نویسنده: فرهاد پروین
شاید اغراق نباشد اگر نوجوانی را جادوییترین دوران زندگی آدم بخوانیم. خروج از صغارت کودکی که همواره انسان را وابسته و نیازمند به دیگری نگه میدارد و وارد شدن به جهانی که همه چیز، از شکل و قیافه و قد و قواره، تا فکر و احساس و عاطفه در آن در حال تغییر کردن است، نوجوانی را بدل به دورهای میکند که بخش مهمی از آنچه فرد در آینده قرار است رقم بزند را بنا میکند. گرچه تفاوتهای بین فرهنگهای مختلف و شیوههای گوناگون زیستی میتوانند تجربیات متفاوتی در دوران نوجوانی ایجاد کنند، اما به نظر میرسد وضعیت پر ابهام و گیجکننده فرد در مواجهه با دنیای بیرون، هنگامی که از کودکی خارج شده و هنوز مثل یک بزرگسال مسئولیت زندگی خود را تمام و کمال بر دوش نکشیده، چندان ارتباطی به تفاوت فرهنگها و شیوههای زندگی نداشته باشد.
نوجوانها با ذهنهایی آکنده از پرسش که انگار ناگهان با جهانی پر از پیچیدگی و چالش در تباین با دنیای ساده کودکی مواجه شدهاند، احساسات متضاد و شدیدی را تجربه میکنند و تصمیماتی گاه ناگهانی میگیرند، همواره برای سینما و ادبیات هم شخصیتهایی جذاب و پر کشش بودهاند. اگر «چهارصد ضربه» تروفو هنوز تماشایی و «ناتور دشت» سلینجر همچنان خواندنی است، علاوه بر دوربین فرانسوا تروفوی فرانسوی و قلم جی. دی. سلینجر آمریکایی، این خود دنیای نوجوانان است که بستری برای ساخت آثاری بهیادماندنی خلق کرده است. فیلم نزدیک ساخته لوکاس دونت یکی از جدیدترین این آثار، وامدار همین دنیای گرم و پر احساسی است که دوربین دونت، آن را به بهترین نحو ثبت کرده است.
لوکاس دونت بلژیکی، نخستین فیلم خود را هنگامی که هنوز فاصله زیادی با نوجوانی نگرفته بود جلوی دوربین برد و با همان فیلم اول، یک شبه ره صد ساله را طی کرد. «دختر» که در سال ۲۰۱۸ و در حالی که دونت تنها بیستونه سال داشت موفق به دریافت جایزه دوربین طلایی از جشنواره کن و نامزدی در بخش بهترین فیلم خارجی زبان در جوایز اسکار شد و مسیر دونت را برای ساخت دومین فیلمش «نزدیک» هموار کرد. «نزدیک» موفق به دریافت جایزه بزرگ جشنواره کن، که بعد از نخل طلا میتوان آن را مهمترین جایزه این جشنواره مهم قلمداد کرد شد و برای دومین بار لوکاس دونت را بهعنوان نماینده کشور بلژیک، نامزد جایزه بهترین فیلم خارجی زبان در جوایز اسکار کرد.
- بیشتر بخوانید
- نمای بسته از یک محاکمه | نقد فیلم «آرژانتین ۱۹۸۵»
- نقد فیلم منو The Menu 2022 | رستوران مرگ
- نقد فیلم «آمستردام » ۲۰۲۲ Amsterdam | سرخوردگی بزرگ
- IMDB Close: 7.9
فیلم نزدیک داستان دو پسر سیزده ساله را در حومه بلژیک روایت میکند که دوستی عمیقشان با یکدیگر به عشق تنه میزند. رمی و لئو تمام تابستان را با هم گذراندهاند و آنقدر به هم نزدیک هستند که پدر و مادر رمی، لئو را مثل فرزندشان میدانند. پسرها تقریبا تمام اوقاتشان را با هم میگذرانند و شبها هم معمولا لئو در اتاق رمی و کنار او میخوابد. با پایان تابستان و شروع سال تحصیلی، سایر بچهها در مدرسه لئو و رمی را متهم به داشتن رابطهی عاشقانه میکنند و آنها را مورد آزار قرار میدهند. بعد از یک دعوای فیزیکی، کم کم لئو از رمی فاصله میگیرد و میکوشد دوستان جدیدی پیدا کند. لئو به تیم هاکی مدرسه میپیوندد و رفتارهای مردانه خود را تقویت میکند و کاملا از رمی دور میشود.
یک روز بعد از بازگشت از سفر تفریحی، خبر میرسد که رمی خودکشی کرده و حالا لئو خودش را مقصر این پیشامد میداند. با این وجود او میکوشد احساساتش را پنهان کند و خودش را با هاکی و کار در مزرعه خانوادگی سرگرم کند. لئو میکوشد ارتباطش را با مادر رمی حفظ کند اما همچنان از آنچه بین او و رمی گذشته چیزی بروز نمیدهد. او چند ماه بعد و هنگام شروع دوباره تابستان، به سراغ مادر رمی میرود و اعتراف میکند مقصر خودکشی رمی است. لئو و مادر رمی، حالا با داشتن این اندوه مشترک در آغوش یکدیگر میگریند و هنگامی که چند روز بعد، لئو دوباره به خانه رمی میرود متوجه میشود خانواده رمی از آنجا رفته و خانه را خالی گذاشتهاند. لئو پا به خانه و خاطرات گذشتهاش میگذارد.
همین خلاصه کوتاه از تمام داستان فیلم کافیست متوجه شویم با فیلمی پر تعلیق سر و کار نداریم. مرگ رمی در اواسط داستان رخ میدهد و نیمه دوم فیلم را بدل به تلاش لئو برای سرکوب گذاشتن بر احساس عذاب وجدانش میکند. در واقع فیلم در نیمه اول، با نمایش رابطه صمیمانه رمی و لئو که تابش آفتاب تابستان آن را گرمتر و عمیقتر میکند، در مقابل نیمه دوم فیلم که سرشار از اندوهی فرو خورده است قرار میگیرد. شخصیت اصلی داستان، لئو به وضوح نسبت به هویت و نقش جنسیتی خود دچار سردرگمی است. او در ابتدا از دوستی عمیقش با رمی لذت میبرد و لحظهای از او جدا نمیشود اما در ادامه و با بازگشایی مدرسه، آنچه دیگر بچهها بهعنوان نمایندههای جامعه به لئو تحمیل میکنند باعث میشود از تداوم دوستی با رمی حذر کند. لئو همچنان میکوشد هویتی برای خود پیدا کند، ولو با عضویت در تیم هاکی و تلاش بیحاصل برای پیدا کردن دوستانی دیگر. شکست لئو در ساختن رابطه دوستانهای تازه، به همان عمق و صمیمیت رابطهاش با رمی، او را تنهاتر از پیش میکند.
خودکشی رمی و ضربهای که این حادثه به لئو میزند نیز باعث نمیشود خود را همچنان که هست بپذیرد و تا انتهای فیلم، روبرو شدن با خویشتن و قبول مسئولیت در واقعه را به تعویق میاندازد. در نقطه مقابل اما، رمی قرار دارد. پسر نوجوانی که انگار خود را همینطور که هست پذیرفته و محبتش را گشادهدستانه پیشکش دوستش کرده است. رمی به وضوح کمتر از لئو با خودش درگیر است. او میکوشد رابطه دوستانهاش با لئو را در مدرسه هم تداوم بخشد و انگار توجهی به حرفهای دیگران هم نمیدهد. این تنها واکنشهای لئو هستند که باعث میشوند رمی برآشوبد. لئو میکوشد به زور هم که شده خود را در قالب مرد مورد انتظار دیگران قرار دهد و رمی تلاش میکند وضعیت را همچنان که پیشتر بوده، مثل تابستان حفظ کند. همین تعارض است که انگار رمی را به نقطهای میرساند که جز از بین بردن خودش راه حلی به ذهنش نمیرسد. گرچه هیچگاه به طور مستقیم به این مسئله در فیلم اشاره نمیشود اما از نشانههای موجود چنین برمیآید که رمی هویت متفاوت خود را میشناسد و آن را پذیرفته و مشکلی با خود ندارد. این لئو بهعنوان طرف دیگر رابطه است که میخواهد بدل به چیزی شود که نیست و در این مسیر رمی را رنج میدهد.
تمرکز فیلم بر کشمکش درونی شخصیتها به جای کشمکش بیرونی، علاوه بر اینکه کار فیلمنامهنویس را دشوار و فیلم را با خطر عدم ارتباط مخاطب مواجه میکند، اجرای نقش شخصیتهای اصلی را نیز برای بازیگران به چالشی جدی بدل میسازد. عجیب آنکه ادن دامبرین بازیگر نقش لئو، طبعا تحت هدایت کارگردان، به بهترین نحو موفق میشود آشوبی که درون شخصیت لئو در جریان است را به نمایش بگذارد.
در اهمیت کار این بازیگر نوجوان و خوش آتیه بلژیکی میشود به چهره او در موقعیتهای مختلف اشاره کرد. ادن دامبرین موفق شده هم علاقهاش به رمی را در چهرهاش بازتاب دهد و هم تلاشش برای سرکوب این احساس را. لبهای بر هم فشرده شده او، در تمام صحنههای بعد از مرگ رمی، تصویر لئو با خشمی فرو خورده را بازتاب میدهند. ترکیبی از احساس عذاب وجدان در مرگ نزدیکترین دوست و پنهان کردن توأمان آن از مادر رمی و دیگران، شکست محتمل در جای گرفتن در قالب مردانگی مورد انتظار جامعه، و باقی ماندن جای خالی رمی در زندگی لئو که در صحنه پایانی با راه رفتن در خانه خالی خانواده رمی به خوبی مشهود است، همه توسط ادن دامبرین به نحوی باورپذیر از آب در میآیند که انگار شاهد تماشای فیلمی مستند هستیم. کارگردان عامدانه بین دو نیمه فیلم تضادی چنان شدید ایجاد میکند که غیاب رمی نهتنها برای لئو، که برای ما در مقام تماشاچی نیز عذابآور باشد.
پرداختن به یک داستان دوستی نوجوانانه، بدون افتادن در دام ماجراجوییهای کلیشهای و تمرکز بر خود شخصیتها و کشمکشهای درونی آنها، کاری است که لوکاس دونت در دومین ساختهاش به خوبی از پس آن برآمده است. فیلم نزدیک شاید پیشنهادی برای داشتن نگاهی دیگر به فیلمهای نوجوانان هم باشد. نگاهی که فارغ از جذابیتهای سینمای قصهگوی کلاسیک، میکوشد هر چه بیشتر به خود نوجوان و دنیای منحصربهفرد او نزدیک شود.