معرفی ده اکشن کمدی سینما | به مناسبت اکران فیلم  «قطار سریع ‌السیر»

نویسنده: امین نور

طی چند روز گذشته تازه‌ترین فیلم بردپیت پخش شده است. «قطار سریع ‌السیر» که بخش عمده‌ی آن در قطاری واقع در شهر توکیو می‌گذرد، یک فیلم اکشن کمدی پر زرق و برق است. به همین مناسبت تصمیم گرفتیم تا ده تا از برجسته‌ترین فیلم‌های این گونه را فهرست کنیم. اما نخست بهتر است توضیحی در باب اکشن و اکشن کمدی بدهیم.

سینمای اکشن به‌طور تقریبی در اواخر دهه‌ی شصت در آمریکا شروع به رشد و نمو کرد. در حقیقت اکشن نمونه‌ی امروزی همان چیزی ا‌ست که در گذشته به آن وسترن می‌گفتیم. به این ترتیب یک ژانر اصیل محسوب نمی‌شود، بلکه نسخه‌ی به‌روز شده‌ای از غرب وحشی است که به‌جای اسب و کالسکه در جاده‌های خاکی پر از خار با آسفالت خیابان و ماشین‌های بزرگ طرفیم و کابوی و کلانتر حالا جایشان را به پلیس و کارآگاه داده‌اند. نمونه‌های اولیه‌ی این تغییرشکل در سینما خود سندی بر این توضیح هستند. فیلم بلوف کوگان ساخته‌ی دان سیگل (۱۹۶۸) می‌تواند نمونه‌ی خوبی برای این مثال باشد.

داستان فیلم گویی خودش تعریف کوچ ژانر وسترن به اکشن را شرح می‌دهد؛ پلیسی که در مناطق توسعه‌نیافته‌ی جنوب زندگی می‌کند برای ماموریتی به شهر می‌آید و اینگونه کابوی ما به ناچار بدل به پلیس می‌شود. دیگر نمونه‌های اکشن‌های اولیه در دهه‌ی هفتاد همه با این مضمون قرابت دارند؛ فیلم‌هایی مانند «راننده» ( والتر هیل، ۱۹۷۸)، «گریز» ( سم پکین‌پا،۱۹۷۲)، «هری کثیف» ( دان سیگل،۱۹۷۱)و…

وفور فیلم‌های اکشن در دهه‌ی هشتاد چنان اوج گرفت که در کنار سینمای ترسناک بدنه‌ی اصلی سینمای هالیوود را به سیطره‌ی خود درآورد. از این‌رو ایجاد زیرژانر و تلفیق‌های ژانری با اکشن امری قابل پیش‌بینی بود. در این میان فیلم‌های کمدی اکشن جای مخصوص خود را در سینما پیدا کردند. فیلم‌هایی که هم از صحنه‌های مهیج و هم طنز شایسته‌ی فضای داستانشان برخوردار بودند. حتی در فیلم‌های اکشن اولیه نیز ما قهرمانمان را همواره با روحیه‌ای بذله‌گو تماشا می‌کنیم.

جان مکلین جان سخت ( جان مک‌تیرنان، ۱۹۸۷) که خودش بدل به یکی از شمایل اصلی سینمای اکشن شد، دائما سعی دارد هر مخمصه‌ای را بدل به پی‌رنگ یکی از تکه‌های بامزه‌اش کند. و همان‌طورکه در دهه‌ی هفتاد هری کثیف جملات قصار خودش را داشت، قهرمان‌های اکشن دهه‌های بعدی تا دوهزار-هرکدام بنا به اقتضای مد زمانه لباس فرهنگی تازه‌ای به تن می‌کردند. نوعی از سینما که در سال‌های اخیر جایی در هالیوود ندارد. اما امسال با دو فیلم اکشن، یکی Gray Man و «قطار سریع ‌السیر»، خبر از احیای این ژانر حالا قدیمی می‌دهد.

فیلم‌های کمدی اکشن در مواقعی که خیلی از فیلم‌های لیست حاضر شامل آن می‌شود، گوی سبقت را از خود فیلم‌های اکشن می‌ربایند و بدل به پدیده‌های کالت و پرفروش می‌شوند. عجیب نیست که تعداد زیادی از آنها در زمان تعطیلات سال نو در آمریکا اکران می‌شوند. فیلم‌هایی که شاید به‌واسطه‌ی گستره‌ی تماشاگران از هر سنی، از خشونت کمتری برخوردار باشند اما همیشه آثاری مفرح و جذاب را تحویل ما داده‌اند.

  

 چهل‌وهشت ساعت Hrs 48 (1982) | کارگردان : والتر هیل48-ساعت

داستان پلیس یک‌دنده‌ای که پس از آنکه تمام راه‌های ممکن را برای گیر انداختن قاتلی امتحان کرد، مجبور می‌شود تا از یک خلافکار خرده‌پا و حاضرجواب که فقط «چهل‌وهشت‌ساعت» از زندان مرخصی گرفته بهره ببرد. نقش پلیس بی‌اعصاب را نیک نولتی بازی می‌کند و نقش خلافکار بامزه را ادی مورفی در اولین نقش سینمایی‌اش برعهده می‌گیرد. مورفی در اینجا در بیست‌سالگی خود است و در یکی از آن اتفاقات نادر هالیوود از همان شروع فعالیت غوغا می‌کند. اینکه خیلی راحت فیلم بدل به سکوی پرتاب او به اوج شهرت می‌شود آنقدر بعید به نظر نرسد وقتی که می‌بینیم چطور جوان بی‌تجربه‌ای بازی به این بی‌نظیری در کمال راحتی را اجرا می‌کند.

«چهل‌وهشت ساعت» حاصل گردهمایی یک تیم از افراد حرفه‌ای و سنگین وزن هالیوود است. در مقام کارگردان والتر هیل وجود دارد که با شناخت دقیقش از ژانر وسترن، ساخت یک اکشن بزرگ دهه‌هفتادی و نوشتن فیلمنامه‌ی گریز برای پکین‌پا با استادی سکانس‌های اکشن و کمدی را کنار هم قرار می‌دهد. فیلمنامه و تهیه‌ی فیلم را استیون دو سوزا و جوئل سیلور برعهده داشتند، افرادی که نیمی از فیلم‌های اکشن‌ بزرگ دهه‌‌ی هشتاد از مغز و جیب آنها بیرون آمده است. فروش بسیار خوب فیلم در گیشه نه تنها باعث ساخت دنباله‌ای بر آن شد که خود فیلم زنجیره‌ای از تقلیدها را به دنبال داشت. و تا همین امروز قصه‌ی پلیس غرغرو و همکار بذله‌گویش در هالیوود مشتری دارد.

 

  پلیس بورلی هیلز Beverly Hills Cop (۱۹۸۴) | کارگردان: مارتین برستپلیس-بورلی-هیز

اکسل فولی که در دیترویت پلیس«خیابانی» است، پس از کشته‌شدن همکارش و به دنبال یافتن قاتل او پایش به بورلی هیلز باز می‌شود. از آنجا با تیم خلافکارانی که خودشان را دلالان آثار هنری جا زده‌اند، آشنا می‌شود. دو پلیس از سوی بورلی هیلز مامور می‌شوند تا اکسل را بپایند. از آنجاکه اکسل شیوه‌ی حل مشکلاتش شبیه به پلیس‌های دیگر نیست.

پیش از آنکه مارتین برست کارگردانی فیلم را بر عهده بگیرد، پیشنهاد ساخت این فیلم به مارتین اسکورسیزی شد. پس از خواندن فیلمنامه اسکورسیزی به تهیه‌کنندگان گفت« این همان بلوف کوگان است» و از ساخت آن کنار کشید. درحقیقت نیز، پلیس بورلی هیلز نمونه‌ی دهه‌ی هشتادی‌ فیلم دان سیگل است. گرچه فیلم سیگل از رگه‌های کمیک کم نداشت اما حضور ادی مورفی موجب شده تا بار کمدی فیلم دوچندان شود. فیلم دو دنباله به همراه داشت.

 

  سلاح مرگبار Lethal Weapon  (۱۹۸۷) | کارگردان: ریچارد دانرسلاح-مرگبار

راجر مورتا پلیس خانواده‌دار و پا به‌سن‌گذاشته‌ای که برای خیلی کارهای پلیس پیر شده، مجبور است با پلیس افسرده و کله‌خرابی که به تازگی زن خود را از دست داده همکاری کند. در مقابل یک سری قتل‌هایی که شبیه به خودشکی هستند اتفاق می‌افتد و پای راجر مورتا را به آن باز می‌کند.

از نمونه تقلیدهای «چهل‌وهشت ساعت» که خودش بدل به یک محصول مشهور تمام عیار در دهه‌ی هشتاد شد و با سه دنباله جای خودش را در تاریخ اکشن‌های این دهه ثابت کرد. فیلم همچنین موجب شهرت ستاره‌ی تازه‌کارش مل گیبسون شد. این شاید جریان‌اصلی‌ترین تقلید از فیلمهای دو پلیس، یکی سیاه‌پوست یکی سفیدپوست یا یکی خلافکار یکی مثبت یا یکی پیر و یکی جوان… باشد. فیلمنامه‌ی فیلم را شین بلک نوشته که به جز بازی در فیلم غارتگر فیلمنامه‌ی چند اکشن دیگر از جمله آخرین پیش‌آهنگ و آخرین قهرمان اکشن را نوشته است. جوئل سیلور نیز یکی از تهیه‌کنندگان فیلم است. هر چهار نسخه‌ی فیلم را ریچارد دانر( کارگردان دوتا سوپرمن‌ها) کارگردانی کرده است.

 

 فرار نیمه‌شب Midnight Run (۱۹۸۸) | کارگردان: مارتین برستفرار-نیمه-شب

جک والش( رابرت دنیرو) پلیس سابق شیکاگو که حالا به‌عنوان جایزه‌بگیر برای «ادی ماسکونه» کار می‌کند، ماموریت می‌یابد تا حساب‌داری به نام جاناتان دوک ماردوکاس(چارلز گرودین) را بیابد؛ دوک پانزده میلیون از یکی از اعضای مافیا دزدیده و بعدتر این پول را به سازمان خیریه بخشیده و گریخته است. در این میان یک مامور اف‌بی‌آی نیز به دنبال به دام انداختن دوک و استفاده از او برای گیرانداختن مافیاست. اگر تا پنج روز جک او را به دست ادی ماسکونه نرساند، ضرر سنگینی خواهد کرد. اما دوک از پرواز می‌ترسد و باید از طریق جاده مسافتشان را طی کنند.

«فرار نیمه‌شب» یکی از نمونه‌های کمدی جنایی خوش‌ساخت دهه‌‌ی هشتاد است که مارتین برست کارگردان به همراه زوج بازیگران حرفه‌ای‌اش به‌خوبی از پس فیلمنامه‌ی گالو برآمده است. دنیرو در اینجا نشان می‌دهد غیر از فیلم‌های جدی و نقش‌های بزرگ در کمدی نیز بازیگر بی‌نظیری‌است و چارلز گرودین همانطور که پیش از این با بچه‌‌ی دل‌شکسته ( الن می) نشان داده بود یک بازیگر کمدی منحصر‌به‌فرد است، کسی در کلاس بازی الن ارکین یا نیکلسن که با آن نحوه‌ی ساده‌گویی و پرداخت بی‌پیرایه‌اش می‌تواند بیشترین میزان کمدی را به تماشاگر منتقل کند.

 

  آخرین پیشاهنگ (۱۹۹۱) The Last Boy Scout | کارگردان: تونی اسکاتآخرین-پیشاهنگ

شاهد تحت حفاظت یک کارآگاه خصوصی به قتل می‌رسد. همین باعث می‌شود تا دوست‌پسر او با کارآگاه خصوصی داستان تشکیل تیم دهد تا عاملان کشتن او که یک سیاست‌مدار فاسد و مالک یک تیم فوتبال است را پیدا کنند. آخرین پیش‌آهنگ که فیلمنامه‌ی دیگری از شین بلک است در میان شروع درخشیدن بروس ویلیس در ژانر اکشن به نمایش درآمد. ویلیس نخست به‌عنوان بازیگر کمدی در سریال‌ها و فیلم‌ها معروف شد. با «جان سخت» ورق برای او برگشت و حالا هیچ‌کس به خاطر ندارد او زمانی بازیگر کمدی بوده است.

در این‌جا فرصت مناسبی برای او به وجود آمده تا علاوه‌بر ویژگی‌های منحصربه‌فردش در اکشن، بازی کمیکش نیز دیده شود. اضافه شدن دیمون وینز به‌عنوان یار ناجور او، سطح فیلم را چند پله ارتقا داده است. وینز اینجا در شروع کار خودش در سینماست و پیش از این با برنامه‌های تلویزیونی در آمریکا شناخته شده بود. او به همراه دیگر اعضای خانواده وینز چند سال بعد با سری فیلم‌های فیلم‌ترسناک Scary Movie حسابی مشهور می‌شوند. رابطه‌ی او با ویلیس و متلک انداختن به هم در فیلم یکی از عناصر درخشان فیلم است. جو سیلور اینجا نیز نقش تهیه‌کننده را بر دوش داشته و تونی اسکات مثل همیشه در کارگردانی‌اش استادانه عمل می‌کند.

 

 جان سخت با انتقام (۱۹۹۵) Die Hard with a Vengeance | کارگردان: جان   مک‌تیرنانجان-سخت-با-انتقام

قسمت سوم جان سخت ما را با جان مکلینی حالا بدتر از همیشه روبه‌رو می‌کند. وضع زناشویی‌ او تعریفی ندارد، سر کار نمی‌آید و سرش حسابی درد می‌کند. در همین حین، یک تروریست به نام سایمون بمبی در نیویورک منفجر می‌کند و به اطلاع پلیس می‌رساند که بمب‌های دیگری نیز در چندجای مختلف شهر جاسازی شده است. اما او تنها حاضر است با جان مکلین صحبت کند و مکلین باید به محله‌ی سیاهپوست‌ها برود و با پلاکارد «من از سیاهپوست‌ها متنفرم» سر چهاراه بایستد. این ماموریت مرگبار موجب می‌شود تا مکلین با زئوس کارور آشنا شود، کسی‌که پس از نجات مکلین بدل به همسفر او در نجات شهر از دست خبیثی که به دنبال انتقام مرگ برادرش از مکلین هست می‌شود.

قسمت سوم جان سخت سرگرمی خالص است. یک اکشن تمام عیار که همچون گوشت لخمی یک تکه‌ی اضافی هم ندارد. فیلم در حقیقت از لحاظ داستانی بیشتر دنباله‌ی قسمت اول است. از آنجاکه ما با ادامه‌ی چیزی که در پایان قسمت نخست شاهد بودیم طرف هستیم. از طرف دیگر اینجا بازگشت کارگردان قسمت اول را نیز شاهدیم. اضافه شدن ساموئل جکسون به‌عنوان یار کمکی ویلیس نه‌تنها فیلم را پایین کشیده که برعکس آن، موجب ارتقای فوق‌العاده در قصه‌گویی و دینامیک میان دو کاراکتر اصلی است که در بسیاری لحظات پرخطر فیلم همچون کودکان با هم جروبحث می‌کنند. ترکیب ویلیس و جکسون چنان خوش نشسته‌ است که قطعا برای بیننده‌ی آن سال‌ها که تنها یک سال پس از اکران «پالپ فیکشن» هردوی‌ آنها را در کنار یکدیگر می‌دیده تجربه‌ای لذت‌بخش بوده است.

 

  پلیس خفن (۲۰۰۷) Hot Fuzz | کارگردان: ادگار رایتپلیس-خفن

نیکلاس انجل پرافتخارترین عضو سیستم پلیس لندن که هیچ خلافکاری از دستش خواب ندارد و یک تنه کل شهر را مطیع قانون کرده، توسط بالادستان و روسایش به شهری کوچک در حومه‌ی انگلیس منتقل می‌شود. او که از این تصمیم سرخورده شده حالا به‌جای مقابله با دزدان باید به دنبال غازهای گم‌شده‌ی همسایه بگردد. شهر کوچک سامرست آرام و بی‌اتفاق می‌گذرد، باقی افراد پلیس کار خود را سرسری طی می‌کنند. تا اینکه وقوع مرگ‌های عجیب توجه انجل را به خودش جلب می‌کند.

پس از موفقیت عظیم شان مردگان( فیلم ترسناکی که آه از نهاد خیلی‌ها از جمله کوئنتین تارانتینو برنهاد) ادگار رایت به همراه تیم پیشین بازیگرانش، سایمون پگ و نیک فراست، حالا در ژانری متفاوت نسخه‌ی خودش را ارائه می‌دهد. نحوه‌ی پرداخت فیلم و رویکرد کارگردان به مقوله اکشن کاملا مشابه فیلم پیشین است. ما در اینجا با خوره‌ی فیلمی طرفیم که نه‌تنها ژانر را بلعیده که با فرمولها آشناست، ضربه‌شست‌ها را می‌داند و از همه مهم‌تر حس شوخ‌طبعی منحصربه‌فرد خودش را دارد. کمدی مهم‌ترین ژانر سینمای ادگار رایت است. استفاده‌ی او از پی‌رنگ کمیک تنها در دیالوگ نیست حتی در نحوه‌ی تدوین، نورپردازی و شیوه‌ی روایت نیز رسوخ می‌کند. در اینجا رابطه‌ی دو پلیس ناجور هم قصد ستایش و هجو را دارد و هم در عین‌حال نمونه‌ی تازه‌ی خودش را رو می‌کند، یک اکشن کمدی بکر.

 

 دو اسلحه (۲۰۱۳) ۲ Guns | کارگردان: بالتازار کورماکوردو اسلحه

رابرت ترنچ (دنزل واشینگتن) و مایکل استیگمن (مارک والبرگ) بعد از ملاقات با یک قاچاقچی بزرگ مواد مخدر به نام پاپی گرکو در مکزیک توسط پلیس دستگیر می‌شوند. استیگمن از این مسئله که دوستش رابرت ترنج در حقیقت یک مامور مخفی دی‌ایی‌ای است و گزارش عدم موفقیت در دریافت کوکائین از پاپی گرکو را به رئیسش داده که او خبر نداشته است. قرار بود او از این کوکایین به‌عنوان شاهدی برای دستگیری پاپی گرکو استفاده کند. برخلاف دستور رئیس، رابرت ترنج اصرار بر ادامه دادن عملیات به شکل مخفی و ادامه همکاری با استیگمن برای سرقت ۳ میلیون از پول‌های گرکو را دارد. از طرف دیگر مایکل استیگمن نیز یک مامور اطلاعاتی نیروی دریایی ارتش آمریکاست که از فرمانده خود دستور می‌گیرد تا دوستش رابرت ترنچ را بکشد.

دو اسلحه یکی از آن فیلم‌های سینمای نیمه جریان اصلی هالیوود بود که خیلی زود به دست فراموشی سپرده شد. با این حال اگر دنبال یک دنزل واشنگتن بامزه می‌گردید که با نیمه‌ی مکمل خود والبرگ شوخی‌های به‌یادماندنی از خود به‌جا می‌گذارند، سراغ فیلم دیگری را نگردید. شاید در کلیت خود دو اسلحه فیلمی متوسط و میانه‌حال به نظر رسد اما کمدی آن هرکس را بیننده‌ی خودش می‌کند.

 

 آدم خوب‌ها (۲۰۱۶) The Nice Guys | کارگردان: شین بلکآدم-خوب-ها

داستان فیلم در سال ۱۹۷۷ در لس‌آنجلس اتقاق می‌افتد. هالند مارچ یک کاراگاه خصوصی احمق و دست‌و‌پاچلفتی است که بعد از مرگ همسرش، تنها چیزی که برایش باقی مانده مشکل اعتیادش به الکل و هالی، دختر ۱۳ ساله‌اش است. مارچ برای پیدا کردن بازیگر زنی استخدام می‌شود که به تازگی در تصادف اتومبیل کشته شده‌است. جست‌وجوی مارچ برای یافتن آن بازیگر، او را به دختری مفقود شده به اسم آملیا می‌رساند که ظاهراً با پرونده در ارتباط است.

اما آمیلیا در واقع مفقود نشده، بلکه مخفی شده و دوست ندارد کسی او را پیدا کند. او فردی به نام جکسون هیلی را به‌عنوان بادی‌گارد استخدام کرده تا از او مراقبت کند و همچنین کارآگاه مارچ را از او دور نگه دارد. هیلی برخلاف مارچ که ادای کارآگاه خصوصی‌های باکلاس را درمی‌آورد، از آن‌هایی است که مردم او را برای فرستادن پیام با استفاده از پنجه‌بوکس استخدام می‌کنند. هیلی سراغ مارچ می‌آید تا به او بفهماند که بی‌خیال آملیا شود. اما خیلی زود مارچ و هیلی متوجه می‌شوند که قضیه پیچیده‌تر از چیزی است که به نظر می‌آید و تصمیم می‌گیرند تا با همدیگر همراه شوند و پرونده را حل کنند…

پس از موفقیت قسمت سوم آیرون من (۲۰۱۳) شین بلک سراغ یک پروژه‌ی شخصی‌تر رفت و با بازگشت جوئل سیلور کشته‌کار به عرصه اکشن و دو بازیگر فوق‌العاده مستعد آن همه‌چیز دست به دست هم داد تا یک اکشن کمدی ملس به عمل آید. گاسلینگ که در اوج شهرت خودش بود در این‌جا در نقش کارآگاه لاف‌زن دست‌وپاچلفتی بی‌نظیر و راسل کرو با آن هیبت و استایل چنان در بیرون‌کشیدن سویه کمیک شخصیت و هجو خودش استادانه کار می‌کند که هر تماشاگری را میخ‌کوب می‌کند.

 

  استوبر (۲۰۱۹) Stuber 2019 | کارگردان: مایکل دوزیاستوبر

داستان استو، راننده‌ی اوبار Uber که بر حسب تصادف پلیس پرخاشگری را سوار می‌کند که دربدر به دنبال قاتلی می‌گردد که همکارش را کشته است. در ادامه حوادث دست به دست هم می‌دهند تا پلیس مردانه و قوی با استوی ضعیف باهم به مقابله‌ی گروه خلافکاران بروند.

همچنین در دوره‌ای که دیگر فیلم اکشن ساخته نمی‌شود چه برسد به کمدی اکشن، ساخت حتی یک فیلم نسبتا خوب غنیمتی‌ است و استوبر نمونه‌ی چنین چیزی ا‌ست. کل قوت فیلم بر رابطه‌ی کومال نونجانی و دیو باتیستا و تضاد فیزیکی و ذهنی این دو و کمدی‌ای که از این بین حاصل می‌شود می‌چرخد.

 

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.