نقد فیلم الویس Elvis (2022) | شاه در زنجیر

نویسنده: امین نور

ساختن فیلم‌هایی پیرامون زندگی افراد معروف و بزرگ قرن گذشته همواره هدف بزرگ و دشواری بوده است. در این مورد اغلب نتیجه‌ای جزء شکست و ارائه‌ی تصویری پوشالی نیست. به همین دلیل اکثر تلاش‌ها ناموفق و میان‌مایه از آب درمی‌آید. بیشتر فیلم‌هایی که درباره‌ی زندگی موزیسین‌های بزرگ یا چهره‌های شاخص تاریخی هستند تمام فکر و ذکرشان فرد واقعی پشت آن نیست بلکه نمایش خود چهره است. پس بدیهی است که در بیشتر این‌گونه از آثار ما از همان اول درحال تماشای یک تقلید غلوشده از زندگی شخصیت معروفی باشیم، گویی که از همان بدو تولد ستاره بوده است. چنین ترفندی راه را برای هرگونه خلاقیت و مهم‌تر از آن قصه‌گویی می‌بندد. خوشبختانه اثر تازه‌ی لورمن چنین مسیری را انتخاب نکرده و در نمایش فراز و فرود بزرگ‌ترین چهره‌ی موسیقی راک پیروز بیرون آمده است.

البته که ساخت فیلم زندگی‌نامه‌ی موسیقیدان‌های نیمه‌ی دوم قرن بیستم (که نمونه‌هایش همچون فیلم بیوگرافی التون جان و فردی مرکوری در این ‌سال‌ها موج جدیدی از درام‌های بیوگرافی‌ را در هالیوود رواج داده است) به‌خودی‌خود کار شاقی است. همچنین ساختن فیلمی درباره‌ی شاه راک ان رول، قله‌ی دشواری‌هاست. اما ساختمان بیرونی داستان فیلم الویس مانند تمام فیلم‌های این مدلی پیش می‌رود. ما قصه را از همان سال‌های کودکی الویس در جامعه‌ی سیاه‌پوستی آغاز می‌کنیم و رفته‌رفته شروع شهرت او، آشنایی با مدیر برنامه‌هایش و سپس سکوی پرتابش به شهرت جهانی، بازیگری در هالیوود و آغاز مشکلاتش را شاهد هستیم. یک زندگی‌نامه‌ی تمام‌و‌کمال همان‌طور‌که قولش را داده بود.الویس

اما چه‌چیزی فیلم الویس را نسبت به دیگر تولیدات هالیوودی بی‌نظیر می‌کند؟ نخست می‌توان پاسخ این پرسش را در کارگردان دید. شاید هیچ‌کس به اندازه‌ی باز لورمن شایسته‌ی کارگردانی فیلمی درباره‌ی فیگور الویس پرسلی نباشد. چراکه او کارگردانی است که تقریبا تمام فیلم‌هایی که ساخته‌، داستان بردن تماشاگر به ورای مبالغه و زرق و‌ برق است. لورمنِ شصت‌ساله با موسیقی و سکانس‌های پراغراق غریبه نیست. او از همان فیلم نخست فقط در مجلس رقص، موزیکالی که نوید فیلم درخشان یک دهه بعدش، «مولن‌ روژ» را در مقیاسی کوچک‌تر می‌داد تا اقتباس نو و غریبش از رومئو و ژولیت که هنوز هم در نوع خود بدیع است.

 

«مولن روژ» فیلمی است که لورمن را به شهرت رساند و سبک خاص او را که هرلحظه می‌خواهد ببینده را از واقعیت به آن‌سوی پرده و هرچه که پر از شگفتی ا‌ست، پرتاب کند. آخرین فیلم بلند او اقتباسی پرخرج و پرستاره از رمان غیرممکن و پرآوازه‌ی فیتزجرالد، گتسبی بزرگ بود که در استقبال تماشاگران ناکام ماند و فهمیده نشد. مجموع آثار لورمن کارنامه‌ی فیلمسازی او را در دو بخش نشان می‌دهد، فیلمسازی کنترل شده مثل مولن روژ و فیلمسازی تجربی و بدون کنترل همچون رومئو و ژولیت. تاریخ با فیلم‌های دسته‌ی نخست او مهربان‌تر بوده است. فیلم الویس شاید ثمره‌ی تمام فرازوفرودها و تجربیات سی‌ساله‌ی کارگردانش داخل سیستم هالیوود باشد. حالا او کاملا با دقت می‌داند که چطور از نبوغ خود استفاده کند تا نه زیادی از حاشیه بیرون بزند و برای تماشاگر عادی، نامفهوم شود و نه‌آنقدر که یخ، بی‌روح و سفارشی شود. در واقع «الویس» حاصل تعادلی یکدست است.الویس

پاسخ دیگر در فیلمنامه‌ی فیلم نهفته شده است. فیلم بیش از هرچیزی می‌خواهد برای ما داستان تعریف کند و این در دستان خیمه‌شب‌باز ماهر به‌خوبی ترسیم می‌شود. داستان عشق و خیانت، داستان استعدادی که مهار شده، داستان کودکی‌ که بزرگ نمی‌شود (الویس) و پدر سخت‌گیرش (کلنل پارکر) او را آن‌طورکه خودش می‌خواهد، تربیت می‌کند. رابطه‌ی پارکر و الویس هسته‌ی مرکزی فیلم را تشکیل می‌دهند. پارکر یک شخصیت تمام خاکستری است که گویی از دل نمایش‌های عصر الیزابت بیرون آمده است. نحوه‌ی قاب‌بندی‌های لورمن از او در برخی از سکانس‌ها او را شبیه به وزغ می‌کند، یک لاشخور که به‌خوبی بازی را بلد است.

اما کارگردان با تیزهوشی به‌جای تعیین و تکلیف برای تماشاگر از  برچسب به شخصیت‌های خود امتناع کرده است. در نتیجه بر عهده‌ی ماست که با شخصیت کلنکل هم‌دردی کنیم یا که او را مقصر بدانیم. او سیاس ماهری‌ست که الویس را همچون موم لای مشت نگه داشته و چنان در دسیسه‌چینی خبره است که گویی براساس شخصیتی واقعی نیست و از میان کاراکترهای شکسپیر انتخاب شده است. مورد سوم و شاید مهم‌تر از نگاه تماشاگر موفقیت اثر در بازیگرانی که لباس این شخصیت‌ها را بر تن کرده‌اند، است.الویس

تام هنکسی که در نقش کلنکل شیطانی و شرور که با دل‌سوزی داستان را برای ما تعریف می‌کند و لورمنی به همان سبک همیشگی خودش با پختگی او را هم کمیک و هم گاتیک نشان می‌دهد، بی‌نظیر است. شاید سال‌ها بود که هنکس چنین بازی خارق‌العاده‌ای از خودش نشان نداده بود. یکی از بهترین لحظات اوج بازی او وقتی است که پس از پاگیر کردن الویس در وگاس و عقد قرارداد او به تماشای او خیره می‌ایستد و اشک می‌ریزد. در مقابل نیز آستین باتلر که الویس را از نوزده‌سالگی تا هنگام مرگ به تصویر کشیده، چهره‌ی بازیگری است که زاده شده تا الویس باشد. بازی او در عین آنکه میخکوب‌کننده ‌است چنان راحت و بی‌اغراق انجام می‌گیرد که همه فراموش می‌کنند که پیش از این در «روزی روزگاری در هالیوود» چه نقش متفاوتی داشت.

«الویسِ» لورمن بیش از هرچیز یادآور این نکته است که خود قصه مهم نیست بلکه چگونگی روایت آن است که از فیلم، اثری خوب یا بد می‌سازد. چگونگی پدیدار گشتن فراز و نشیب‌ها و توجه به درون به‌جای بیرون داستان را دیدنی می‌کند. از این رو تماشاگر فیلم الویس را همان‌طور می‌بیند که در خلوتش رفتار می‌کند.  همچون ایرلندی اسکورسیزی، وقایع تاریخی و تمام پیوندهای تاریخی که مبنای فیلم هستند بهانه‌ای  برای نمایش خلق‌وخوی آدم‌ها می‌شوند. چه‌‌چیزی باعث مرگ ستاره می‌شود؟ فیلم استعاره‌ای از آتش گر گرفته است و شخصیت الویس، همچون سلطانی که در قفس زندانی‌ است دردها به درونش می‌ریزد و رفته‌رفته باعث مرگ خودش می‌شود.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.