نویسنده: فاطمه فریدن
داستان نیمهکاره فیلم دسته دختران که از خط روایی منسجمی برخوردار نیست، صرفا فرآیندی جهت تحلیل کاراکترها به دست میدهد. چنانچه در این روایت ناقص هر کاراکتری را پلی از نقطه A به B در نظر بگیریم بار اصلی ماجرا روی کنشهای موقتی شخصیتهایی بنا شده است که در گستره کمرمق داستانسازی میتازند.
این که کارگردان -در اینجا لزوما طراح داستان و نه فیلمنامهنویس قصد داشته فقط برشی از تاریخ جنگ هشت ساله ایران را نمایش دهد و در حاشیه آن عامدانه یا غیر از آن مردان را در قامت ضدقهرمانهای کاتالیزوری نشان دهد، راهی به سوی نیمهتمام ماندن داستان جسته است.
داستان دسته دختران
دسته زنان به فرماندهی یگانه کمایی که همه او را خانم معلم صدا میزنند، در بحبوحهی جنگ راهی دژگاه میشوند تا محمولههای مهمات را به دست رزمندگان برسانند. اکنون دشمن به نقطهای نزدیکِ گمرک شهر رسیده و رزمندگان اعم از زن و مرد باید برای فتح دوباره شهرشان تلاشی بیوقفه انجام دهند. با وجود آن هر یک از شخصیتها داستانی از گذشتهشان دارند که نقش مهمی در رفتن به مقصدی که در ذهنشان است یا درماندگی و پشیمان شدن آنان در میانه راه ایفا میکند.
مروری بر شخصیتهای این فیلم
در فیلمهای جنگی غالبا یک سکانس اکشن بزرگ یا رویارویی و مجادله چند نفره شکل میگیرد؛ که در اینجا نیز چنین مجادلاتی به وفور دیده میشود. این ترفند هرچند برای ساخت داستان بسیار آسیبزننده به حساب میآید اما فرصتی جهت رشد و سلوک معنوی کاراکترها فراهم میکند.
شخصیتها در این فیلم طی فرآیندی مشابه دست به رفتارهای غیرعرفی میزنند که خاصیت لجامگسیختگی آنان را هر لحظه افزایش میدهد. یک نمونه از مشابهات رفتاری آنها گریز از وضعیت کنونیِ همه زنان حاضر در فیلم برای دست یافتن به آسایش روحی است.
یگانه
یگانه کَمایی با بازی نیکی کریمی پس از کشته شدن دو فرزندش حامد و حوریه که در داخل ماشین مورد اصابت بمب قرار گرفتهاند حالا به دنبال چارهای برای فرار از تصمیمات شوهرش، خانهشان و خاطرات مدفون شده در این منطقه مسکونی است. با وجود توصیههایی که همسرش برای ماندن دارد اما او مصرانه ایستاده و میخواهد هر طور شده وصیتنامهاش را بردارد و خودش را به انبارهای دژ برساند. همسرش با آن که یگانه را هیچگاه در اتفاق رخ داده (از دست دادن فرزندانشان) گناهکار ندانسته اما این زن خودش را فردی بیعرضه میپندارد که برای نجات فرزندانش هیچ اقدامی نکرده است.
وجیهه
وجیهه با بازی پانتهآ پناهیها زن میانسالیست که با هدف فاصله گرفتن از شوهرش (مهدی حسینینیا) به گروه زنان اضافه شده تا شاید بدین وسیله قلب خودش را از کثیفی بشوید و تسلی دهد. این زن همچون دیگر زنان قصد دارد با اسلحه دوشادوش مردان در صحنه نبرد ظاهر شود. با این حال وجیهه (شهناز) از نگاه خانم کمایی کمی مشکوک به نظر میرسد زیرا او با رفتارهای اغراقآمیزی که نشان میدهد، خودش را به شکلی غلوشده تا میانه داستان -پیش از رسیدن به سکانس جنتآباد- لو میدهد.
وجیهه بر خلاف خشونت بیرونی و ظاهریاش، جسمی نحیف و دلی ضعیف دارد. او با تشرهایی که مدام به سیمین(فرشته حسینی) میزند اما در دلش چیزی نیست و با کوچکترین جرقهای اشکش جاری میشود. وجیهه حتی زمانی که کلت دستی را به سمت شوهرش نشانه میرود، قصدش دور شدن موقتی او و جلوگیری از مانع شدن آن مرد برای ادامه دادن مسیر است.
همسر وجیهه که مردی سنتی و نه کاملا منفیِ خالص به نظر میآید با فریادهایی که میزند هدفی جز سد شدن مقابلِ به خطر افتادن زنش ندارد. این نکته را زمانی که در سکانس آخر هنگام رانندگی در کامیون زخمی شده است به وضوح میتوان درک کرد. به عبارتی جنگ در اینجا به عنوان موقعیتی خطیر و خانمانسوز شخصیتها را چار تحول در خلقوخو کرده است.
از طرفی فصل مشترک همه زنان را میتوانیم به تعبیری حسی در صحنه رسیدن به مزار (جنتآباد) در نظر بگیریم که اجساد کشتهشدگان انفجار را به صورتی رقتانگیز و زجرآور در وانت جای میدهند و با حالتی زار و نزار به قبرستان میرسانند. در این صحنه هر یک از کاراکترها تصویر گمشده خویش را بر چهره خونآلود یکی از زنان و کودکان از دست رفته میبیند و زار میزند.
آذر
آذر با بازی صدف عسگری یکی از کسانی است که در طول مسیر با تماشای چنین صحنه دلخراشی بغض درونیاش میترکد و پس از ساعتها بیقراری و در سکوت فرورفتن با ضجه بلندی بالاخره اشکش روان میشود. آذر نمونه بارز کاراکتری درونگراست که به سختی لب به سخن میگشاید و درونیات خود را بروز میدهد. این دختر جوان با وجود آن که خانهشان به ویرانکدهای تبدیل شده و برادر جوانش که شاگرد خانم معلم (خانم کَمایی) بوده را از دست داده است اما تمام احساسات تلخ و ناباورانه را در درونش ریخته و نیازمند یک شوک ناگهانی ست تا به نقطه بروز برسد و در آغوش خانم کمایی جای گیرد.
- بیشتر بخوانید
- زنان در فیلم های دفاع مقدس | رقص لالهها در میدان مین
- قصه زن و خرمشهر | بازگشت به خرمشهر پس از ۱۵ سال، اینبار از نگاه زن
- نگاهی به فیلمها و سریالهای که درباره قهرمانان جنگ ساخته شدهاند
سیمین
نقطه اشتراک بعدی میان کاراکتر ها بریده شدن آنان از کانون اصلی زیستشان است. پدر سیمین با آن که قبل از رهسپار شدن زنان به منطقه جنگی سیلی محکمی به صورت دخترش میزند و او را از رفتن و مبارزه نهی میکند اما سیمین با شوری که در نهادش موج میزند و اسلحههای که بر دوشش انداخته و اعتمادبهنفسش را افزون کرده است، هرگز حاضر نیست شهرش را ترک کند و دست از رزم بکشد. سیمین با این که میداند مادرش حال جسمی مساعدی ندارد و فشار خونش هر لحظه نوسان دارد، مادر را رها کرده و دفاع از میهن را نسبت به خانواده ارجح میداند. فقط در سکانسی که پسر جوان تعمیرکار (حسین سلیمانی) هنگام تحویل دادن ادوات جنگی به رزمندگان به او میگوید که حیف است بمیرد، او در آن لحظات بدون این که نام پسر را بداند از مادرش حرف میزند که بدون خداحافظی رهایش کرده و راهی این مسیر پرخطر شده است.
سیمین از دیدگاه شخصیتی سری پرشور دارد و بیقید و بند دل به خطر زده است. او از گروه شخصیتهایی ست که در حالت عادی از اعتقادات مرسوم خانواده و سبک و سیاق عرفی جامعه پیروی نمیکنند و کاری که دلشان رضایت بدهد را انجام میدهند. او بدون توجه به چیزهایی که وجیهه برای حفظ حجاب به او سفارش میکند و مدام سیمین را دختری بیحیا صدا میزند، طبق معمول همیشه با موهای از روسری بیرون آمده ظاهر میشود. او بر حسب خصوصیاتی که خودش به نمایش میگذارد درواقع میان پوشش ظاهری و التزامات اخلاقی مرزی قائل نیست.
با این حال وجیهه و سیمین یک خصوصیت مشترک دارند و آن هم فرار کردن از سنتهای عرفیِ دمدستی است؛ با این تفاوت که وجیهه درظاهر همه اخلاقیات را رعایت میکند و اساسا از دست شوهر لاابالی خودش گریخته و سیمین از این که موهایش مشخص شود و شبیه مردان به نظر برسد ترسی ندارد. برای نمونه سکانسی را میتوانیم نام ببریم که وجیهه دور از چشم بقیه در داخل وانت سیگار میکشد تا در فاصلهای که دختران برای جستوجوی سلاح در انبارها رفتهاند، از فرصت موجود بهترین استفاده شخصی از این موقعیت را کرده باشد.
فرشته
فرشته با بازی هدی زینالعابدین درظاهر اندکی پیچیدهتر از سایر دختران به چشم میآید. با این که او از خانه و کاشانهاش فرار نکرده و حتی همه را برای استراحت کردن و سکنی گزیدن به خانه مجلل خودشان دعوت میکند، موقعیتی خلاف سایرین دارد. این دختر جوان که دانشجوی رشته پزشکی است، خانه را در حکم پایگاهی محکم ترک نگفته و با پرسش دیگران بهخصوص وجیهه که به او شک کرده، در فضایی صمیمی از اعضای خانوادهشان میگوید که هرکدام به به دلایلی (مهاجرت، اختلاف عقیده، مرگ و…) از اینجا رفتهاند. او با وجود تنها بودن در این خانه درندشت اما هنوز به خانهشان دلبستگی دارد و در این تصور است که این مکان نیز میتواند سنگرگاهی برای مبارزه و ایستادن برابر دشمنان باشد.
در صحنهای که فرشته خودش را صادقانه معرفی و نشانی خانهشان را اعلام میکند، اکثریت بهویژه وجیهه با نگاهی تردیدآمیز به او مینگرند اما با گذشت مدتزمانی کوتاه درمییابند که این دختر صدیق و در گفتههایش بسیار شفاف است.
یکی از موقعیتهای خوبی که البته در صحنههای مرتبط با خانه فرشته جاگذاری شده است، حضور پرندگانِ کوچک فراوانی است که در یک اتاق حبس شدهاند و بهمحض باز شدن در بیرون میجهند و در همه نقاط خانه به پرواز درمیآیند. پرندهها در اینجا نمادی از اسیرانِ در بند هستند و هر زمان که صاحبخانه در خانه حضور یابد امکان خروج از اتاقی که هرگز داخلش را نمیبینیم را دارند. این موقعیتِ درست و جالبتوجهِ نادیده انگاشته شده بهلحاظ نمادین کارکردی جدی در پیشبرد داستان از منظر حسی دارد که متاسفانه به علت عدم پرداخت صحیح در مراحل ساخت داستانی جا مانده است.
سرباز
علاوه بر تعاریف مذکور در کنار کاراکترهای بهلحاظ موقعیتی مشابه، شخصیت دیگری وجود دارد که حتی نامش تا پایان فیلم مشخص نمیشود. شخصیت پسر جوان/تعمیرکار ماشین (حسین سلیمانی) که حکم نفس کشیدن میان حجمی از اندوه، غم، دردها و صحنههای تراژیک را دارد. هرچند که این موقعیتهای کوتاه خندهآور (بخوانید لبخندآور) کمک شایانی به دفع هجوم غمهای نشأت یافته از مابقی صحنهها نمیکند اما سلیمانی اندکی با فاصله گرفتن از نقشهای سابقش تلاش کرده وجوه جدیدی در بازیاش را به نمایش بگذارد.
بستری که در حاشیه حضور این کاراکتر شکل میگیرد، احساس علاقهمندی و درواقع عشقی است که به سیمین نشان میدهد و به هر روشی میکوشد این میزان علاقه را ابراز کند. او که بهطور ناگهانی در مسیر رفتن این زنان ظاهر شده است درحقیقت از بودن در جبهه و جنگیدن هراس دارد و واضح نیست به چه علتی تا همان ساعات نیز در آن محیط دوام آورده است. این پسر جوان اگرچه شناختی کامل از سیمین ندارد، فقط برای آن که خودش را بیشتر معرفی کند از مسجدی نام میبرد که برای لحظاتی سیمین در آن حضور داشته و کسی نمیداند او دختر را چگونه و چه زمانی دیده است. اما همین لحظه ظاهرا بهانهای است برای زدودن غمهای آنی و عشقی که در این میان هرچند ناپخته و کماهمیت ایجاد شده و همزمان درمانکننده صحنههای مستندگونه و پرالتهابی مانند بمباران قبرستان است.
طبق توضیحاتی که ارائه شد، فکر اولیه داستان بسیار مورد توجه است و دقیقا در مقابل آن توجه به فرم و نبود خطوط روایی صحیح موجب شده است شخصیتها در فضایی معلق میان داستانی و غیرداستانی سرگردان شوند. از این جهت کنش کاراکترها صرفا بار عاطفی دارد و منجر به شکلگیری داستانی زنجیروار نشده است. بنابراین بهطورکلی فیلم را نمیتوانیم در دسته آثار داستانمحور قرار دهیم.