نویسنده : مازیار وکیلی
اولین تصویری که از بهرام رادان در ذهن داریم، تصویر جوان عاشقپیشه فیلم شور عشق است. فیلمی که در زمان خودش بسیار فروش کرد و از رادان یک سوپراستار ساخت. رادان اما نیامده بود که یک جوان خوشچهره باقی بماند، او برای ماندگار شدن در تاریخ سینمای ایران آمده بود. آمده بود تا جایی برای خودش میان انبوه ستارگان سینمای ایران پیدا کند.
پس خیلی زود تغییرمسیر داد، اجازه نداد آن تصویر اولیه بدل به تصویر اصلی پرسونای بازیگریاش شود. استعدادش بیشتر از این حرفها بود که بخواهد خودش را در سینمای تجاری حرام کند. پس خیلی زود راهش را از آن سینما جدا کرد و سیمرغ بلورینش برای بازی در «شمعی در باد» را خیلی زود به دست آورد. بعد از آن هرچه بود (منهای یکی دو دستانداز کوچک) موفقیت بود. انتخابهای هوشمندانه رادان از او یک ستاره ساخت. منتها نه ستارهای با چشمان رنگی که نامش به درد مجلات زرد و پوستر فیلمهای بیارزش میخورد، بلکه ستارهای با کلی نقش ماندگار که بازی در هرکدام از آنها برای بسیاری از بازیگران سینمای ایران آرزو محسوب میشود.
رادان خوب هم زندگی کرده و در چهل و دو سالگی هنوز طراوت و شادابی ایام جوانی را دارد. همین موضوع باعث شده ذرهای از کیفیت ستارگی رادان کم نشود و او همچنان انتخاب اول بسیاری از کارگردانان برای بازی در فیلمهایشان باشد. رادان اما این کیفیت ستارگی را با یک هوش حرفهای (درست مثل ستاره مورد علاقهاش برد پیت) ادغام کرده و وارد کار تولید شده تا معطل پیشنهادات نماند و خودش نقشهای مورد علاقهاش را خلق کند. هوش، طراوت و کیفیت از بهرام رادان بازیگری ساخته که نامش در تاریخ سینمای ایران ماندگار میماند. همانطور که کسی نمیتواند دوام و کیفیت برد پیت را به چهرهاش مربوط کند، بهرام رادان هم جایی فراتر از فیلمهای اولیهای که بازی کرده ایستاده، ستارهای باطراوت با انبوهی فیلم درخشان که هنوز شاهنقشهای بسیاری است که بازی نکرده و این یعنی موفقیت.
به بهانهی اکران فیلم گربه سیاه که این روزها بر روی پرده است، نگاهی داریم به نقشآفرینیهای او در سینما.
شمعی در باد (پوران درخشنده)؛ سرگشتگی
پوران درخشنده را با ملودرامهای تربیتیاش به یاد میآوریم. او از نسل کارگردانانی است که در دهه شصت وارد سینمای ایران شدند. نسلی که داشتن پیام و دادن راهکار برای معضلات جامعه جزء لاینفک کارهایشان بود. در شمعی در باد هم درخشنده دنبال این بود که سرگشتگی و بیهویتی نسل جوان را به تصویر بکشد و به مسئولان بابت این موضوع هشدار دهد. بنابراین شمعی در باد مانند دیگر فیلمهای این کارگردان بیش از آنکه به جذابیتهای دراماتیک فکر کند، روی پیامی که میخواهد بدهد مانور میدهد. فیلم بعد از گذشت سالها کمی کهنه به نظر میرسد و جوانهایی که تصویر میکند در قیاس با جوانان امروزی بسیار معصوم هستند. تنها عامل جذابیت فیلم برای کسی که در سال هزار و چهارصد میخواهد این فیلم را ببیند یک نفر است؛ بهرام رادان.
این اولین تجربه رادان در نقشی جدی بعد از چند فیلم تجاری بود. شمعی در باد قرار بود ثابت کند که بهرام رادان یکی از آن جوانان تازه از راه رسیده سینمای ایران نیست که بعد از چند فیلم حضورشان کمرنگ میشود. رادان از این فرصت استفاده کرد و چنان نقش فرزین را مال خود کرد که هیئت داوران آن سال جشنواره فیلم فجر چارهای نداشت جز اینکه جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد را بدون هیچ حرف و حدیثی به بهرام رادان بدهد. اگر هنوز ذرهای جذابیت در فیلم درخشنده باقی مانده به خاطر حضور درخشان بهرام رادان است که استیصال و سرگشتگی یک جوان وامانده را به خوبی به تماشاگر منتقل میکند. شمعی در باد ثابت کرد سینمای ایران صاحب بازیگری متفاوت شده است. بازیگری که جاذبه ستاره بودن و قدرت بازیگری را توامان دارد.
گیلانه (رخشان بنیاعتماد و محسن عبدالوهاب)؛ چشمهایش
گیلانه یکی از آخرین فیلمهای رخشان بنیاعتماد است، فیلمی که با کمک محسن عبدالوهاب ساخت. فیلم راوی تراژیک یک جنگ خانمانبرانداز است. گیلانه که در ابتدا یک فیلم کوتاه بود، توسط کارگردانان فیلم گسترش پیدا کرد. گیلانه فیلم فاطمه معتمدآریا است، چرا که فیلم دربارهی رنج مادرانی است که فرزندان خود را برای بقای این آب و خاک فدا کردند. اما در همین فیلم که رادان نقش محوری ندارد هم، در یاد و خاطر تماشاگر میماند. اسماعیل را نمیشد فقط با کیفیت ستارگی در ذهن تماشاگر ماندگار کرد. رادان با بازی درخشانش از اسماعیل شخصیتی ماندگار میسازد که در ذهن تماشاگر جاودان میشود.
رادان در اکثر اوقات فیلم به واسطه نقشی که بازی میکند، روی تخت اُفتاده و حرکت چندانی ندارد. نقشی سخت که تمام امتیازهای بازیگر را مانند حرکات بدن و بیان از او میگیرد و اجازه مانور چندانی به او نمیدهد. رادان اما هوشمندانه تمام احساسات اسماعیل را به چشمهایش منتقل میکند. نگاههای اسماعیل فیلم گیلانه میدانی چالشبرانگیز از احساسات متفاوت و متضاد است. هم پُر از تمنا و حسرت است و هم غرور یک رزمنده پاکباخته را دارد. هم مات و بدون فروغ است و هم در بزنگاههای حساس برق یک روح بزرگ را میتوان در آن دید.
رادان در گیلانه فداکارانه نقشی سخت را با چنان قدرتی بازی میکند که تا ابد در ذهن تماشاگر باقی میماند. برای این ماندگاری، بهرام رادان به چیزی بیش از چشمهایش احتیاج نداشت. چشمهایی که رنج یک دوران حساس تاریخی را با ظرافت و زیبایی بازتاب میدهد.
گاوخونی (بهروز افخمی)؛ تنها صدا است که میماند
گاو خونی بهروز افخمی فیلم عجیبی است و نقش بهرام رادان از خود فیلم هم عجیبتر. رادان نقش اصلی فیلم است، اما در نود درصد از زمان فیلم غایب است و ما فقط صدای او را میشنویم. افخمی، بدون هیچ کم و کاستی رمان مدرس صادقی را به فیلم تبدیل کرده. حتی فُرم و نحوه روایت داستان هم شباهت بسیاری به منبع اقتباس دارد و این یعنی بازیگر نقش اصلی باید شخصیتی را بازی کند که ما به عنوان تماشاگر فقط صدایش را میشنویم. ایفای چنین نقشی نشانگر جسارت یک بازیگر است. همین انتخابها بود که رادان را از صف بازیگران همنسلش جدا کرد و در مرتبهای بالاتر قرار داد.
اگر در گیلانه بهرام رادان چشمهایش را به عنوان ابزاری برای انتقال احساسات در اختیار داشت، در گاو خونی فقط صدایش شنیده میشود. این یعنی بازیگر نقش اصلی عملاً هیچ سلاحی جز صدا و بیانش برای نشان دادن وضعیت روحی کاراکتر ندارد. رادان در نود درصد از اوقات فیلم فقط نریشن میخواند، نریشنهایی که لحنهای مختلفی را برای انتقال احساسات شخصیت نیاز دارد. رادان از پس این نقش دشوار با قدرت برمیآید و نریشنهای فیلم را به قدری درست و دقیق ادا میکند که میتوان آن را به عنوان نمونه درست و درخشان استفاده از لحن برای بازیگران تازهکار تدریس کرد. این بازی درست با لحن کاری کرده که وقتی بعد از گذشت هفتاد هشتاد دقیقه از فیلم بالاخره تصویر رادان را میبینیم حضور سنگینش و رنجی که بابت کابوسهایش کشیده را با تمام وجود حس کنیم.
این نقش شاید عجیبترین نقش برای یک بازیگر باشد. از آن نقشهایی که یا میتوانست بازیگر را زمین بزند یا او را سربلند کند. رادان اما از این نقش عجیب فرصتی ساخت تا ثابت کند با صدا هم میشود بازی کرد. نه تنها بازی کرد، که به چنان ظرافتی در لحن و بیان رسید که تماشاگر اولین چیزی که از گاوخونی به یاد میآورد صدای هراسان بهرام رادان باشد.
حکم (مسعود کیمیایی)؛ پریشانی
سهند فیلم «حکم» یکی از جوانان بازمانده دوران اصلاحات است که وقایع دوران دانشجویی و عشقی ناکام او را به پریشانی رسانده. زندگی او را از یک جوان رمانتیک، که همه چیز را در عشق معصومانهاش به یک دختر خلاصه میکرد تبدیل کرده به مردی پُر از حسرت و عقده تبدیل کرده که احساس میکند برای بزرگ شدن و کسی شدن باید دزدی کند. اما مهمترین خصیصه این شخصیت پریشانی است. پریشانی ذهنی که محصول یک زندگی شکست خورده است. بهرام رادان در این فیلم هم یک مکمل است. مکملی موثر که انتقال بخشی از فضا و اتمسفر فیلم را بر عهده دارد. رادان در حکم نشان میدهد میتوان پریشان بود و مضحک به نظر نرسید.
بهرام رادان در حکم، در برابر انبوهی از ستارگان نسلهای مختلف سینمای ایران موفق میشود خود را اثبات کند و اجازه ندهد که نقش و بازیاش در برابر نقش و بازی سایر بازیگران کمرنگ به نظر برسد. رادان پریشانی سهند را با تکیه بر لحن مردد و نگاه پُر از ترسش بازتاب میدهد. هنر دیگری که رادان در حکم رو میکند، هنر خواندن نریشن با لحنهای مختلف است. لحن رادان گاهی سرد و روایتگر است و گاهی احساساتی رمانتیک. گاهی پُر از ترس و گاهی مقتدر.
رادان که قبل از این در گاو خونی افخمی ثابت کرده بود قادر است تنها با صدا یک نقش را ملموس از کار دربیاورد، در حکم هم با تکیه برهمین توانایی پریشانی سهند و زندگی رنجآوری که داشته است را به خوبی اجرا کرد تا این نقش مکمل همپای نقشهای اصلی فیلم در یاد تماشاگر بماند.
سنتوری (داریوش مهرجویی)؛ تنها بودن یه کابوس شومه
سنتوری شاه نقش کارنامه حرفهای بهرام رادان است. شاه نقشی که نه تنها دومین سیمرغ بلورین را برای رادان به ارمغان آورد که نشان داد بازی در نقش یک معتاد میتواند چقدر غیرکلیشهای و متفاوت باشد. مهرجویی علی را جوانی نشان میدهد که علت اعتیادش شرایط بدی است که در آن زیست میکند. جامعهای که او را درک نمیکند، خانوادهای که او را طرد کرده و ساختاری که او را سانسور میکند در اضمحلال شخصیت او نقش اساسی دارند. علی سنتوری بیشتر یک قربانی است. قربانی جامعه، خانواده و روح حساس و ذهن پریشانی که دارد. علی سنتوری که از تنهایی میترسد و همین تنهایی نابودش میکند. به قول خودش ناگهان چشمهایش را که باز میکند و واقعیت تالاپی میخورد توی سرش و متوجه میشود هیچ چیز ندارد؛ حتی یگانه عشقش هانیه را.
بهرام رادان، نقش علی را با تمام وجود بازی کرده. او مسیر متفاوتی را برای نمایش اضمحلال یک معتاد انتخاب کرده و این انتخاب مسیر درست هم باعث شده شبیه هیچکدام از معتادهای سینمای ایران نباشد. اگر اکثر بازیگران سینمای ایران میکوشیدند نقش معتاد را با نگاهی به نقشآفرینی درخشان بهروز وثوقی در گوزنها بازی کنند، رادان اما مسیر دیگری را برمیگزیند و جاودانه میشود.
در سنتوری خبری از لِخلِخ راه رفتن و کند و کشدار حرف زدن نیست، علی اتفاقاً در بسیاری از اوقات هوشیار است و لحن و نگاهی تهاجمی دارد و اعتیاد حواس و عشقش به سنتور که همه زندگیاش است را نه تنها کم نکرده که بیشتر هم کرده است. رادان به علی فیلم سنتوری معصومیتی کمیاب بخشید که او را از سایر معتادان سینمای ایران متمایز کرد. علی بیشتر ناکام است و بازنده تا مقصر و رادان این ناکامی را با تکیه بر معصومیتی که در چهرهاش دارد به بهترین شکل بر روی پرده سینما بازتاب میدهد.
بیپولی (حمید نعمتالله)؛ به دنبال طعم میانه
بیپولی حمید نعمتالله فیلم خاصی است. فیلمی است متفاوت با لحن و بیانی متفاوت. بیشتر فیلم مود و حال و هوا است تا فیلم داستان و تعلیق و وقایع دراماتیک. نعمتالله در این فیلم دنبال طعم میانهای بوده که حال تماشاگر را خوب کند و او را با سرخوشی از سینما بیرون بفرستد. به همین خاطر بازیگر نقش اصلی بیپولی مهمترین عنصر فیلم بود. چون وظیفه داشت مود و حال و هوای خاص فیلم را به تماشاگر انتقال دهد و اجازه ندهد تماشاگر از فیلم فاصله بگیرد. رادان از پس این وظیفه سنگین به خوبی برآمد و نقش ایرج را بدل به شیرینترین نقش کارنامهاش کرد.
رادان ایرج را جوری بازی کرده که همیشه در مرز غرور و بیچارگی دست و پا میزند. او که گیر یک زن هپروتیتر از خودش اُفتاده مجبور است برای حفظ عزت نفس دست به کارهایی بزند که فقط وضعیت او را پیچیده میکند. رادان در میان انبوهی از نقشهای مکمل درخشان موفق میشود بالانس نقش را حفظ کند و لحن فیلم را به خوبی به تماشاگر منتقل کند.
رادان در بیپولی روی مرز باریکی از حماقت و ناچاری حرکت کرده و مثل بندبازی هنرمند موفق شده تعادل نقش را حفظ کند تا لحن مورد نظر کارگردان دچار اعوجاج نشود. رادان در بیپولی نقشی با مایههای کمیک را با چنان جدیتی بازی کرد که فیلم نعمتالله بدل به یک تراژدی مضحک شد. طعم میانه از کار درآمد و تماشاگر راضی از چشیدن این طعم خاص سالن سینما را ترک کرد.
گربه سیاه (کریم امینی)؛ حرفهای
رادان با فیلم گربه سیاه مانند بازیگر موردعلاقهاش برد پیت وارد حوزه تولید فیلم هم شد. رادان مثل یک بازیگر حرفهای و آگاه که به محیطی که در آن کار میکند اشراف کامل دارد برای اینکه انتظار نقشهای خوب را نکشد، خودش آستین همت را بالا زده و فیلم موردعلاقهاش را تهیه و در آن بازی کرده تا نشان دهد علاوه بر هوش بالا، بر شرایط حر فهای سینما هم تسلط کاملی دارد. از گربه سیاه به بعد ما با بازیگری طرف هستیم که هوش، جذابیت فردی و قدرت بازیگری را با یکجور حرفهایگری آگاهانه ادغام کرده و موفق شده جایگاهش را به عنوان یک ستاره- بازیگر به خوبی تثبیت کند.
بهرام رادان در گربه سیاه نقش خودش را بازی کرده است. این نشان از نوجویی و میل بالای رادان برای کشف مرزهای جدیدی در بازیگری دارد. حضورش در این فیلم هم مثل تمامی فیلمهایش جذاب است. نقش را اندازه از کار درآورده و اجازه نداده حضور ستارهگونهاش بازی بازیگران جوان فیلم را تحت تاثیر قرار دهد. رادان در فیلمش فداکارانه اجازه داده بازیگران جوان بیشتر از خودش به چشم بیایند که این بیانگر روحیه سخاوتمند اوست. روحیهای که از رادان ستارهای جذاب و بازیگری بزرگ ساخته است.
*عنوان فیلم برگرفته از نام فیلم ریچارد بروکس است