مروری بر کارنامه بازیگری احمد مهران‌ فر | شیرین و دوست داشتنی

نویسنده: مازیار وکیلی

احمد مهرانفر را با حضور ملیح و شیرینش در نقش‌های مختلفی که بازی کرده به یاد می‌آوریم. این حلاوت به قدری زیاد است که وقتی نقش جدی هم بازی می‌کند تماشاگر نمی‌تواند آن شیرینی ته نشین شده در وجودش را فراموش کند. برای همین هم تماشاگر مهرانفر را در هر نقشی که بازی کند دوست دارد. فرقی نمی‌کند ارسطو حراف پایتخت باشد یا رحیم جدی و مرموز ماجرای نیمروز. برای تماشاگر او احمد مهرانفر است. بازیگری که در تمام نقش‌هایش ردپایی از شیرینی و ملاحت یک انسان دوست‌داشتنی وجود دارد. شیرینی و ملاحتی که در نهایت و در هر نقشی او را در ذهن تماشاگر ماندگار می‌کند.

احمد مهران‌فر در سینما

 

آتش‌بسآتش‌بس | شروع غیرمنتظره

آتش‌بس یک شروع غیرمنتظره برای مهرانفر بود. نقشی کوتاه که با اجرای درست و دقیق آن تماشاگر را غافلگیر کرد. یک پسر متفاوت که دوست دارد دختر باشد. در همان چند لحظه کوتاهی که در فیلم حضور داشت نشان داد چه بازیگر ماهری است. مانند یک بندباز ماهر نقشی را که می‌توانست به دام لودگی بی‌اُفتد با تکیه بر همان ملاحت ذاتی طوری از کار درآورد که نه تنها لوده نباشد که احساس همدلی تماشاگر را هم برانگیزد. نقش داراب آتش‌بس کوتاه بود اما مهرانفر را با نقشی متفاوت به سینمای ایران معرفی کرد و نشان داد او چه توانایی حیرت‌انگیزی در ساختن تیپ‌های متفاوت دارد.

 

درباره الیدرباره الی هارمونی

منوچهر درباره الی نقش پُررنگی نیست. در حاشیه است. یک تازه وارد که هنوز جایگاه خودش را در میان آن جمع شلوغ پیدا نکرده است. اندکی لوس است و رمانتیک. مهم‌ترین کاری که مهرانفر در این فیلم انجام داده این است که اجازه نداده تا نقش منوچهر در هیاهوی نقش‌های اصلی گم شود. او هارمونی و ریتم و اندازه نقش را به خوبی درک کرده و نقش را با آن جمع شلوغ و متناقض هماهنگ کرده، به شکلی که ما هم تازه‌ وارد بودن او را درک می‌کنیم و هم او را به عنوان بخشی از آن جمع فاجعه‌ساز می‌پذیریم. با منوچهر مهرانفر نشان داد یک بازیگر ولو با یک نقش کوتاه در جمعی شلوغ هویت خودش را حفظ کند و باعث شود تماشاگر او را علی‌رغم حضور کوتاهش به خاطر بسپارد.

 

بی‌خود و بی‌جهتبی‌خود و بی‌جهت | بی‌‌خیال و اعصاب خُرد کن

فرهاد خیلی بی‌خیال و روی اعصاب است. وجودش آدم را اذیت می‌کند. کاملاً بر طبل بی‌عاری زده و اصلاً برایش مهم‌ نیست که خودش، همسرش و رفقایش در چه موقعیت اَبزوردی گرفتار شدند. یک لبخند ابلهانه دائم گوشه لبش است و مدام در حال نمک ریختن و مزه پراندن بیهوده. درکی از وضعیت احمقانه و کمرشکنی که درونش گرفتار شده ندارد و می‌کوشد فقط خوش باشد و با این خوشی روی اعصاب بقیه رژه برود. فرهاد شبیه‌ترین شخصیت به فضای اَبزورد و جفنگ فیلم است. بی‌خیالی‌اش نشان می‌دهد که اتفاقاً بیشتر از بقیه متوجه شده باید با این وضعیت احمقانه چه کار کند. او هیچ کاری نمی‌کند و این دقیقاً همان کاری است که باید انجام دهد. حداقل مزیت این کار این است که خسارت کمتری به بار می‌آورد. فرهاد نماد هماهنگی یک کاراکتر با جان‌مایه یک فیلم است. فیلم کاهانی یک خُل بازی محض است و فرهاد خُل‌ترین آدم این فیلم خُل خُلی. مهرانفر در این‌جا از همان شیرینی ذاتی‌اش استفاده کرده و کاراکتری خلق کرده که مهم‌ترین مشخصه فیلم است که اسم بامسمایی هم دارد: بی‌خود و بی‌جهت

 

ماجرای نیم‌روزماجرای نیمروز | غافلگیری محض

رحیم ماجرای نیمروز یک غافلگیری محض بود. احمد مهرانفر دورترین انتخاب ممکن برای ایفای نقش یک مامور امنیتی به حساب می‌آمد. اما مهدویان با جسارت تمام این انتخاب را انجام داد و مهرانفر هم برای ایفای نقش مایه گذاشت تا رحیم بدل شود به یکی از ماندگارترین نقش‌های تاریخ سینمای ایران. رحیم برخلاف صادق و کمال ویژگی منحصر به فردی ندارد تا به وسیله آن ویژگی در ذهن تماشاگر ماندگار شود. با این اوصاف مهرانفر توانسته رحیم را بدل به کارکشته‌ترین شخصیت فیلم کند. جوری که نقطه اتصال کل گروه باشد. یک رئیس حرفه‌ای که بدون کار اضافه فشار یک دوره تاریخی را در واکنش‌ها و نگاه‌هایش بروز می‌دهد. رحیم رئیس است. اما نه رئیس مقتدر فیلم‌های ایرانی، بلکه رئیس شیرین و دوست داشتنی و پُر از نقطه ضعفی که در بسیاری از اوقات از رقبایش جا می‌ماند. از رحیم استیصالش را به خاطر می‌آوریم نه اقتدارش را و همین استیصال هم هست که او را بدل به یکی از متفاوت‌ترین شخصیت‌های ماجرای نیمروز می‌کند. شخصیتی که بودنش به کل گروه و تماشاگر این اعتماد را می‌دهد که این ماجرای سخت و پیچیده بالاخره به نتیجه می‌رسد و به خوبی و خوشی تمام می‌شود.

 

 درخشش احمدمهران‌فر در تلویزیون 

پایتختپایتخت | شاه نقشی برای تمام دوران

ارسطو عامل بدون شک شاه نقش تمام دوران بازیگری احمد مهرانفر است. مردی خونسرد، حراف و عاشق‌پیشه که برای اعمال دون‌کیشوت وار نقی پسرخاله‌اش حکم سانچو پانزا را دارد. زیبایی و تفاوت نقش ارسطو در بی‌کلاسی و خودخواهی کودکانه اوست. او که همیشه لباس‌های عجیب می‌پوشد و خودش را در رقابتی مداوم با نقی می‌بیند. او که رند است و می‌کوشد با رندی راهش را در زندگی هموار کند و به پول و مقام و زن برسد. او که خلاصه شیرینی مهرانفر در ایفای نقش‌های دشوار و پیچیده است و علت ماندگاری‌اش در ذهن تماشاگر ایرانی بودن و اینجایی بودنش بود. ارسطو یک ایرانی کامل است. با همه رندی‌ها و مهربانی‌ها و سادگی‌های یک ایرانی. برای همین هم هست که تماشاگر وقتی نگاهش می‌کند خودش را در او می‌بیند و عاشقش می‌شود. ارسطو یک شاه نقش تمام عیار برای مهرانفر بود. مهرانفر هم از این فرصتی که نصیبش شد استفاده کرد و شخصیتی خلق کرد که تا ابد در ذهن تماشاگر ماندگار شد.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.