نویسنده: احسان آجورلو
فصل پاییز همواره بهخاطر رنگارنگ بودن تمام مناظر از جمله خیابان و مناظر طبیعی شهر است. رنگارنگی که چشمنواز است و به نوعی یک جذابیت هنری ایجاد میکند. حضور پاییز در اشعار، داستانها و ترانهها همواره یکرنگ و بوی شاعرانه و رمانتیک به آثار میدهد اما سینما از فصل پاییز بهعنوان یک سفر درونی بهره میبرد. آن زمان که هنوز عنصر رنگ به فیلم اضافه نشده بود. رنگارنگی پاییز این فرصت را به فیلمسازان میداد که یک تنالیتهی رنگی متنوع از خاکستری داشته باشند. به نوعی هرچند رنگ در فیلمها حضور نداشت اما تنالیتهی رنگی متفاوت در فصل پاییز بیشتر در فیلمها به چشم میآمد.
بعد از اضافه شدن رنگ به سینما نیز تنوع رنگی باعث ایجاد پالتهای رنگی فوقالعاده چشمنوازی شد که مخاطبان را سحر میکرد. از این رو فصل پاییز از لحاظ بصری عنصری مهم در سینما تلقی شد. اما بر خلاف دیگر زمینههای هنری فصل پاییز بیشتر از آنکه یک فضای رمانتیک به فیلمها بدهد باعث ایجاد یک فضای درونی در شخصیتها شد. به نوعی شخصیتهای فیلمهای پاییزی گویی در یک سفر درونی با جنبهای از خود آشنا میشوند که تا آن لحظه از آن خبری نداشتند یا با مرور خاطرات خود دست به کشف و شهود خود میزنند. در این مطلب به برخی از فیلمها که در فصل پاییز میگذرد اشاره خواهیم کرد.
بیگانه The Stranger (1946 )![بیگانه]()
کارگردان: اورسن ولز
در جایی از فیلم آقای پاترِ مغازهدار با بازی بیلی هاوس که میخواهد کمی وقت بکشد و سر صحبت را با آقای ویلسونِ کارآگاه با بازی ادوارد جی رابینسون باز کند و میگوید: «این روزها هوا زودتر تاریک میشود.» در این فیلم و در شهر کوچک هارپر میتوان دید که برگهای پاییزی در حال افتادن هستند و شاخههای برهنه آمادهی زمستان پیش رو میشوند. داروخانهی پاتر یکی از مهمترین مراکز این شهر کوچک معمولی است و از نظر میزان رفتوآمد مردم در آن، تنها کلیسا و مدرسه رقبایش هستند. اما در این میان پای یک غریبه به شهر باز میشود، فرانز کیندلر با بازی خود اورسن ولز که یک افسر عالی رتبه و نفرتانگیز نازی که خود را معلم مدرسه جا زده و وارد این شهر شده، منتظر ظهور رایش چهارم است.
«بیگانه» سومین فیلم کارنامهی ولز که بعد از همشهری کین و امبرسونهای باشکوه ساخته شد، خیلی خوب نشان داد که او در ساخت یک تریلر سرراست هم مهارت دارد. اما او پشت دوربین همین تریلر ساده هم استعداد و هنر خود را خیلی خوب به تصویر کشید. فیلم مفهوم آمریکا به مثابهی یک خانه را خیلی خوب به تصویر میکشد و از این نظر هم ردیف فیلمهای مشهوری چون «سایهی یک شک» اثرآلفرد هیچکاک در سال ۱۹۴۳ و «زندگی شگفتانگیزی است» اثر فوقالعادهی فرانک کاپرا در سال ۱۹۴۶ قرار میگیرد. وجه تمایز این فیلم نسبت به آن دو این است که برداشتی وحشتناک از اردوگاههای کار اجباری نازی را به نمایش میگذارد. همچنین حضور فصل پاییز بهعنوان نماد بخشی به وضعیت سیاه فاشیسم از نکات قابل توجه فیلم است.
هر چی خدا بخواهد All That Heaven Allows ( 1955 )![هرچه-خدا-بخواهد]()
کارگردان: داگلاس سیرک
این فیلم در ایالت کنتیکت میگذرد؛ ایالتی که به پاییز خود بسیار مشهور است. ایالتی که به حتما بارها آن را با خانههای ویلایی بزرگ و درختان با شکوهش در فیلمها دیدهایم. فیلم داستانی شخصیتی محور دارد، نیروهای بدطینتی که قهرمان با آنها دستوپنجه نرم میکند، منشأ داخلی دارند. ملودرام غمانگیز داگلاس سیرک، جین وایمن را در نقش یک بیوهی طبقهی متوسط به نام کری اسکات نشان میدهد که با باغبان عجیبش با بازی راک هادسن وارد یک رابطهی عاشقانه میشود. همین باعث پخش شدن کلی شایعهی خجالتآور در آن منطقه میشود. در جایی از فیلم دختر اسکات از این رسم مصریان باستان صحبت میکند که بیوهزنان را همراه با شوهران مردهی خود در قبر میگذاشتند.
او بعدا متوجه میشود که مخالفت شدید خودش و برادرش با رابطهی تازهی مادرشان، چیزی کم از این حرکت مصریان باستان ندارد. آنها تنها به خودشان فکر میکنند و ترجیح میدهند مادرشان همین خانوادهی خودشان را حفظ کند و به میراث به جا مانده از ازدواج محترم پیشینش راضی باشد. آنها برای سر بهراه کردن مادر بهعنوان هدیهی کریسمس یک تلویزیون برایش میخرند. «فقط کافی است آن پیچ را بچرخانی، بعد از آن دیگر از تنهایی درمیآی؛ چارهی کار روی صفحه است.» ولی قبل از اینکه اسیر این همپوشانی ناجور بین کریسمس و همرنگی اسکات با جماعت شویم، سیرک یکی از درخشانترین پاییزهای دنیای سینما را به تصویر میکشد. خیابانهای عریض و باغهای بزرگ شهر خیالی فیلم را ردیف درختانی میپوشاند که همه به رنگ قهوهای و نارنجی درآمدهاند. همان صحنهای که بسیاری از مخاطبان را به فکر مسافرت به خانههای بزرگ و خیابانهای عریض آمریکا میاندازد.
دردسر هری ( ۱۹۵۵ ) The Trouble with Harry![دردسر-هری]()
کارگردان: آلفرد هیچکاک
سومین فیلم فهرست فیلمهای پاییزی نیز داستانش در نیوانگلند میگذرد؛ نیوانلگند منطقهای در شمال شرق آمریکا است که شامل شش ایالت رود آیلند، کنتیکت، ورمانت، ماساچوست، مین و نیوهمپشایر میشود. به نظر میرسد که در دنیای سینما، نیوانگلند بهترین پاییز را در خود دارد. آنچنان امکان ندارد که آلفرد هیچکاک را کارگردانی در نظر گرفت که خیلی در قید مناظر زیبا باشد اما او هم وقتی همراه با عوامل و بازیگران فیلم «دردسر هری» به ایالت ورمانت رفت، مسحور طبیعتِ رنگارنگ آن منطقه شد. طبیعتی که هرسال تعداد زیادی گردشگر را از سراسر جهان جذب خود میکند.
فیلم هیچکاک یک کمدی ترسناک است دربارهی جسد شخصی به نام هری که از پنهان ماندن و دفن شدن خودداری میکند. از نظر ترسیم یک شهر کوچک آمریکایی تمیز و شیک، فیلم ما را به یاد «سایهی یک شک» دیگر فیلم هیچکاک میاندازد. در شهر هایواتر ایالت ورمانت، تراژدی مرگ هری وقتی به یک کمدی فارس تبدیل میشود که شهروندان این شهر در تلاشاند تا جسد را از دید بقیه پنهان کنند. وایلز شکارچی با بازی ادموند گون، جنیفر راجرز با بازی شرلی مکلین و خانم گریولی با بازی میلدرد نتویک از جمله شخصیتهای با اهمیت داستان هستند که با این جسد مواجه میشوند و همگی آنها هم فکر میکنند که خودشان مسئول مرگ هری هستند.
طنز فیلم سیاه است ولی وقتی در مقابل زیبایی زودگذر درختان برهنهی فصل پاییز قرار میگیرد به یک ترکیب جالب و فراموشنشدنی میرسد. شاید بتوان گفت زیبایی فیلم بیشازحد زودگذر است چون هیچکاک و عواملش کمی دیر به ورمانت رسیدند و نتوانستند پاییزش را در نقطهی اوجش به تصویر بکشند. به همین دلیل مجبور شدند با چسب کلی از برگهای ریخته شده را به درختان بچسبانند.
بعدازظهر پاییزی ( ۱۹۶۲) An Autumn Afternoon![بعدازظهر-پاییزی]()
کارگردان: یاسوجیرو ازو
غیر از آمریکا نقاط دیگری از جهان نیز هستند که پاییزهایی زیبا داشته باشند و فیلمهای موفقی را هم نمایندگی کنند؛ توکیو یکی از همان شهرهاست. شهری که به شکوفههای گیلاس معروف است و پاییزی زیبا نیز دارد. (بهخصوص توکیوی دورهی رونق صنعتی بعد از جنگ جهانی دوم). در توکیو استاد آرام سینما حضور دارد که میتوان او را شاعر فصلها خطاب کرد؛ یاسوجیرو ازو. همچون «آخر پاییز» که ازو در۱۹۶۰ ساخت، «بعدازظهر پاییزی» هم برداشتی تازه از «اواخر بهار» فیلم سال ۱۹۴۹ اوست. «اواخر بهار» داستان بیوه مردی با بازی درخشان چیشو ریو است که دختر فداکارش نوریکو با بازی ستسوکو هارا را تشویق به ازدواج میکند، باوجود اینکه میداند ازدواج نوریکو مساوی با تنهایی او تا پایان عمرش است.
«بعدازظهر پاییزی» بیشتر یک فیلم داخلی است. داستان آن در خانهها، ادارهها و میخانههایی میگذرد که هرکس چند فیلم از آثار ازو را دیده باشد، با آنها آشنایی کامل دارد. اینبار حتی نماهای بالشی ازو (به میاننماهایی گفته میشود که ازو در هنگام تدوین استفاده میکرد، این میاننماها معمولا نماهای بدون شخصیتی از اتاقهای خالی، مناظر طبیعی و … بودند) بهجای مناظر و چشماندازهای طبیعی، نماهایی از کارخانهها را در برمیگیرد و خبر از ورود خزندهی صنعت به تاروپود یک ملت میدهد. ولی از همان صحنههای ابتدایی که شامل نماهایی از درختان عریان است تا آن قالب رنگی مایل به قهوهای ادامهی فیلم در لحظه لحظهاش میتوان نوعی پایان پاییزی تلخ را حس کرد. بعدها معلوم شد که «بعدازظهر پاییزی» متأسفانه آخرین فیلم ازو و بانگ خداحافظیاش بود.
سونات پاییزی ( ۱۹۷۸ ) Autumn Sonata![سونات-پاییزی]()
کارگردان: اینگمار برگمان
در سال ۱۹۷۰ باب رافلسون کارگردان با الهام از سینمای برگمان یک درام روانشناختی غربی به نام «پنج قطعهی آسان» ساخت. فیلم رافلسون داستان شخصیتی با بازی جک نیکلسون است که به دیدار پدر مریض احوال خود میرود، پدری که سبک زندگی بورژوازیاش باعث شده به خانوادهاش پشت کند. آیا میتوان گفت که «سونات پاییزی» فیلم محصول سال ۱۹۷۸ برگمان هم به نوعی ادای این کارگردان مولف سوئدی به باب رافلسون بود؟ هر دو فیلم دربارهی یک پسر-دختر بیگانه هستند که مجبور هستند دوباره با پدر و مادر از خود راضی خود دیدار کنند، هر دو در خانهای پرت در کنار دریا میگذرند و هر دو صحنههای کلیدی دارند که کاری از شوپن با پیانو پخش میشود و هر نت آن احساس بین شنونده و نوازنده را بیش از قبل در هم ادغام میکند.
در «سونات پاییزی» شنوندهی این قطعه شارلوت آندرگاست با بازی فوقالعادهی اینگرید برگمان است. نوازندهی مشهور پیانو که با صبوری کنار دختر خود اوا با بازی لیو اولمان مینشیند و اجرای او از کار شوپن را میشنود، ابتدا با ملایمت تحسینش میکند سپس به او یاد میدهد که بهتر بود چطور آن را بنوازد. رابطهی بین آنها همیشه اینگونه بوده است. مادر نوازندهی غرق در استعداد و شهرت بوده است، دختر ترسویش هیچوقت بهاندازهی او خوب و جذاب نبوده است. «سونات پاییزی» از آخرین فیلمهای کارنامهی هردو برگمان یعنی اینگمار و اینگرید است. اما هیچ نشانی از استعدادی خاموش شده در آن دیده نمیشود. نگذارید فضای ساحلی آرامشبخش فیلم و طیفهای رنگی پاییزی آن فریبتان بدهد. «سونات پاییزی» یک فیلم کوبنده دربارهی بیتوجهی والدین است که باعث خسارتهای جانبی زیادی شده است.
هالووین ( ۱۹۷۸ ) Halloween![هالووین]()
کارگردان: جان کارپنتر
ساخت یک فیلم اسلشر که ساب ژانری از فیلمهای ترسناک است که در آن، یک قاتل روانی قربانیانی را به قتل میرساند و معمولا با خونریزی و کشتار زیادی همراه است با محوریت جشن هالووین از همین فیلم جان کارپنتر به نام هالووین آغاز شد. فیلمهایی که داستانی مشخص دارند و هر بار تنها نحوهی کشتار در آن تغییر میکند. به جز چند استثناء (مثل «آرسنیک و تور کهنه» از فرانک کاپرا ۱۹۴۴ و چند صحنهی فراموش نشدنی هالووین از فیلم «مرا در سنتلوئیس ملاقات کن» از وینست مینلی ۱۹۴۴) به شکل غافلگیر کنندهای دنیای سینما کاری با این جشن سنتی ترسناک نداشت تا اینکه جان کارپنتر یک قاتل روانی نقابپوش به نام مایکل مایرز را به دنیای سینما معرفی کرد. کسی که در دوران کودکی قتلی به راه انداخته و حال بعد از سالها از زندان میگریزد تا دوباره قتلهایش را آغاز کند.
مولفههای اسلشری که کارپنتر بنا نهاد فوقالعاده تأثیرگذار بود و باعث شد تا چند دههی بعد کلی فیلم ترسناک با هزینههای مختلف ساخته شود، تعداد این فیلمها به حدی زیاد بود که حتی یک مجموعهی فیلم به نام «فیلم ترسناک» با هدف هجو این سینما ساخته شد. اما هنوز هم اگر فیلم ۱۹۷۸ کارپنتر را تماشا کنید، میتوانید همان ترس و وحشت تماشاگران آن زمان را تجربه کنید. نماهای نقطهنظری که پنهانی از پشت شاخ و برگها گرفته شده است. آن عنوانبندی ابتدایی با آن موسیقی هراسناک خود کارپنتر، آن لحظهی دلچسب که دکترِ دونالد به تیمارستان میرسد و متوجه میشود بیماران اطراف ماشینش پرسه میزنند، فیلم هنوز هم پر از صحنههای خاطرهانگیز است. هالووین جشن پاییزی ترسناک آمریکایی یک موتیف تکرار شونده در فیلمهایی با موضوع و محوریت پاییز است.
داستان پاییز ( ۱۹۹۸ ) Autumn Tale![داستان-پاییز]()
کارگردان: اریک رومر
تا پیش از فیلم «راههای فرعی» (الکساندر پین – ۲۰۰۴)، منتقدان هر زمان میخواستند دربارهی باده و میگساری صحبت کنند به این درام عاشقانهی پرشور اریک رومر رجوع میکردند، فیلمی که آخرین اثر از چهارگانهی رومر دربارهی فصلهاست. ماجراهای فیلم اطراف تاکستانی در منطقهی رون میگذرد، داستان یک شرابساز میانسال به نام ماگالی با بازی چشم نواز بئاتریس رومان که به اصرار یکی از دوستانش میپذیرد که یک آگهی دوستیابی در یکی از روزنامههای محلی منتشر کند. امیدش این است که مرد رویاهایش را پیدا کند، دیگر دارد پیر میشود و بهواسطهی شغل پرزحمتش هم کلا از دنیا و جامعه جدا افتاده است. اما همچون دیگر آثار رومر، اینجا همچنین استدلال و عقلانیتی در بوتهی آزمایش زنجیرهای از اتفاقات مختلف قرار میگیرد و دستگاه عریض و طویل سرنوشت به آرامی مسیر خود را پیش میبرد.
رومر بیشتر یک فیلمساز بود که اغلب داستانهایش مثل («پائولین در ساحل» – ۱۹۸۳، «پرتو سبز» – ۱۹۸۶) در تابستان میگذشت. اما در «داستان پاییز» خیلی خوب موفق میشود زیبایی مناطق تاکستانی فرانسه در فصل برداشت محصول، روزهای پاییزی و نور طلایی خورشید کمرمق را به تصویر بکشد. استیون هولدن در نقدی که در نیویورک تایمز برای این فیلم نوشت، میگوید: «فیلم فضای احساسی فوقالعادهای دارد، آواز پرندگان، باد و نور و سایهای که زینتبخش این فصل هستند و زمانی از روز که جزئیات خارقالعادهای دارد. تمام اینها باعث میشوند که شما غرق در دشتهای مورد نظر ماگالی شوید.»
راشمور (۱۹۹۸) Rushmore![راشمور]()
کارگردان: وس اندرسون
فصل درو و هالووین و رنگهای مختلف اما نباید فراموش نکنیم که پاییز علاوهبر اینها، فصل رفتن به مدرسه هم است، آن هم بعد از تعطیلات تابستانی طولانی که پر از هیجان و تجربههای مختلف بوده است. مدرسه برای مکس فیشر فیلم «راشمور» با بازی جیسون شوارتزمن، دانشآموز معروف دبیرستان راشمور، چیزی به جز هیجان ندارد. او که همیشه عاشق حل معادلههای ریاضی سنگین و پیچیده است، هاروارد را بهعنوان دانشگاه رزرو خود در نظر دارد. او در همهی کلاسهای فوقبرنامه شرکت میکند و تمام زندگیاش در مدرسه خلاصه میشود.
در جایی از فیلم هرمان بلوم با بازی بیل مری، دوست میلیاردر مکس که مبهوت مهارتهای اجتماعیش شده از او میپرسد: «رازت چیست، مکس؟» مکس در پاسخ میگوید: «به نظرم فقط باید دنبال چیزی بروی که دوست داری و بقیهی زندگیات هم همین کار را بکنی. برای من این کار رفتن به راشمور است.» کل داستان فیلم در فصل پاییز میگذرد و گذر زمان را با کارتهای هر ماه میبینیم. «راشمور» را میتوان یکی از فیلمهای موفق، عجیب و دوستداشتنی وس اندرسون در نظر گرفت.
- بیشتر بخوانید
- نگاهی به فیلم هایی با محوریت قهرمانان جنگی | روایتی از سلحشوری و شکست
- مروری بر فیلم های مهم جاده ای | مسیرهای خاطرهانگیز مهمتر از مقصدهای کسلکننده
دور از بهشت ( ۲۰۰۲ ) Far from Heaven
کارگردان: تاد هینز
پاییز در هیچ فیلمی به اندازهی «دور از بهشت» دوست داشتنی نبوده است. فیلم که ادای دینی به ملودرامهای دههی ۱۹۵۰ داگلاس سیرک است، خیلی خوب موفق میشود پالت رنگی را ارائه بدهد که در «هرچه خدا بخواهد» و دیگر آثار آن زمان سیرک میدیدیم. در «دور از بهشت» دوباره به حاشیههای شهری کنتیکت برمیگردیم، به سال۱۹۵۷ کتی ویتاکر با بازی خاطره انگیز جولیان مور خانهدار و دیگر دوستان خانهدارش دارند با لباسهایی قرمز و سبز و قهوهای، خود را برای فصل پاییز آماده میکنند. چه راهی بهتر از این برای ستایش شکوه فصل برگریزان طبیعت؟
ولی حواستان باشد که خیلی غرق در آن زیبایی نشوید. همچون سیرک، تاد هینز هم با کمی زحمت تلاش میکند این کمال به ظاهر بینقص را کنار بزند و ریا و استانداردهای دوگانهی آن دوره را به نمایش بگذارد. بخشهای زیادی از پیرنگ فیلم وام گرفته از «هرچه خدا بخواهد» و «تقلید زندگی» (۱۹۵۹)، دیگر فیلم کلاسیک سیرک هستند. بعد از اینکه معلوم میشود همسر کتی با بازی دنیس کواید همجنسگرا است و کتی به باغبان سیاهپوستشان با بازی دنیز هیزبرت پناه میبرد و با او وارد رابطهی عاشقانه میشود، تعصبها سر برمیآورند و جایگاه مهم کتی در جامعهی اطرافش زیر سؤال میرود.
هلن ( ۲۰۰۸ ) Helen![هلن]()
کارگردان: جو لاولر و کریستین مالوی
در یکی از صحنههای ابتدایی این درام معمایی، یک دختر نوجوان با کتی به رنگ زرد روشن در پارک در حال قدم زدن است. بقیهی مردم هم در میان برگهای پاییزی افتاده روی زمین به راه خود ادامه میدهند. روند رویاگونهی این صحنهها ما را مجاب میکند که بیشتر توجه کنیم، با وجود اینکه اصلا هنوز نمیدانیم در این تصاویر دنبال چه میگردیم. کمی بعد متوجه میشویم که دختری به نام جوی گم شده است و تلاش میکنیم چیزهایی که در این صحنهها دیدهایم را به یاد بیاوریم، مبادا این روز پاییزی آرام که در فیلم دیدیم سرنخی در خود داشته است.
کریستین مالوی و جو لاولر کارگردان با نوعی ادای دین به «آگراندیسمان» میکلآنجلو آنتونیونی و معمای پارکش، نابودی جوی را به یک علامت سؤال تبدیل میکنند (البته اگر فیلم کوتاه این دو نفر به نام «جوی» را ببینیم، میتوانیم به یک پاسخ احتمالی برسیم) و به جای آن روی هلن (آنی تاونزند در اولین فیلم خود) تمرکز میکنند، دختر یتیمی که پلیس هنگام تحقیقات خود از او میخواهد نقش جوی را بازی کند. هلن همان کت جوی را میپوشد با همان پریشانی جوی با پدر و مادر طبقهی متوسطش غذا میخورد و با دوستپسر جوی صمیمی میشود. هلن خیلی راحت جا پای جوی میگذارد، چنان که گویی یک رویا است. مالوی و لاولر در اولین فیلم بلند خود که کار درخشانی هم هست، خیلی خوب با مفهوم سیال هویت بازی میکنند. هر اتفاقی که در این پارک رخ داده است، درختان قرار نیست چیزی به ما بگویند. باد در شاخههای عریانشان میپچید و آنها در سکوت تنها نظاره میکنند.
آقای فاکس شگفتانگیز ( ۲۰۰۹ ) Fantastic Mr. Fox
کارگردان: وس اندرسون
وس اندرسون پادشاه استفاده از رنگها در سینماست. دومین فیلم او در این فهرست یک استپ موشن جذاب است. «آقای فاکس شگفتانگیز» با الهام از زندگی یک روباه ساخته شده است. رنگهای این استپ موشن و طراحی صحنهها مانند اکثر آثار اندرسون یک پالت رنگی فوقالعاده است. رنگهای گرم و چشمنواز پاییزی این استپ موشن به واقع حیرتانگیز است. با اینکه تمام صحنهها ساخته شده است اما ظرافت و حساسیت اندرسون باعث شده تا این تصاویر و رنگ آنان دلنشین و چشمنواز باشد. جاییکه آقای فاکس و گروهش به انبار سیب یکی از کشاورزان حمله میکنند یا همان صحنهی ابتدایی که فاکس و همسرش در حال فرار هستند از لحاظ القای فضا و اتمسفر دست کمی از فیلمهای واقعی در مناظر واقعی ندارد و ساختن چنین فضایی بدون استفاده از برنامههای رایانهای و به مدد دکور و عروسکها کاری دشوار است. داستان فیلم نیز با توجه به پیچشهای داستانی و شخصیتپردازیهای متفاوت و پیرنگهای فرعی متنوع هر شخصیت یک سرگرمی فوق العاده است.
«آقای فاکس شگفتانگیز» به نوعی نشان میدهد که پاییز میتواند بستری برای تنوع نگرش حتی در میان سبک زندگی دیگر موجودات این جهان نیز باشد و از این نظر پاییز را تنها برای انسانهای حساس و رمانتیک مصادره نمیکند. وس اندرسون یک استپموشن پر هیاهو اما عمیق ساخته است که پاییز در ان نقشی اساسی دارد و باعث بروز اتفاقات متنوع میشود.