم بلند تضمین میکرد. گویا او از همان ابتدا نقشه راهی برای عملی کردن ایدههای دیوانهوار و نامتعارفش داشته است.
فیلم ماجرای مردی به نام دانلی است که خبر فوت همسرش را از دکتر بیمارستان دریافت میکند. او بر بالین جسم بیجان همسرش میرود و عکس خرگوش خانگیشان را برای او به یادگار میگذارد. سپس سوار قطاری نسبتاً خلوت میشود و قطار در دل طبیعت ایرلند به راه میافتد. او در قطار با پسر پرحرف و بدهنی مواجه میشود که به هیچکس و هیچچیز اهمیت نمیدهد. در همین حین زوج جوانی که فرزند نوزادشان را در خواب از دست دادهاند وارد قطار میشوند. کنار هم قرار گرفتن این چهار نفر در فاصله نزدیک به هم حقایقی را برملا میسازد.
«ششلول» بهعنوان اولین فیلم او نشان میدهد که او در سینما از رکگویی و بیپروایی نمایشنامههایش جدا نشده است و خط فکریاش را با حفظ کیفیت در هنر هفتم پیاده کرده است. لحن کنایهوار و شوخ طبعانه مک دونا در مواجهه با مرگ و یا حتی قتل که به شکلی عیانتر در آثار تارانتینو دیدهایم بهجای تصویر در قالب دیالوگهایی به ظاهر ساده اما مغزدار عرضه شده است. ششلول موفق شد تا در هفتادوهشتمین دوره از جوایز اسکار بهعنوان بهترین فیلم کوتاه برگزیده شود. آغاز کار مکدونا که با برد اسکار همراه بود سبب شد تا هم فیلم کوتاهش دیده شود و هم قدم بعدیاش را مطمئنتر بردارد. ششلول اولین همکاری او با برندن گلیسون بود.
در بروژ ۲۰۰۸ | In Bruges
-
ژانر: کمدی سیاه، جنایی
-
IMDB: 7.9
مکدونا چهارسال پس از فیلم کوتاهش به سراغ ساخت اولین فیلم بلند خود که در بروژ نام داشت رفت. او برای این فیلم از نقش اول فیلم کوتاهش یعنی برندن گلیسون دعوت به همکاری کرد و برای نقش مقابل این بازیگر میانسال کالین فارل جوان را به کار گرفت که به تازگی در نقشهای مهم جا افتاده بود. لحن و سبک در بروژ همان چیزی بود که از مکدونا انتظار میرفت؛ یک کمدیِ سیاهِ ابزورد که جنایت محرک آن است.
ماجرای فیلم به دو آدمکش ایرلندی به نامهای کن و ری اختصاص دارد که برای انجام مأموریتی به شهر بروژ واقع در کشور بلژیک میروند. آنها منتظر میمانند تا رئیسشان هری دستور انجام مأموریتی نامشخص را بدهد. کن از سفر به بروژ راضی است اما این شهر برای ری کسلکننده جلوه میکند. ری در بروژ با دختری آشنا میشود و کن طی تماسی از سوی هری درمییابد که او برای کشتن ری به این مأموریت آماده است چراکه ری در گذشته به صورت اتفاقی کودکی را کشته و حالا مجازاتش مرگ است.
«در بروژ» با تحسینهای زیادی مواجه شد و یکی از بهترین فیلمهای سال ۲۰۰۸ لقب گرفت. مکدونا برای نگارش این فیلمنامه در هشتاد و یکمین دوره از جوایز اسکار نامزد بهترین فیلمنامه اوریجینال شد اما او جایزه بفتا را برای فیلمنامهاش کسب کرد. همچنین در شصتوششمین مراسم گلدنگلوب نامزد بهترین فیلم کمدی شد و کالین فارل در این دوره توانست جایزهی بهترین بازیگر مرد کمدی را از آن خود کند. در کنار تمجیدهای مخاطبان و منتقدان گیشهی خوبی برای فیلم اول او رقم خورد و بیش از دو برابر بودجه ساخت آن فروش کرد. علاوهبر گلیسون و فارل، ریف فاینز هم بازی کرده است.
هفت روانی ۲۰۱۲ | Seven Psychopaths
-
ژانر: کمدی، جنایی
-
IMDB: 7.1
مک دونا چهارسال پس از «در بروژ» سروقت دومین فیلمش رفت که «هفت روانی» نام داشت. فیلمی به مراتب خشنتر و با قصهای دیوانهوارتر از فیلم اولش است. در این فیلم مکدونا مجدداً کالین فارل را برگزید و نقش اصلی را به او سپرد. فیلم خط داستانی غنیتری نسبت به در بروژ داشت که سنگ محکی برای سنجش تبحر او در قصهگویی به حساب میآمد.
فیلم قصهی فیلمنامهنویس دائمالخمری به نام مارتین است که در نوشتن فیلمنامه جدیدش با نام «هفت روانی» به بنبست خورده و تنها یکی از هفت شخصیتهای روانی را خلق کرده است. در این میان بیلی که تنها دوست مارتین است تکهای از اخبار روزنامه را به او نشان میدهد که در آن به معرفی قاتل سریالی اعضای مافیا پرداخته است. مارتین دومین شخصیت فیلمنامه را هم پیدا میکند و به بیلی اجازه میدهد تا در نگارش فیلمنامه کمکحالش باشد. بیلی بازیگر ناموفق و آسوپاسی است که با دزدیدن سگها و سپس بازگرداندن آنها به صاحبانشان در ازای مژدگانی کسب درآمد میکند. او به همراه دوستش هانس سگی را میدزدند که متعلق به رئیس بیرحم یک باند مافیایی که به سبب علاقهای که به سگش دارد حاضر است همه را بکشد. مارتین ناخواسته وارد ماجراهای جنایی شده که بیارتباط به مضمون فیلمنامهاش نیست.
فیلم با گفتوگوی دو آدمکش پس از انجام یک قتل آغاز میشود. محتوای مکالمهی آنها به شلیک به چشم قربانیان اختصاص دارد. این افتتاحیه در نگاه اول مخاطب را به یاد بحث و جدل بین جولز و وینسنت در پالپ فیکشن میاندازد اما سر رسیدن روانی شماره یک بر تصوراتمان خط بطلان میکشد و گوشزد میکند که این یک فیلم مکدونایی استر، نه چیز دیگر. مک دونا موفق میشود تا در هفت روانی به همان کمدیِ سیاهی که خصیصه آثارش است تماموکمال پایبند باشد اما نمیتوان کتمان کرد که فیلم در نیمه دوم و پس از ورود شخصیتهای اصلی به بیابان نسبت به نیمهی اولش تا حدودی افت میکند.
با این حال «هفت روانی» چیزی از یک فیلم ارزشمند و باکیفیت که از قضا سرگرمکننده هم هست کم ندارد. دومین فیلم مکدونا جوایز مهم زیادی را دریافت نکرد و افتخاراتش تنها به چند نامزدی از چند جشنواره نهچندان مهم محدود شد. منتقدان هم با آنکه نظرات مثبتی داشتند اما به نظر میرسید که به اندازه در بروژ به آن علاقهمند نشدهاند. در «هفت روانی» علاوهبر کالین فارل بازیگران مطرحی چون سم راکول، وودی هارلسون، کریستوفر واکن و اولگا کوریلنکو بازی کردهاند.
سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری ۲۰۱۷ | Three Billboards Outside Ebbing, Missouri
-
ژانر: کمدی، جنایی، درام
-
IMDB: 8.1
مکدونا در فیلم سومش دست به تغییرات کوچکی زد. او یک مادر را بهعنوان قهرمان فیلمش برگزید و شهری خیالی به اسم ابینگ، میزوری را در ذهنش خلق کرد و در آخر با لحن جدیتری قصهاش را روایت کرد. نتیجهی این تغییرات منجر شد تا مکدونا بار دیگر مورد ستایش قرار بگیرد. رگههای طنز این فیلم او شاید نسبت به دو ساخته قبلیاش کمتر باشد اما کمرنگ نیست.
قصهی فیلم حول محور یک تجاوز و قتل وحشیانه میگردد. زنی به اسم میلدرد به خونخواهی دخترش که قربانی تعرض و قتل شده سه بیلبورد را در نزدیکی خانهاش که در ورودی شهر خیالی ابینگ، میزروی است اجاره میکند و روی آنها جملاتی مینویسد که واکنش تمام مردم شهر را برمیانگیزد. جملات روی بیلبورد مشخصاً بیکفایتی پلیس را نشانه رفته و رئیس پلیس این شهر میکوشد تا میلدرد را از این کار منصرف کند. میلدرد به هیچ طریقی دست از نافرمانیاش برنمیدارد و در این مسیر با افسر پلیس نژادپرست و تندخویی مواجه میشود که قصد دارد سد راهش شود. غافل از آنکه میلدرد خیال بیخیالی ندارد.
مکدونا با یک رویکرد تجاری و نیمنگاهی به گیشه فیلمنامهاش را ساخت. این ویژگی فیلم که اتفاقا بههیچوجه نکته منفی تلقی نمیشود را میتوان از ترکیب بازیگران فیلم هم دریافت کرد. قرار گرفتن فرانسیس مکدورمند در کنار بازیگرانی چون سم راکول، پیتر دینکلیج، وودی هارلسون و ابی کورنیش گویای این بود که فیلم قرار است مخاطبان عامهپسند را هم به سالنهای سینما بکشاند. البته باید اذعان داشت که قصه فیلم بهقدری درگیرکننده است که بدون وجود بازیگران مطرح هم مخاطب را راضی و سرگرم میکند.
علاوهبر تمجیدها جوایز مختلفی نصیب فیلم شد و مک دورمند و راکول تقریباً تمام جوایز مهم بازیگری فصل جوایز را کسب کردند. هر دوی آنها در در نودمین دوره از جوایز اسکار توانستند مجسمهی طلایی را برای هنرنمایی خود به خانه ببرند. همچنین آنها در هفتادوپنجمین مراسم گلدنگلوب هم توانستند تندیس بازیگری را دشت کنند. لازم به ذکر است که تقابل این دو در فیلم آنقدر تماشایی از آب درآمده است که نیمی از جذابیت فیلم را در دست گرفته است. مارتین مکدونا هم در این دو رویداد سینمایی نامزد دریافت جایزهی بهترین فیلمنامه شد که تنها در گلدنگلوب توانست این عنوان را از آن خود کند.
اشباح اینیشرین ۲۰۲۲ | The Banshees of Inisherin
-
ژانر: کمدی سیاه
-
IMDB: 7.8
آخرین فیلم او تا به امروز متفاوتترین فیلم او به حساب میآید. متفاوت از این نظر که مکدونا قصه و آدمهایش را به یک مکانی خیالی ساکت و مرگزده برده و خبری از زندگی شهری فیلمهای قبلیاش نیست. او در اشباح اینیشرین به سراغ زوج موفق فیلم اولش رفته تا شیمی کمنظیر آنها را در قالبی دیگر به تصویر بکشد. کالین فارل و برندن گلیسون همان بازیگرانی هستند که طرفداران «در بروژ» حداقل یک بار آرزو کردهاند که آن دو را در کنار هم در فیلمی دیگر ببینند. حالا او این آرزو را بار دیگر با فیلمی از خودش برای آنها برآورده کرده است.
فیلم داستان دو دوست به نام پادریک و کالم است که در جزیرهای به نام اینیشرین زندگی میکنند. قصه از جایی آغاز میشود که پادریک به سراغ کالم میرود و او را به پاتوق همیشگی دعوت میکند. کالم از همراهی پادریک سر باز میزند و از پادریک میخواهد که دیگر با او هیچ حرفی نزد. آنها طبق عادت معمول به میخانه میرفتند و روزشان را با صحبت بر سر بیاهمیتترین چیزها به شب میرساندند. پادریک با واسطهگری خواهرش سعی میکند تا رابطهاش را با کالم حفظ کند اما کالم هیچ چراغ سبزی نشان نمیدهد. رفتهرفته با اصرارهای پادریک عرصه بر کالم تنگ میشود و او را وادار به تهدیدی عجیب میکند.
اینیشرین که مکان وقوع اتفاقات فیلم است همانند شهر ابینگ، میزوری ساخته ذهن مکدونا می باشد. او در این فیلم قصهاش را به فضایی روستایی در سال ۱۹۲۳ همزمان با جنگ داخلی ایرلند برده است. قصهای به ظاهر ساده و کممایه که پیچیدگیاش در دل جزئیات نمود پیدا میکند. مک دونا با تدوام توسل به رگههای طنز آثار خود یک جدایی دیوانهوار و خونبار را پیش چشم مخاطب قرار میدهد. اگر فیلمهای قبلی او در پنج دقیقه اول شما را جذب خود میکرد، اشباح اینیشرین صبر بیشتری را از مخاطب برای نمایش شکوهمندیاش طلب میکند. مرگ در این فیلم او بهجای تیر و تفنگ در هیبت زنی شبح وار ظاهر شده است.
اشباح اینیشرین در واقع سومین بخش از سهگانه جزایر آران بود ولی نوشته و چاپ نشد و او در نهایت تصمیم گرفت تا آن را به فیلم تبدیل کند. این فیلم برای اولینبار در هفتادونهمین جشنواره فیلم ونیز به نمایش درآمد و یکربعِ ساعت مورد تشویق ایستاده حضار قرار گرفت. فارل و مکدونا در هشتادمین دوره از جوایز گلدنگلوب موفق شدند تا به ترتیب برنده جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد کمدی و بهترین فیلمنامه بشوند. همچنین با وجود رقبای قدری که فیلم در گلدنگلوب داشت توانست بهعنوان بهترین فیلم کمدی یا موزیکال برگزیده شود. فارل بهترین بازی کارنامهاش را در این فیلم به نمایش گذاشته و احتمال میرود که برای اولینبار برنده اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی مرد بشود.