نویسنده : علی زنداکبری
پرداخت به یکی از شخصیتهای مهم دنیای سینما که محبوبیت زیادی نیز دارد به ذات چالشبرانگیز است، چه رسد به آنکه نگاه بیپرواتری نیز نسبت به این شخصیت در فیلم خود داشته باشید. اما آندرو دامینیک در فیلم «بلوند» این ریسک را پذیرفته و برخلاف آثارگذشتهای که در مورد شخصیت مرلین مونرو ساخته شده، نگاه عمیق و متفاوتی به این هنرپیشه داشته است.
دامینیک فیلمساز استرالیایی-نیوزلندی در هر سه فیلم بلند سینمایی قبلیش و دو قسمت از سریال «شکارچیان ذهن» شخصیتهایی را هدایت کرده که محوریت همگی آنها مردان بوده اند. حتی تنها تجربهی ساخت یک اثر بیوگرافیکوارش در سال ۲۰۰۰ نیز داستان واقعی یک جنایتکار مرد با نام «مارک چاپر» است که در زندان داستان زندگی خود را به رشته تحریر در میآورد و کتابش به کتابی پرفروش تبدیل می شود، فیلمی که چندان دیده نشد. اما دامینیک در این فیلم هدایتگر یکی از بهترین نقشآفرینیهای اریک بانای بازیگر بود.
در فیلم «قتل جسی» جیمز به دست رابرت فورد بزدل در سال ۲۰۰۵ بردپیت را در نقش جسی جیمز، یاغی افسانهای غرب وحشی هدایت کرد (بردپیت از تهیهکنندگان فیلم بلوند نیز هست) در یکی از کارهای معروفش «کشتار با لطافت» ساختهی سال ۲۰۱۲ بازهم کارگردانی بردپیت را درنقش مزدوری که باید پول گروهی مافیایی را از دزدان یک قمارخانه باز پس گیرد، عهده دار بود. او سال ۲۰۱۹ در دو قسمت از سریال «شکارچیان ذهن» درگیر کارآگاهانی بود که باید با تحقیق از مردان جنایتکار به تفکرات منجر به جنایت قاتلین میرسیدند. از اینرو بلوند اولین فیلم دامینیک با شخصیت اصلی یک زن است، لذا از دید حرفهای نیز چالشی دیگر را برای او رقم خورده است.
کارگردان «بلوند» حالا در این درام بیوگرافیکوار، آنا د آرماس بازیگر را باید روی خط ذهنی خود با رویدادهای واقعی رخ داده برای مرلین مونروی مورد نظرش را هدایت نماید. آنا د آرماس نیز باید با دیدی تحلیلی-روانشناختی مرلین مونروی مدنظر دامینیک را به نمایش گذارد. کاری که بهخوبی از عهده آن برآمده است و شاید بتوان گفت تنها نکتهای که بینندگان اثر نمیتوانند در این فیلم از آن ایراد بگیرند بازی خوب د آرماس است. جاییکه او تناقضات دنیای پر هیاهوی شهرت و کسب درآمد مالی برای سیستم مردسالارانه هالیوود را پشت خندههایی مونرو وار به زخمهای روحی و روانی مرلین مونرو پیوند میزند.
از همین جای کار باید اذعان کنم که فیلم اثری کاملا شخصی از دیدگاه یک کارگردان در خصوص اسطوره ای به نام مرلین مونرو است که با دریافت های خود از کتاب «بلوند» اثر نویسندهی برجسته جویس کارول اویتس با برداشتی آزاد نکاتی از زندگی این هنرمند را خود به رشتهی تحریر درآورده و بر همان مبنا به تصویر کشیده است. نکاتی که در هیچکدام از آثار قبلی که در خصوص این شخصیت ساخته شده، توجه لازم به آن مبزول نگردیده است.
- بیشتر بخوانید
- نقد فیلم « همه چیز همه جا به یک باره» | پرش به جهانی دیگر
- نقد فیلم «تصمیم به رفتن» Decision To Leave | یک روایت معمایی عاشقانهی مسحورکننده
صحنهی ابتدایی فیلم نیز از همان ابتدا پیام متفاوت بودن این اثر را به بیننده القاء میکند. افتتاحیه ای که یادآور صحنهی افتتاحیهی فیلم «گاو خشمگین» مارتین اسکورسیزی است. فلش دوربینها بهعنوان منبعی تهدیدکننده و آزاردهنده از میان پیشزمینهای تار و مبهم، قهرمان داستان را که تنها در برابر آنها خودنمایی میکند، بیرحمانه نشانه رفته است. در «گاو خشمگین» بوکسوری با حرکات ورزشی بر روی رینگ و در «بلوند» بازیگری با صورت خندان بر روی صحنه، انسانهایی که نقاط مشترک زیادی با هم دارند، مشکلات خانوادگی، روحی و روانی، خودویرانگری، درخشش در زندگی حرفهای و مورد سوءاستفاده قرارگرفتن توسط جامعه و سیستم و البته دارای مشکلات اقتصادی است.
دامینیک مهمترین غم مونرو در دوران زندگیش را عدم داشتن پدر می داند. پدری که مادرش همیشه به او قول دیدارش را می داده و کارگردان بر این موضوع بهعنوان مهمترین خلاء روحی زندگی مونرو تاکید داشته و آن را پایهی مشکلات بعدی او میداند تا جاییکه کارگردان مصر است که کاراکتر مونرو همسرانش را با لفظ صمیمی بابا صدا کند. در یکی از سکانسها دقیقا پس از روزنهی امیدی که برای احتمال دیدار با پدرش به وجود میآید، تصاویر فیلم مجددا از سیاه و سفید به رنگی تغییر می کند و مونروی شاد را که جمعیت یک صدا نام او را فریاد می زنند بر روی فرش قرمز فیلم «مردان بلوندها را ترجیح میدهند» به تصویر می کشد. همین خلاء عاطفی کمبود محبت پدری منجر به بروز احساس وجود عدم امنیت اجتماعی و پایهگذار ازدواجها و روابط ناموفق شخصی و خانوادگیاش می شود.
بهعلاوه آنکه مشکلات افسردگی بعد از چند سقط جنینش را نیز در شکنندگی روحی او نباید بیتاثیر دانست. مجموع این بحرانها او را به مشکل دوقطبی بودن اتصال داده تا مرز میان واقعیت و توهم را ازدست بدهد. کلیتی که دامینیک با بهرهگیری از بازی خوب د آرماس، ترکیب تصاویر سیاه و سفید و رنگی، صدابرداری که بیشتر منعکسکننده احوالات روحی کاراکتر اصلی است و دوربین روی دستی که یا در حال نمایش چهره خندانی است که بیننده دردش را میفهمد و یا در تعقیب سیر وقایع زندگیش است.
گرچه کارگردان از تصاویر مختلف چه در فیلمها و چه در عکسهای مستند به جا مانده از مونرو بهره فراوان برده ولی از آنها همانند شخصیت حقیقی او که با خوشحالی خود تنها ویترینی فریبنده را به جامعه نشان می داد، استفاده نموده و با تسلط خود به ابزار سینما و با بهره از جلوههای ویژه و قابهای خاص چایس اروین (فیلمبردار) و موسیقی هنرمندانهی نیک کیو و وارن الیس دیالوگهای مرور شده در ذهن مونرو را از زبان او بیان میکند تا از خود بیگانگی این شخصیت در مواجه با جامعهی اطرافش که تنها به ظاهر او اهمیت می دهد و نه به روحیات و دردهایش تاکید کند.
در سکانسی از فیلم در حالیکه جمعیت مبهوت هنرنمایی او بر پردهی سینماست، مونرو با خودش زمزمه میکند…” اوه پدر! اون کسی که بر پرده سینماست من نیستم.” در همین لحظه دوربین با حرکتی به عقب، همراه با فیلتری قرمز که تمام قاب را میپوشاند او را به نمایش در میآورد. در حالیکه همچون برهای میان گرگان احاطه شده است، تهیهکنندگانی که او را تنها منبعی مالی میبینند و عکاسانی که با فلشهای خود سعی در ثبت هر لحظه از زندگی او برای مشتریان تشنهی خبرهای عامیانه دارند.
«بلوند» طی دو ساعت و چهلوشش دقیقه نزدیکترین فیلم به حالوهوای حقیقی و شخصیت واقعی مرلین مونرو است، هرچند شاید در برخی موارد زیادهروی کرده بود. اما باز هم به نسبت آثار دیگر، با حالوهوای احساسی او بسیارهمخوانی دارد، افسردگی او همچون آفتاب پاییزی، قدرت انرژی بخشی به گندمزار غنی استعداد او را نداشت و آسیبذیری ناشی از آن برای همیشه او را از دنیای هنر گرفت. «بلوند» اثری قابل احترام و با ارزش است که کارگردانی خوب و با حوصله، فیلمبرداری و طراحی لباس و طراحی صحنه ایدهآل، موسیقی کاربردی، در کنار بازی عالی آنا د آرماس و بازیهای خوب آدریان برودی، رابرت مایکل کاناواله و جولیان نیکسون همه و همه میتواند آن را در فصل جوایز نیز موفق گرداند.