نقد فیلم «امیلی جنایتکار» ۲۰۲۲ Emily the Criminal | از جنس حرفه‌ای‌های مایکل مان

برایان ایگِرت، دیپ‌ فوکوس ریویوز،                   ترجمه: بهروز بیات

اوبری پلازا بازیگر نقش امیلی، فعالیت حرفه‌ای‌ خود در سینما و تلویزیون را با چشمانی شیطنت‌آمیز آغاز کرد. در سیتکام تلویزیونی پرطرفدار «پارک‌ها و تفریحات»، این چشم‌ها در انتقال جملات نیش‌داری که رو به دوربین گفته می‌شدند، نقش مهمی بازی می‌کردند. در همکاری‌های متعددِ پلازا با جف بائنا (کارگردان-نویسنده‌ی «ساعت‌های کوچک» و غیره)، این چشم‌ها به سختی می‌توانستند کنایه‌ا‌ی را که در ذات‌شان بود، پنهان سازند. خودآگاهی کاملی در آنها وجود داشت که با تماشاگر به اشتراک گذاشته می‌شد. شخصیت سینمایی/تلویزیونی پلازا بر پایه‌ی بازیِ متمایزش با چشم‌ شکل گرفته و همین مسأله باعث شده است تا به‌طور مرتب در نقش شخصیت‌های کنایه‌آمیزی ظاهر شود که در کمدی‌های سیاه عمدتاً حاضر هستند.

او در تمامی این آثار حضوری همیشه سرزنده و باطراوت داشته حتی اگر این‌طور به نظر می‌رسیده که استعدادش بیشتر از همه‌فن‌حریف‌بودن به صرفِ حضور او روی پرده وابسته است (چنین برداشتی آنقدرها هم توهین‌آمیز نیست، چون همین جذابیتِ غیر‌قابل‌تعریف‌ است که از بازیگر یک ستاره‌ی سینما می‌سازد). اما پلازا در «امیلی جنایتکار» هرگونه پیش‌ذهنیتی را به چالش می‌کشد که تماشاگر ممکن است نسبت به قابلیت‌های او در بازیگری داشته باشد. این فیلم مطالعه‌ی شخصیت است که یک معضل اجتماعی امروزی را در ژانر جنایی بررسی می‌کند. پلازا در «امیلی جنایتکار» برای اولین‌بار در نقشی که بازی می‌کند به‌طور کامل محو می‌شود. حاصل کار بهترین نقش‌آفرینی دوران حرفه‌ای این بازیگر و یکی از جذاب‌ترین شخصیت‌های روی پرده در سال ۲۰۲۲ است.

در این اولین فیلم جان پاتن فورد که بسیار سنجیده ساخته شده است، پلازا نقش امیلیِ عنوان فیلم را بازی می‌کند. او دختری دانشجو است که می‌خواهد در آینده هنرمند شود اما حالا باید بدهی سنگین هفتاد هزار دلاری به دانشگاه را تسویه کند (و برنامه‌‌ای که تشکیلاتِ جو بایدن برای بخشودگی ده هزار دلاری چنین وام‌هایی تدارک دیده است، چاره‌ای برای مشکلات متعدد این دانشجو نیست). در سکانس افتتاحیه امیلی در حال مصاحبه برای استخدام در یک مرکز پزشکی است اما با سؤال از او درباره‌ی سابقه‌اش مشخص می‌شود که پیش‌تر متهم به ضرب و شتم بوده است. او با این شرایط نمی‌تواند شغلی به‌عنوان کارگر طبقه‌ی سفیدپوست برای خود دست‌و‌پا کند تا قادر به پرداخت بدهی‌هایش باشد.

به همین خاطر در یک آشپزخانه در نیویورک کار می‌کند و سفارشات مشتریان را به دست‌شان می‌رساند. او از کاری که انجام می‌دهد به هیچ عنوان راضی نیست. ترجیح می‌دهد تمام‌وقت به طراحی و نقاشی بپردازد اما خوب می‌داند که درآمد یک هنرمند قابل‌پیش‌بینی نیست و به صرفِ اتکّای به آن نمی‌تواند قبض‌هایش را پرداخت کند. به همین خاطر وقتی یکی از همکارانش شماره‌ی آدمی را به او می‌دهد که حاضر است به ازای یک ساعت کار در قالب خریدارِ واسطه (خرید برای افراد دیگر) دویست دلار بپردازد، امیلی اعلام آمادگی می‌کند و در جلسه‌ی کاری حضور به هم می‌رساند. اشتیاق او برای دریافت سریع دستمزد فراتر از نگرانی‌‌اش نسبت به ارتباط‌های پیامکی مشکوک با فردی است که احتمالاً در فعالیتی‌ غیرقانونی دست دارد.

فورد که عنوان استاد هنرهای زیبا را از انستیتوی فیلم امریکا دریافت کرده است، فیلم را جایی بین اعتماد‌به‌نفس مایکل مان و انسان‌گرایی سیدنی لومت کارگردانی می‌کند. «امیلی جنایتکار» شبیه به داستان آشنای یک حرفه‌ایِ‌ فیلم‌های مایکل مان جلوه می‌کند که شخصیت اصلی آن خواسته‌های درونی‌ خود را از هم تفکیک کرده یا زیر بار هیچ‌گونه اعترافی نرفته است. اما فورد قادر به درکِ مخمصه‌ی تحمل‌ناپذیری است که امیلی خود را در آن می‌بیند. با این همه پلازا که یکی از تهیه‌کنندگان فیلم هم است، این شخصیت را در قالب قربانی شرایط موجود به تصویر نمی‌کشد؛ به هر حال نباید فراموش کرد رفتار امیلی و ضرب و جرحی که انجام داده بود، باعث بازداشت او شده شد. دقت کنید به یکی از صحنه‌های آغازین که در کلاب شبانه می‌گذرد و امیلی با دوست دوران کودکی‌اش، لوسی برای تفریح و خوش‌گذرانی به آن‌جا می‌رود و در زیاده‌روی غرق می‌شود (مصرف کوکائین در اتاقک دست‌شویی، ولو شدن در کف خیابان به خاطر مستی). لوسی همان شب به او وعده‌ می‌دهد یک مصاحبه‌ی شغلی در شرکت بازاریابی‌ای ترتیب دهد که خودش در آن کار می‌کند.امیلی جنایتکار

در واقع هر چند سیستمی می‌بینیم که جوانان طبقات متوسط رو به پایین را که خواهان آموزش مطلوب هستند شکار می‌کند، اما فیلم در نهایت اذعان می‌کند که امیلی بدترین دشمن خودش است. وقتی سرانجام برای مصاحبه سراغ رئیسِ لوسی می‌رود، خروجی آن چکیده‌‌ای است از این‌که چگونه او زیر بار نمی‌رود بیش از این تحت کنترل دیگران باشد. متأسفانه پروتاگونیست فیلم توسط دو نیرو هدایت می‌شود که وقتی با هم ترکیب می‌شوند در مواجهه با سیستم چپاول‌گر سرمایه‌داری آمریکایی مشکل‌ساز می‌شوند: عمل‌گرایی و خلق هنر؛ امیلی هر دو را دارد. اغلب آدم‌هایی که در موقعیت او قرار می‌گیرند یا رؤیاهای هنری‌ را قربانی می‌کنند تا از پس تعهدات مالی‌ برآیند و یا تمایل دارند برای هنرشان رنج را به جان بخرند (اصطلاح «هنرمندِ دردمند» از همین‌ نشأت گرفته است).

اما خیلی کم پیش می‌آید که این دو عامل با هم سازگار باشند. در مورد امیلی هم او می‌خواهد هم در عمل‌گرایی و هم در خلق آثار هنری بهترین باشد، پس اگر چند خرید غیرقانونی بتواند او را به هدفی که دنبال می‌کند برساند، چرا این کار را نکند؟ پلازا تمام این کشمکش‌های درونی، ملاحظات و سبک‌سنگین‌کردن‌ها را بدون این‌که در دیالوگ‌ زیاده‌روی کند، تمام و کمال به تماشاگر منتقل می‌سازد. وجناتِ چهره‌اش با وجود خویشتن‌داری‌هایی که از خود نشان می‌دهد، گویای همه‌چیز است و دقیقاً به ما می‌گوید در کله‌اش چه می‌گذرد.

امیلی که به جلسه‌ی کاری مورد نظر می‌رود، از انبار شومی سردرمی‌آورد که عده‌ای آدم‌ مستأصل در آن جمع شده‌اند. گروه با یوسف دیدار می‌کنند، یک مهاجر لبنانی‌تبار که همراه با پسرخاله‌ی خوفناکش، خلیل به جعل‌کردن کارت‌های اعتباری مشغول است. یوسف قول می‌دهد کاری که گروه قرار است انجام دهد هیچ صدمه‌ای  لااقل از نظر بدنی به کسی نمی‌رساند. کلاه‌برداری بر این اساس است که خریدار با کارت‌های اعتباری تقلبی‌‌ که از روی شماره‌های دزدی طراحی شده‌اند به فروشگاه می‌رود، کالای گران‌قیمتی خریداری می‌کند و یوسف و خلیل آن را در بازار سیاه به فروش می‌رسانند. امیلی که ناامید و مستأصل است با یوسف طرح دوستی می‌ریزد تا کار را یاد بگیرد و بتواند مستقل شود، در این فاصله نیز به او دل می‌بازد.امیلی جنایتکار

او و یوسف رؤیاهای مشترکی در سر می‌پرورانند تا از زندان‌های فردی‌‌شان فرار کنند و همین مسأله آنها را به هم نزدیک‌تر می‌سازد. امیلی که نمی‌خواهد زیر بار سنگین قرض و بدهی شانه خالی کند، چاره‌ای ندارد جز این‌که کسب‌و‌کار خریدار واسطه‌ای را رونق بخشد که خودش گرداننده‌ی آن است. اما اشتیاق مُبرم برای تسویه‌ی بدهی سنگینش به دانشگاه باعث می‌شود ریسک‌های خطرناکی انجام دهد. تیزهوشی او برای یوسف کماکان جذاب است. آنها حتی در صحنه‌ای گیرا و صمیمی به دیدن مادر یوسف می‌روند؛ صمیمیتی که با ورود غیرمنتظره‌ی خلیل به سرعت رنگ می‌بازد. خلیل به پروتاگونیست فیلم اخطار می‌دهد که به اندازه‌ی کافی مواظب نیست. امیلی به دستورالعمل یوسف عمل نکرده، دوبار در هفته به یک مرکز خرید رفته و کسب‌و‌کار آنها را به خطر انداخته است.

کارگردان از چیزی تنش ایجاد می‌کند که برای دوستداران فیلم‌های جنایی مسأله‌ای کم‌اهمیت است و چیزی که برای امیلی تفاوت بین آزادی و زندگی تا ابد زیر بار قرض و بدهی است. مشکلاتی که او در فرآیند یادگیری با آنها مواجه می‌شود مانند زمانی‌که معامله‌ی ساده‌ای در پارکینگ عمومی به رویارویی هراس‌انگیزی برای زن جوان کوچک‌اندام تبدیل می‌شود، سراسر مایه‌ی تنش و استرس هستند. نمونه‌ی دیگر خرید پُرخطرترِ یک ماشین از دو مرد است که امیلی طی آن مجبور می‌شود هشت دقیقه‌ی نفس‌گیر را معکوس بشمارد، پیش از آن‌که آنها با استعلام از بانک متوجه شوند چک بانکی بدون پشتوانه بوده است. در هر دوی این رویارویی‌ها فیلمبردار غالباً از دوربین روی دست در لوکیشن‌‌ها‌ استفاده می‌کند، نورپردازی طبیعی باعث می‌شود تا بیننده در فضا غرق شود و موسیقی متن هم به تدریج به تعلیق می‌افزاید.

«امیلی جنایتکار» از جنس یک تریلر کاملِ هیچکاکی نیست بلکه پیرامون ضرورت دست‌و‌پاگیرِ زندگی روزمره بنا شده است؛ از آن نوع که شب‌ها آدم را بیدار نگه می‌دارد و به فکر درباره‌ی قرض‌ها و مسؤولیت‌ها وا می‌دارد تا برای‌شان چاره‌اندیشی شود. شاید اگر کس دیگری بود در برابر بدهی‌ها سر خم می‌کرد و زیر بار می‌رفت اما امیلی چنین کاری نمی‌کند. نَه حتی وقتی دو دزد کثیف چاقو زیر گلویش می‌گذارند و نَه حتی وقتی در مصاحبه برای دستیاری پزشکی (که می‌تواند به حرفه‌ای قانونی منجر شود) شرکت می‌کند اما شغل را نمی‌پذیرد. در عوض تنها قوی‌تر و صریح‌تر می‌شود و ثابت می‌کند که می‌تواند از اشتباهاتش درس بگیرد و به آن حرفه‌ایِ آثار مایکل مان تبدیل شود.امیلی جنایتکار

شخصیتی که پشت چشمان مصمم پلازا و لهجه‌ی متقاعدکننده‌ی نیوجِرسی‌اش وجود دارد، مرعوبِ تهدید و ارعاب نخواهد شد. او طعم استقلال مالی را چشیده است و علی‌رغم ادعاهای اولیه‌اش که «این فقط یه کارِ موقتی‌یه» اجازه نمی‌دهد هیچ‌کس او را وادار به انجام کاری کند  و این به معنای مجهزشدن با شوکِر و پیروزیِ زیرکانه‌اش با آن واکنشی افراطی در پرده‌ی پایانی است. پلازا که از والدینی پورتوریکویی و انگلیسی-ایرلندی متولد شده و در قالب کمدین بداهه‌پرداز آموزش دیده است، با «امیلی جنایتکار» ثابت می‌کند بازیگر متعهدی است که می‌تواند شخصیت تثبیت‌شده‌اش را پشت سر بگذارد و خود را وقف شخصیتی به کل متفاوت کند.

امیلی ملموس و زنده است و فورد که فیلمش را مطمئن و معتمد‌ به نفس کارگردانی کرده است در تمامی مراحل تماشاگر را با او همراه می‌کند و سمت او نگه می‌دارد. دوربین کارگردان مدام در جایگاه امیلی قرار می‌گیرد، طوری‌که انگار دنیا را از سوبژکتیویته‌‌ی (ذهنیتِ) بازیگر می‌بینیم. وقتی مادر یوسف به امیلی می‌گوید خداوند به هر کسی موهبتی داده است، در ادامه توضیح می‌دهد مسأله فقط این است که امیلی خودش کشف‌ کند «امیلیِ هنرمند» است یا «امیلی معلم». امیلی سرانجام راه خودش را پیدا می‌کند (خودتان حدس بزنید) و این لحظه‌ا‌ی است بسیار ویژه و تأثیرگذار که بیانیه‌‌ای سفت‌و‌سخت درباره‌ی آمریکای امروز هم است؛ آمریکایی که در آن به نظر می‌رسد ضرورتِ خوداتکاییِ در این است که انسان‌ها به تبه‌کاری سوق داده شوند.

بینندگان اخلاق‌گرا ممکن است با جمع‌بندی «امیلی جنایتکار» زاویه داشته باشند و شاید حسرت چیزی را بخورند که با قوانین ممیزی سازگار‌تر است؛ این‌‌که پروتاگونیست خلافکار سرانجام به مجازات برسد. اما در سیستم خاکستری‌رنگی که استثمار اقتصادی و سودآوری حداکثری بر آن حاکم است، اخلاقیاتِ درون سیستم نمی‌توانند سیاه و سفید باشند و مطلق‌گرایی جنبه‌ای تزئینی دارد. امیلی شخصیتی است که متوجه این نکته می‌شود و موقعیت را مناسب فرصتی می‌یابد که برای او فراهم آورده است. وقتی یوسف از او درباره‌ی گزینه‌های انتخابی‌ می‌پرسد: «نمی‌تونی از راه دیگه‌ای پول دربیاری؟»، او صرفاً سؤال را با همان سؤال پاسخ می‌دهد. این هم پاسخی به مشکل سرمایه‌داری است و هم روایت متفاوتی از آن که چگونه امیلی سیستمی را به چالش می‌کشد که هم او را شکار کرده و هم نادیده گرفته است. او به‌عنوان ضدقهرمان، یا احتمالاً یک قهرمان ساده و بی‌تکلف، شخصیتی جذاب، صریح‌، مصمم و انسانی است. پلازا با نقش‌آفرینی محشرش به این شخصیت زندگی بخشیده است.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.