نویسنده: محراب توکلی
فیلمها و سریالهایی که در دوران معاصر ساخته میشوند، اغلب سعی در کلیشهزدایی و تغییر ساختارهای کلاسیک را دارند. اما آیا میتوانیم به این کلیشهزداییها برچسب «خلاقیت» بزنیم؟ آیا سریالهای امروزی میتوانند با دفرمه کردن ساختارهای سنتی به ساختاری جدید دست یابند؟ سریال «بری» با نمایش نشانه دیوانهوار از مولفههای کلاسیک عبور کرده و فرمی مختص به خود را میسازد. فرمی که صرفا در تغییر و دگرگونی آثار کلاسیک خلاصه نمیشود. در این یادداشت به چگونگی شکلگیری فرم خلاقانه سریال بری و امتداد آن در فصل چهارم خواهد پرداخت.
نویسندگان و کارگردانهایی که در شبکههای شناختهشده همچون «نتفلیکس»، «اچ بی او» و «شو تایم» فعالیت میکنند در هر اثر سعی دارند مخاطب را به آشنازدایی برسانند. آشنازدایی امری است که در آن کلیشههای مرسوم شکسته شده و تمام پیشبینیهای بیننده در رابطه با روایت به بیراهه میرود. حال آشنازدایی و غلبه بر پیشبینیهای مخاطب به تنهایی نمیتواند تصویری منسجم از یک اثر ارائه دهد. ساختارها و نشانههای دیگری لازمند تا به هژمونی یک سریال یا یک فیلم کمک کنند. به معنای دیگر آشنازدایی باید به خورد اثر رفته و بهعنوان یک ساختار، فضای سریال را دراماتیزه و نمایشی کند. شخصیت، روایت و لحن از دیگر ساختارهای مهم هستند که پیش از امر آشنازدایی باید در اثر شکل بگیرند. فصل چهارم سریال «بری» با پشتوانه سه فصل قبل موضع خود را در قبال شخصیت، لحن و روایت مشخص میکند.
- بیشتر بخوانید
- IMDB Barry: 8.4
- تا آخرین نفس | نقد فیلم «سیسو» ۲۰۲۲ Sisu
- نقد فیلم «همزاد» Soulmate 2023 | دوستی کی آخر آمد
- خون آشام در کلاس خوددرمانی | نقد فیلم Renfield «رنفیلد»
سریال بری در همان فصل نخست مسیر درستی برای شکلگیری روایت و شخصیت انتخاب میکند. بنابراین بستر مناسبی برای تکنیکهای آشنازدایانه در این سریال ایجاد شده است. حال در فصل چهارم این بستر پخته شده و مسیر را برای تکنیکها و منطقهای روانکاوانه هموار کرده است. اگر قسمتهای فصل چهارم را بخشبندی کنیم به تعریف بهتری از ساختارهای روایی و نمادین در اثر خواهیم رسید. در قسمتهای ابتدایی سریال «بری» شخصیت اصلی با بُعد درونی و ذهنی خود مواجهه میشود. هرچه در قسمتهای پایانی فصل سوم بری (بیل هیدر) دست به اکتهایی دیوانهوار میزد، اکنون به واسطه حضور در مکانی محبوس آرام گرفته است؛ خبری از کشت و کشتار نیست. به جای آن نگاه و سکوت در سریال جریان دارد. بری در زندان با فیوکس برخورد میکند و او را میبخشد. همچنین دوباره با یکدیگر دوست میشوند و هرچه آنچه مخاطب در فصلهای دوم و سوم با خود رشته بود را پنبه میکنند.
بیل هیدر رفته رفته به ساختارهای روانکاوانه روی آورده و با منطقی فرویدی بر نهادِ شخصیت اصلی داستان دست میگذارد. کودکیِ بری و آنچه در این دوران تجربه کرده است برای مخاطب مسئله میشود. بیننده تا میخواهد پاسخی مناسب از سفرهای بری به گذشته و کودکیاش پیدا کند، غافلگیر میشود. مثل یک انفجار (!) نقشه قتل بری به موقعیت دیگری بدل شده و مقدمات فرار او را فراهم میکند.
یکی از مولفههای ثابت در سریال بری بدل شدن رویدادها به رویدادی دیگر است. بدین معنا که مسیر داستان چشماندازی برای مخاطب ترسیم نموده و او را در انتظار رخدادی قرار داده است. ناگهان آن چشمانداز زیر و رو شده و آسمان و زمینش به هم بافته میشود. این رویکرد بارها و بارها در سریال «بری» تکرار شده است. به طوری که بیننده دیگر از فاز کنجکاوی و فعالیت دست کشیده و به شکلی منفعل تنها منتظر میماند. با دندانهایی به هم فشرده صبر میکند تا آن امر محیرالعقول سر رسیده و قاعده داستان را بهم زند.
سریال «بری» اساسا در همه نمایش عناصر روایی و ساختاری نیز به همین ترتیب عمل میکند. اسطورههایی را که در زبان سینما و تلویزیون جا افتاده بودند را منقلب کرده و در راستای آن، معجون دیوانهواری از نشانهها را در قالب شخصیت و روایت عرضه میکند. فرض کنید قهرمان داستان با ضعفها و نیازهایی رو به رو است. او در کنار رفتارها و اخلاقهای خوب و پسندیدهاش دارای خشم، نفرت و کینه است. این شخصیت به اصطلاح خاکستری بوده و میتواند برای مخاطب باورپذیر باشد. اما آنچه در «بری» میبینیم اختلاطی از قهرمان و ضدقهرمان است.
با بری همراه میشویم، او را میپذیریم اما در موقعیتهایی نمیتوانیم رفتارش را درک کنیم! بیل هیدر شخصیت اصلی را به شکلی متناوب از مخاطب دور و سپس نزدیک میکند. شمایل یک قهرمان دلسوز را در او به کار میبرد اما در موقعیتهایی بیرحمانهترین رفتار را بر دوشاش میاندازد. از طرفی شخصیت ضدقهرمان دست به اقدامی سادهدلانه زده و در موازات با ذات نفرتانگیزش دارای قوه ادراک نیز هست. سریال «بری» در فصل چهارم با شکستن اسطورههای مرسوم در زبان شخصیتپردازی و روایتگویی بیننده را به اوج آشنازدایی و حسزدایی میرساند.
زمان از دیگر عناصری که به مخاطب اجازه نفسکشیدن و تمرکز نمیدهد. مدت زمان به ثمر رسیدن یک حادثه مهم در این سریال کمتر یک دقیقه است. شاید کمتر از سیثانیه! به سان گذاشتن یک پلک همه چیز از این رو به آن رو میشود. فرصت دقت و تحلیل از مخاطب گرفته شده و چیزی جز شوک برای او باقی نمیماند. یک کلاف یا یک گره در ذهن او شکل میگیرد. کلافی که در سکانسهای بعدی باز میشود. «بری» در ادامه یک حادثه و اگر بخواهیم بهتر بگوییم یک نقطه عطف فضا را طوری ترسیم میکند که مخاطب از منطق آن موقعیت عجیب و ملتهب باخبر شود.
در نهایت فصل چهارم سریال «بری» با یک مضمونی ناآشنا و تازه ذهن مخاطب را اسیر خود میکند. به طوریکه تا مدتها درگیر پرسشهای متفاوت میشود. نکته جالب این است که شیوه تمام شدن سریال کاملا بسته و کلاسیک است. سرنوشت تمام کاراکترها مشخص شده و هیچ نشانهای از پایان باز در کار نیست. با این حال بیننده در چگونگی این پایان مانده و درجا میزند.
با وجود اینکه «بری» از ساختارهای مدرن و پستمدرن در روایت بهره برده است، پایانی کلاسیک را به کار بسته و یک نقطه در پایان ماجرایش میگذارد. شیوهای که میتواند بر نوآوری و خلاقیت بیل هیدر صحه گذارد. در نهایت چنین شیوهای میتواند دستورالعمل رسیدن به رستگاری را برای این صنعت آشکار کند. دستورالعملی که در آن چاشنیهای روایی دستکاری شده و هیچ آورده جز تعلیق برای مخاطب ندارد. به این ترتیب «بری» به عنوان تحفهای ارزنده در صنعت سریال میتواند به آینده این مدیوم جهت داده و به مثابه یک پیشگام عمل کند.