نویسنده: مازیار وکیلی
پرویز پرستویی بدون شک یکی از شمایلهای بازیگری سینمای ایران است. پرستویی که کارش را از تئاتر شروع کرده، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و بازی در چند نقش مکمل درخشان مانند شکار، آدم برفی و سریال امام علی (ع) و در نهایت شاه نقش دوران حرفهای خود آژانس شیشهای را بازی کرد و در سینمای ایران بدل به شمایل شد.
بعد از حاج کاظم آژانس شیشهای، کارنامه پرستویی پُر شد از شاهنقشهایی که بازی در یکی از آنها میتواند آرزوی هر بازیگری باشد. پرستویی قطعاً یکی از مهمترین قطعات پازل بازیگری سینمای ایران است. اگر او نبود بعید است بسیاری از شخصیتهای مهم سینمای ایران با این قدرت در ذهن مردم ماندگار شوند. پرستویی امروز فراتر از تمام جوایز و ستایشهایی که از او شده در ذهن مردم ایران بدل به یک نماد شده. نماد مردی که در هر قالب و نقشی فرو برود، اصول خودش را فراموش نمیکند و این برای یک بازیگر بزرگترین افتخار است.
آدم برفی؛ رفیق بیکلک
جواد بیکلک، جواد کولی، جواد خالدار، جواد زاغی،جواد سیاه فرقی نمیکند، هرکس میتواند هر لقبی که دوست دارد به این بچه تهرون آس و پاس بدهد. جواد یکی از آن بازندههای در به دری است که در غربت استانبول با هزار دوز و کلک پول جور میکند، اما وقتی رگ غیرتش برای دو هموطن اسیر میجنبد میشود رفیق بیکلکی که حاضر است جانش را هم فدای رفاقت کند. داوود میرباقری که در درامپردازی اُستاد است اجازه نمیدهد هیچکدام از شخصیتهای آدم برفی بدون هویت باقی بمانند. جواد درخشانترین نقش مکمل فیلمی است که پُر است از شخصیتهای خاطرهانگیزی که به بهترین شکل نوشته و اجرا شدند.
پرستویی در آدم برفی از همان لحظه اول حضورش در فیلم کولاک میکند. میرباقری با نوشتن مونولوگی درخشان برای جواد در سکانسی که شخصیت به تماشاگر معرفی میشود، زیست جهان و تاریخچه زندگی او را مشخص میکند. پرستویی این مونولوگ را یک نفس و با لحنی درست و دقیق (شبیه لحن بچههای جنوب تهران) و با چنان شور و حرارتی اجرا میکند که تماشاگر شیفته او میشود. پرستویی همین لحن و نحوهی ادای دیالوگها را تا پایان فیلم حفظ میکند و دیالوگها و مونولوگهای پیچیده فیلم را با چنان ظرافتی اجرا میکند که از همان لحظه اول معلوم میشود بازیگری بزرگ به سینمای ایران پا گذاشته است.
با بازی پرستویی، جواد صاحب معصومیتی میشود که او را از یک بدمن کلاسیک متمایز میکند. جواد شاید یک بازنده باشد و جنسش خُرده شیشه داشته باشد، اما قدر و قیمت رفاقت (خصوصاً از نوع پایین شهریاش) را میداند و همین آگاهی هم باعث میشود در نهایت در سمت درست داستان عباس بایستد و در ذهن تماشاگر جاودانه شود.
آژانس شیشهای؛ شمایل
حاج کاظم یک شمایل است. شمایل تمام آنهایی که رفتند و بدون منت جنگیدند تا ایران، ایران باقی بماند. آژانس شیشهای زمانی ساخته شد که گسلهای اجتماعی در ایران تازه شروع به حرکت کرده بود، دو قطبیها داشت شکل میگرفت و مردم در زمان صلح به دنبال چیزهای دیگری میگشتند. آرمانها داشت رنگ میباخت و جای آن را رقابت برای پول و ثروت میگرفت. حاج کاظم نماد همان آرمانهایی است که در دوران پس از جنگ برای بسیاری از مردم (که در آن آژانس شاهد حماسه او بودند) تمام شده بود. مربوط بود به دورانی فراموش شده و زنگار گرفته. اما حاج کاظم آن جنجال را به راه انداخت تا به مردمی که شاهدش بودند بگوید که امثال او و عباس هنوز هستند و با آرمانهایشان نفس میکشند. که بگوید با اصغر و رفقای موتور سوارش فرق دارد (بسیجی ساکته. دود نداره، سوز داره). حاج کاظم نماد و نماینده سوز دل آدمهایی بود که نقش خودشان را با سلحشوری تمام ایفا کردند و جایی در تاریخ گم شدند.
حاج کاظم را نمیشود بدون پرستویی تصور کرد. بدون آن لحن گرم و گیرا، بدون چشمان تبداری که هر لحظه ممکن است قطره اشکی از آن پایین بچکد و بدون نگاههایی که صلابت و شفقت از آن میبارد حاج کاظم جاودانه نمیشد. بدون پرستویی، حاج کاظم احتمالاً خیلی زود فراموش میشد. اگر حاتمیکیا حاج کاظم را با ایمان کامل نوشت، پرستویی هم آن را با تمام وجود بازی کرد تا در یکی از معدود نقشآفرینیهای درخشان تاریخ سینمای ایران، نشود بازیگر را از نقشی که بازی میکند جدا کرد. حاج کاظم بدون پرستویی و آن اجرای صادقانه و درخشانش (که محصول باور عمیق بازیگر است) بدل به شمایل نمیشد. پرستویی همان کاری را با حاج کاظم کرد که داریوش ارجمند با ناخدا خورشید و پرویز فنیزاده با آقای بدیعی فیلم رگبار. به نقشی که بینظیر نوشته بود چنان رنگی بخشید که گذر زمان را تاب آورد و در تاریخ سینمای ایران جاودانه شد.
مرد عوضی؛ آن روی سکه
مرد عوضی محمدرضا هنرمند محصول تغییرات سیاسی و اجتماعی میانهی دهه هفتاد بود. شاید اگر حال و هوای سیاسی آن دوران چیز دیگری میشد، محمدرضا هنرمند نمیتوانست یک کمدی فانتزی با ته مایههای سیاسی بسازد که از تم جابهجایی برای نمایش تمایلات و غرائز یک مرد استفاده میکرد. داریوش جم، رئیس کارخانهای که مغز یک مکتشف را به او پیوند میزنند با یک اجرای غلط میتوانست به دام لودگی بیُفتد. بنابراین برای بازی در چنین نقشی، بازیگری نیاز بود که قدرت این را داشته باشد که علاوه بر درک درست از فضای فانتزی فیلم، قدر لحظات کمیک فیلمنامه را هم بداند و آنها را هدر ندهد.
پرویز پرستویی دور از انتظارترین بازیگر برای بازی در نقش داریوش جم بود. پرستویی قبل از مرد عوضی نقشهای متنوعی بازی کرده بود، اما هیچکس از او نقشی در فیلمی با این حجم از فانتزی سراغ نداشت. بازی در چنین نقشی (خصوصاً بعد از بازی در آژانس شیشهای) برای پرستویی ریسک بزرگی بود. اگر نقش درست از کار درنمیآمد، میتوانست خاطره خوش حاج کاظم را هم ضایع کند. اما پرستویی با جسارت تمام بازی در این نقش را قبول کرد و توانست با اجرایی درخشان نقش را به سلامت از خطوط قرمز عبور دهد و بازی ماندگار دیگری به کارنامهاش اضافه کند.
اجرای موفق پرستویی در این نقش بار دیگر ثابت کرد که او چه قابلیتهای فراوانی دارد. بازی در نقش داریوش جم بود که نشان داد پرستویی از آن بازیگران جسوری است که آمده تا در سینمای ایران جاودانه شود.
مارمولک؛ بندبازی در نقشی حساسیتبرانگیز
نکتهای که درباره کمال تبریزی در رسانهها کمتر به آن اشاره شده است، حضور کمال تبریزی در جلسات و گعدههای حاج اسماعیل آقا دولابی عارف مشهور و معاصر ایرانی است. حاصل حضور تبریزی در آن جلسات را میشود در فیلمهای دینی که ساخته دید. مارمولک محصول همین نگاه عارفانه به اسلام است. داستان دزد خرده پایی که لباس روحانیت میپوشد و بعد از طی یک سیر و سلوک معنوی آدم (یا به قول فیلم اهلی) میشود، از دل یک نگاه عارفانه به اسلام بیرون میآید.
تبریزی این بار شوخیهای حساسیتبرانگیزش را با نگاهی عارفانه ادغام کرد و کاراکتری خلق نمود که در ذهن تماشاگر ایرانی جاودانه شد. کاراکتری که بسیار راحت و شیرین (مثل صحبتهای حاج اسماعیل آقا دولابی) میگفت: هزاران راه هست برای رسیدن به خدا.
پرستویی برای ایفای نقش رضا مارمولک (که یقیناً حساسترین نقش زندگیاش بود) از قدرت صحنهگردانیاش که محصول یک تربیت تئاتری است استفاده کرد. اجرای دقیق پرستویی که ویژگیهای یک روحانی را با یک دزد خردهپا به خوبی ادغام کرده بود باعث شد رضا مارمولک به سلامت از خطوط قرمز عبور کند و رنگ پرده سینما را به خود ببیند. هرچند فیلم توقیف شد، اما ثابت کرد پرستویی چه بازیگر بزرگی است و نقشی نیست که او نتواند از پس اجرای آن بربیاید. با مارمولک بود که پرستویی نشان داد بندبازی در نقشهای حساسیتبرانگیز را بلد است و میتواند با تکیه بر قدرت صحنهگردانیاش نقشهای حساس را با ظرافت بازی کند. ظرافتی که در بازی کمتر بازیگری به چشم میخورد و به همین دلیل است که اکثر بازیگران ایرانی بعد از مدتی در تیپهای محبوبی که بازی کردهاند کلیشه میشوند. مارمولک بار دیگر قدرت بازیگری پرستویی را اثبات کرد و نشان داد کارش چند پله بالاتر از اکثر بازیگران سینمای ایران قرار میگیرد.
بیست؛ نگاه جادویی
بیست فیلم تلخ و عبوسی است. از آن فیلمهایی است که نمیشود برا تفنن آن را تماشا کرد. تلخیاش به قدری تاثیرگذار است که تاثیر آن تا مدتها بر ذهن تماشاگر باقی میماند. آقای سلیمانی هم یکی از آن مردان کلاسیک قدیمی است. مردی که پشت ظاهر عبوسش قلبی از طلا دارد. مردی وسواسی و بیمار که تمایل زیاد و بیمارگونهای به مراسم عزاداری دارد. مردی که مشخص است سالها رنج کشیده و نتیجه این رنج تنهایی و بیکسی است. همین ویژگیها است که بازی در چنین نقشی را سخت میکند. پرستویی شاید دور از انتظارترین بازیگر ممکن برای بازی در چنین نقشی به نظر میرسید، اما کارگردان هوشمندانه پرستویی را انتخاب کرد و او هم بار دیگر در نقشی متفاوت قدرت بازیگریاش را به رخ کشید.
اگر قرار باشد پرستویی را با یک ویژگی خاص به خاطر بیاوریم، آن ویژگی نگاههای خاص و نافذ اوست. نگاههایی که تا عمق جان تماشاگر رسوخ میکند. پرستویی برای درست از کار درآوردن آقای سلیمانی از همین نگاههای نافذ و گیرا استفاده میکند. نگاههایی که ته تمام آنها شفقت و مهربانی موج میزند که پشت خروارها رنج پنهان شده است. به خاطر همین نگاههای جادویی است که خیلی زود متوجه میشویم آقای سلیمانی آن مردی که نشان میدهد نیست. بدون نگاههای پرستویی آقای سلیمانی و اقدام پایانیاش انقدر تاثیرگذار از کار درنمیآمد. ما به عنوان تماشاگر وقتی نگاههای پرستویی به شخصیتها را تماشا میکنیم باور میکنیم سلیمانی از آن مردهای رنچ کشیده قدیمی است که پشت ظاهر عبوسش قلبی از طلا دارد، و این برای بازیگر بزرگترین دستاورد است که تماشاگر یک کاراکتر سینمایی را تنها به واسطه بازی او به یاد بیاورد.
مطرب؛ راهی دیگر
مطرب نماد و نمایندهی تجربهگرایی پرستویی در عرصهی بازیگری است. پرستویی در سالهای اخیر تلاش کرده مسیرهای تازهای در عرصه بازیگری را تجربه کند. مسیرهایی کاملاً متفاوت و متضاد با مسیر قبلی. مطرب محصول این تجربهگرایی پرستویی است. پرستویی را کمتر در فیلمهای عامه پسند به خاطر میآوریم، او از آن ستارههایی نبود که یک تنه بار فروش یک فیلم را به دوش بکشد. اما مطرب ثابت کرد او قادر است یک نفره و فراتر از ستارگان دیگر یک فیلم آن را به فروشی بیست میلیارد تومانی برساند.
بازی در نقش ابراهیم، خواننده آثار مطربی برای پرستویی چندان دشوار نبود. او از همان حس طنزی که در سایر کمدیهایی که بازی کرده بود استفاده کرد و توانست این نقش ساده و فاقد پیچیدگی را شیرین از کار در بیاورد. پرستویی در مقابل بازیگران نسل جدید ثابت میکند همان بازیگر اُستخوان خورد کردهای است که نقش مثل موم در دستانش قرار دارد. پرستویی با بازی در مطرب ثابت میکند فرقی نمیکند در چه نوع فیلمی بازی کند، صرف حضورش میتواند حتی کلاس یک فیلم عامهپسند را چند پله بالاتر ببرد. این همان نکتهای است که پرستویی را بدل به یکی از بهترین بازیگران تاریخ سینمای ایران میکند.
بیهمه چیز؛ همان پرستویی قدرتمند همیشگی
فیلم بیهمه چیز اقتباسی آزاد از ملاقات با بانوی سالخورده فردریش دورنمات است. نمایشنامهای که میکوشد با بیان طنز نقاط تاریک ذات بشر را نمایش دهد. محسن قرایی در بیهمه چیز این نمایش طنز را بدل به درامی پخته کرده و تلاش کرده اقتباسی بهروز از نمایشنامهی دورنمات ارائه دهد. حضور ستارگان پُر تعداد، کارگردانی بسیار خوب و البته بازیهای متفاوت از مهمترین ویژگیهای بیهمه چیز است. فیلمی که ستاره اصلی جشنواره سی و نهم بود و در چهارده رشته کاندید سیمرغ بلورین شد.
پرستویی در بیهمه چیز همان بازیگر قدرتمند همیشگی است. بازیگری که میان آن همه ستاره بازیاش به چشم میآید و موفق میشود گوی سبقت را از سایر بازیگران فیلم برباید. بازی در چنین نقش پیچیده و چندلایهای بار دیگر ثابت میکند چرا پرستویی بازیگر بزرگی است. او یکی از قطبهای اصلی ماجرا است که توسط زنی تازه وارد تحت فشار قرار میگیرد و باید تلاش کند حقانیت خود را ثابت کند. پرستویی از ایفای چنین نقش سخت و پُرچالشی سربلند بیرون میآید و در شصت و پنج سالگی ثابت میکند هنوز برگهای برنده زیادی در بازیگری برای رو کردن دارد.