نویسنده: نعیم صدفی
بازنمایی لایههای پنهان جامعه در سینمای ایران همیشه از طرفداران و منتقدان پرشوری برخوردار بوده است.
دستهی نخست یعنی طرفداران، این بازنمایی را یک گام مهم و نمادین برای شناساندن دردهای جامعه به همگان و در یک کلام واکاوی این زخمها میدانند چراکه برای درمان هر درد ابتدا باید به شناخت آن مبادرت ورزید. اما دستهی دوم یعنی منتقدان، این بازنمایی را سیاهنماییهای بیوقت برای بهانه دادن به غریبهها تلقی میکنند چراکه تمرکز بر آنها باعث میشود تا تصور دیگرانِ از همهجا بیخبر تماما معطوف به این دردها گردد.
اکران فیلم مجبوریم بهانهای شد تا در این یادداشت با معرفی هفت فیلم درام تلخ سینمای ایران نشان دهیم چرا این آثار، فارغ از دیدگاه دو طرف برای مخاطبان جذاب بوده است. در ادامه برای بررسی این فیلمها با مجلهی سینماتیکت همراه باشید.
زیرپوست شهر | مامِ پردرد میهن![زیر پوست شهر]()
کارگردان: رخشان بنیاعتماد
«زیر پوست شهر» ساختهی رخشان بنیاعتماد در سالهای بیم و امیدِ جریان اصلاحطلبی در کشور یعنی اواخر دههی هفتاد روی پردهی سینماها رفت. در این درام غمآلود، معضلات اجتماعی از یکسو و تفکرات سنتی خانوادهها از سویدیگر در حالیکه سیاست سایهی سنگین خویش را بر زندگی کاراکترها انداخته است، محور اصلی قصه را شکل میدهند.
داستان این فیلم دربارهی یک خانوادهی متوسط است که هریک از اعضای آن از برادر تا خواهر با مسائل اقتصادی، خانوادگی و اجتماعی دست به گریبانند، در حالیکه مادر خانواده که میتوان او را نماد مام میهن دانست، همواره سعی دارد تعادل را در این میان برقرار کند.
آنچه این ساختهی بنیاعتماد را مهم میکند، نمادگرایی جذابی است که در کاراکتر مادر قصه تبلور یافته است؛ نماد پرزخمی که علیرغم سختیهای نشسته بر جانش تا به انتها امید خویش را از دست نمیدهد. گفتنی است «زیر پوست شهر» جوایز گوناگونی از جمله جایزهی بهترین فیلم جشنوارهی مسکو را نیز از آن خویش کرده است.
شبی که ماه کامل شد | جان باختن عشق![شبی که ماه کامل شد]()
کارگردان: نرگس آبیار
«شبی که ماه کامل شد» را شاید باید کاملترین ساختهی نرگس آبیار دانست. یک درام عاشقانهی تلخ که بر اساس رویدادهای واقعی در دل یک ماجرای سیاسی جریان میآید. ماجرا دربارهی یک دختر از همه جا بیخبر است که پس از ازدواج باعبدالحمید، برادر عبدالمالک ریگی رفتهرفته پی به رازهای خطرناک مستتر در چنین خانوادهای میبرد. این فیلم روایت عشقی است که در اوج شور خویش توسط نیروی سومی که آن را مصالح سیاسی باید دانست در یک قربانگاه وهمآلود در شبی که ماه در آسمان کامل شده، جان میبازد.
شاید ذکر این نکته لازم باشد که آبیار در این اثر قصد آن نداشته تا زندگی مردم بلوچ را به سیاهی به نمایش بکشد بلکه او هنرمندانه با درامسازی بینظیر و پرداخت شورانگیز کاراکترهای حقیقی از دل رویدادهای واقعی، یک ماجرای عاشقانه و پرهیجان را بیرون کشیده است. این فیلم روایتی تلخ اما جذاب از زندگی دختری که بهپای خودش به قربانگاه ریگیها میرود.
خانه پدری | دردِ جنایت![خانه-پدری]()
کارگردان: کیانوش عیاری
«خانه پدری» که پس از کشوقوسهای بسیار تنها چندروز رنگ اکران را آن هم به صورت محدود به خود دید، روایتی انتقادی از یک قتل ناموسی است. روایت جنایتی که در ابتدا بهظاهر زیر خاک دفن میشود اما نهتنها نمیمیرد بلکه بهمانند یک درد ناگاه در اوج خوشی و ناخوشی دست از سر هیچکس برنمیدارد.
عیاری در این اثر با دستمایه قراردادن افکار خشک سنتی قصهاش را به پیش برده است. آنچه «خانه پدری» را به فیلم مهمی تبدیل کرده است، یکی سوژهی جنجالی قصه است که عیاری آن را از یک ماجرای واقعی در اهواز سالِ ۱۳۵۴ وام گرفته است و دیگری حفظ فضای خاکستری و وهمآلودی است که پس از انجام جنایت، در سراسر قصه بر زندگی کاراکترها سایه میاندازد. عیاری این فیلم را در سال ۱۳۸۹ ساخت اما تلاشهایش برای نمایش عمومی آن تا سال ۱۳۹۸ به درازا کشید.
- بیشتر بخوانید
- نگاهی به فیلم های با محوریت معلولیت جسمانی به بهانه اکران فیلم بی صدا حلزون
- نگاهی به شهر مشهد در سینمای ایران
- نقد فیلم «بدون قرار قبلی» | به دنبال فرهنگ بومی
قهرمان | برانداختن و برکشیدن![قهرمان]()
کارگردان: اصغر فرهادی
آخرین ساختهی اصغرفرهادی روایت قهرمانهای از همهجا بیخبری است که در تبوتاب شبکههای اجتماعی یک شبه بر کشیده و برانداخته میشوند. در یک کلام میتوان راجعبه فیلم اینگونه گفت: موشکافی سطح نگریهای پرهیاهو. فرهادی در این فیلم با دنبال کردن زندگی یک زندانی با بازی متفاوت امیر جدیدی که به مرخصی آمده است و پیشکشیدن یک موضوع بهظاهر ساده بیننده را صدوبیست دقیقه پای روایتگریاش میخکوب میکند.
قصهی فرهادی چون دیگر آثار او روی لایهی پنهانی از تلخی در حرکت است اما اینبار این تلخی را نه یک نیروی سوم بلکه تقابل بیهودهی میان قهرمان و «ما» به وجود آورده است. تقابلی که باعث میشود هیاهو چنان اوج بگیرد که شرافت این غریبهی افتادهترین مفهوم بهطور کامل به فراموشی سپرده شود. «قهرمان» بیشک بهترین فیلم اصغر فرهادی است که تلخی جاری در آن هیچ وقت دست از سر بیننده برنخواهد داشت.
درخت گردو | سیاهی جنگ![درخت گردو]()
کارگردان: محمدحسین مهدویان
«درخت گردو» یک درام جنگی تلخ به مفهوم دقیق کلمه است، تلخی ناشی از جنگی نابرابر که گریبان غیرنظامیان را میگیرد.
ماجرا دربارهی مرد زحمتکشی به نام اوستا قادر است که پس از بمباران سردشت در روزهای پایانی جنگ به ناگهان آرامِ زندگیاش به آشوب کشیده میشود. او برای نجات جان همسر حامله و فرزندانش که مورد گزند بمبهای شیمیایی قرار گرفتهاند، مجبور به کوچ اجباری از دیار خویش میشود و از تبریز تا تهران آواره در زمین و زمان معلق میماند.
بهطورکلی میتوان اینگونه گفت که این اثر یک درام جنگی بهدور مانده از شعارزدگی است که نشان میدهد چرا جنگ مفهوم تلخ و ناجوانمردی است. گفتنی است که پیمان معادی برای بازی در این فیلم برندهی سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نفش اول مرد شد و همچنین محمدحسین مهدویان نیز توانست سیمرغ بهترین کارگردانی جشنواره را با این فیلم از آن خویش سازد.
بی همه چیز | تو بزن تبر بزن![بی همه چیز]()
کارگردان: محسن قرایی
آخرین ساختهی محسن قرایی یک روایت کلاسیک از یک سوژهی اجتماعی است؛ سوژهای که خط اصلی آن را قضاوتهای بیرحمانهی مردم تشکیل میدهد. قرایی با این اثر نشان میدهد چگونه مردمی با دست خویش و تنها بهخاطر وعدههای سرخرمن یک تازهوارد، ناجی محترم خویش را قربانی میکنند.
ماجرا دربارهی مرد معتمد یک روستا به نام امیرخان با بازی پرویز پرستویی است که در روزگار پهلوی دوم زندگی میکند. با ورود یک مهمان تازه، لیلیخانم با بازی هدیه تهرانی به روستا زندگی امیرخان دستخوش تحولی بنیادین میگردد.
برگ برندهی قرایی در این اثر، کاراکترهای آن است. یک قهرمان با گذشتهای مخدوش و یک ناجی سیاس با اکنونی بهظاهر خوب اما با هدفی اهریمنگونه و توجیهپذیر؛ توجیهی که به گذشتهی مخدوش قهرمان گره خورده است. لازم به ذکر است که این فیلم اقتباسی از نمایشنامهی بانوی سالخورده است.
مجبوریم | بیشناسنامهها![مجبوریم]()
کارگردان: رضا درمیشیان
رضا درمیشیان در تمامی آثارش نشان داده که فیلمساز دغدغهمندی است. او همیشه برای بیان دغدغههایش از سوژههایی جنجالی همچون مشکلات گریبانگیر اقتصادی تا ماجرای اسید پاشی بهره برده است. «مجبوریم» نیز در ادامهی آثار پیشین از چنین سوژهای برخوردار است. درمیشیان اینبار حتی بیپردهتر از پیش دوربین خویش را به پایین شهر برده و چهرهی لخت فقر را در زندگی کارتنخوابها بهنمایش کشیده است. ماجرا حول زندگی یک دختر کارتنخواب جریان دارد که بهظاهر از زندگی خویش شکایتی ندارد اما در میان یک اتفاقِ مرموز همهچیز را بهم میریزد.
وجهبارز قصهی درمیشیان در این اثر نه جامپکاتهای اکنون تکراری و پیشتر تازهاش و یا سوژهی جنجالی قصه نیست، بلکه کاراکترهایی است که هریک ضمن ایجاد تقابل در دل قصه، نمادی برگرفته از دل جامعه هستند. از وکیل متعهد قصه (نگار جواهریان) تا حتی متخصص زایمان (فاطمه معتمدآریا) یا خود گلبهار (پردیس احمدیه) که کل درام قصه حول او و ماجرایش شکل میگیرد.