نقد فیلم «باردو» Bardo | یک مشت دروغ قابل باور

نویسنده: فرهاد پروین

این عبارت هزاربار گفته شده که سینما را ترکیبی از هنر و صنعت می‌داند، فیلمسازی را تبدیل به تیغی دو لبه می‌کند. فیلم همچنان که به‌عنوان یک اثر هنری، بیانگر احساس درونی هنرمند و دنیای شخصی اوست، به دلیل قرار گرفتن در چرخه تولید مستلزم پاسخگویی به اقتضائات بازار نیز هست. سینماگر علاوه بر آن‌که قرار است دیدگاهی را که نسبت به جهان دارد در اثرش منعکس کرده و در مقام مؤلف، به بیان خویشتن بپردازد، از آنجا که درون صنعتی مبتنی بر پول و سود و زیاد کار می‌کند نمی‌تواند هیچ نگاهی به مخاطب و جیب او که تضمین‌کننده حیات و دوام سینماست نداشته باشد.

این دوگانگی که شاید به علت گران بودن فرایند فیلمسازی، خود را در سینما بیش از هر هنر دیگری نشان می‌دهد گاهی فیلم‌ها را بدل به آثاری عاری از خلاقیت و هنر، به‌عنوان محصولاتی صرفا تجاری می‌کند و گاه منجر به آثاری می‌شود که بدون داشتن کوچکترین نگاهی به مخاطب و لزوم جلب توجه او به‌عنوان مصرف‌کننده نهایی اثر، محصولاتی نخبه‌پسند و کم تماشاگر را موجب می‌شود که ناگزیر است هزینه‌های تولیدش را از جایی دیگر، مثلا بودجه‌ها و کمک‌های دولتی تأمین کند. این دوگانگی اما گاهی بسیاری از فیلمسازان را، بعد از تولید تعداد بسیاری فیلم برای مخاطب و گیشه، به ساخت فیلم شخصی وسوسه می‌کند. اصطلاحی که می‌توان آن را به آثاری اطلاق کرد که فیلمساز در آن، ابایی از تبدیل کردن فیلم به آیینه‌ای در برابر خویشتن و بیان خود به عنوان موضوع اصلی اثرش ندارد. فیلم‌هایی که به طرز معناداری اتفاقا تبدیل به بهترین آثار کارنامه سینمایی فیلمسازها می‌شوند.

از نمونه‌های آشنای این دست فیلم‌ها برای مخاطبان جدی سینما که با تاریخ هنر هفتم هم بیگانه نیستند، «هشت و نیم» ساخته فدریکو فلینی، یکی از مشهورترین سینماگران ایتالیایی است. فلینی گرچه هیچ‌گاه باب دل تهیه‌کننده‌ها و مخاطبان خو گرفته به الگوهای کلاسیک قصه‌گویی کار نکرد و همیشه در بطن جریان موسوم به سینمای هنری اروپا باقی ماند، در «هشت و نیم» به بیان حدیث نفسی چنان شخصی می‌پردازد که بدون شناخت مؤلف و دنیای ذهنی او، امکان راه بردن به فیلمش وجود ندارد.فیلم باردو 2022

درام سوررئالیستی فلینی درباره کارگردانی که قصد ساخت فیلم جدیدش را دارد انگار بدل به الگویی برای دیگران در ساخت فیلم‌های شخصی‌شان هم شده و اتفاقا بی‌شباهت به تازه‌ترین ساخته کارگردان مکزیکی، آلخاندرو گونزالس ایناریتو هم نیست! ایناریتو در «باردو: وقایع‌نگاری دروغ یک مشت حقیقت» می‌کوشد همچون فلینی، با روایتی رؤیا/ کابوس‌گونه از سرگذشت شخصیتی خیالی که قرار است نماینده خود فیلمساز باشد، به بازنمایی جهان شخصی خود بپردازد. ایناریتو اما برخلاف فیلمساز هموطنش آلفونسو کوارون در «روما» که پنج سال پیش ساخته شد، بدون کمترین باجی به مخاطب و رها از هرگونه تعلق به روایت کلاسیک، ما را به قلب زندگی خود و ذهن پرتلاطمش می‌برد. در «باردو» سینمای شخصی و مؤلف با تاریخ و زخم‌هایش با نقد سرمایه‌داری و هجمه فرهنگی ایالات متحده و با کودکی و نوستالژی‌اش در هم می‌آمیزد.

فیلم باردو در باور بودایی‌ها به جایی بین مرگ و زندگی اطلاق می‌گردد. چیزی شبیه به برزخ که در آن انسان بعد از مرگ و قبل از تولد دوباره وارد آن شده و برای آنکه مجددا و در قالب جسمی دیگر پا به جهان بگذارد باید مدتی را در آن بگذراند. یک جور وضعیت بینابینی که نه مرگ است و نه زندگی. نه این جهان مادی است و نه جهانی دیگر و همزمان هر دوی آن‌ها هست. فیلم ایناریتو داستان خبرنگار و مستندسازی است که بعد از حمله قلبی و پیش از مرگ، به این وضعیت بینابینی وارد می‌شود و در آن خودش، زندگی گذشته‌ و مسائل مربوط به آن را می‌بیند. روایت «باردو» در قالب داستانی خطی کار دشواری است، چرا که اساسا داستان به معنای پیرنگ کلاسیک در آن جایی ندارد و فیلم تماما در همین وضعیت بینابینی می‌گذرد.

وضعیتی که لحن کمدی و قرابتش به مکتب سوررئالیسم آن را بدل به اثری دشوار و احتمالا غیر جذاب برای مخاطب سهل‌پسند سینما می‌کند. با این وجود و علی‌رغم گریز ایناریتو از روایت داستانی ولو غیرخطی و پیچیده (مثل بیست و یک گرم و عشق سگی) و ارائه روایتی سوررئالیستی از زندگی هنرمندی که انگار در لحظه مرگ به گذشته نگاه می‌اندازد، فیلم خسته‌کننده و کسالت‌آور از کار در نمی‌آید. ایناریتو آگاهانه می‌کوشد با اتخاذ لحنی کمیک با وجود قرار دادن خودش در مرکز داستان، مسئله شخصیت اصلی را بدل به مسئله‌ای عام و همه‌فهم کند. اگر برای لحظه‌ای تمام آن‌چه درباره سینمای شخصی و ارجاعات فیلم به دنیای ذهنی کارگردان را کنار بگذاریم و آن را به‌عنوان اثری درباره هنرمندی که همواره در تعارض با تاریخ سرزمینش، شکست‌های ملتش و تقابل کشورش با ایالات متحده قرار گرفته و همچنین مشکلاتی معمول با فرزندش دارد بدانیم، بهتر قادر به قضاوت درباره این جدیدترین ساخته فیلمساز مکزیکی خواهیم بود.bardo-movie

در واقع فیلم در وجه تماتیک خود در باب مهاجرت هنرمند و باقی ماندن ریشه‌هایش در سرزمین اصلی، علی‌رغم زندگی در کشوری دیگر، می‌تواند برای همه قابل فهم و همذات‌پنداری برانگیز باشد. ایناریتو هنرمندی را در مرکز دنیای سوررئالیستی‌اش قرار می‌دهد که مثل هر هنرمند دیگری با مسئله مخاطب، خانواده و توقع جامعه دست و پنجه نرم می‌کند و همچون هر مهاجر دیگری، همچنان دل نگرانی‌اش سرزمین اصلی است. او گرچه تلاش می‌کند خود را آمریکایی بداند و معرفی کند اما در صحنه درخشان بازگشتش از مکزیک به آمریکا، مأمور گذرنامه که به شکلی کنایی خودش هم مکزیکی است، خانه او را آمریکا نمی‌داند.

اگر همچنان که در ابتدای این نوشته گفته شد فیلم را به‌عنوان اثری شخصی از ایناریتو بررسی کرده و شخصیت اصلی را که شغلش مستندسازی و روزنامه‌نگاری است معادل خود کارگردان قلمداد کنیم، ایناریتو هیچ‌گاه به عنوان یک فیلمساز تماما هالیوودی یا کاملا آمریکایی شناخته نشده! او در تمام سال‌های فعالیتش، چه هنگامی که سه فیلم نخستش را (موسوم به سه‌گانه مرگ) با همکار فیلمنامه‌نویسش گیرمو آریاگا جلوی دوربین برد و چه وقتی در تلاش برای موفقیت دوباره فیلم نخست، «زیبا» را به زبان اسپانیایی فیلمبرداری کرد همواره فیلمسازی مکزیکی قلمداد می‌شد که در آمریکا فیلم می‌سازد.

جالب اینجاست که قرار گرفتن نامش در کنار آلفونسو کوارون و گیلرمو دل تورو، هر سه را به‌عنوان «سه رفیق» مکزیکی سینمای آمریکا مشهور کرد و سرزمین مادری حتی در آمریکایی‌ترین فیلم‌های آن‌ها هم هیچ‌گاه در تحلیل آثارشان نادیده گرفته نشد. گرچه جوایز و موفقیت‌های متعدد این سه رفیق قدیمی هم‌ وطن نشان از حضور درخشان آن‌ها در بطن جریان اصلی سینمای آمریکا دارد اما ایناریتو در «باردو» به خوبی پذیرفته نشدن به‌عنوان یک آمریکایی تمام عیار را در این فیلم شخصی به تصویر می‌کشد. او که نمی‌تواند بدون در نظر گرفتن جنگ‌های مکزیک و ایالات متحده و شکست‌های پیاپی آن‌ها از همسایه شمالی و حالا قدرتمند تاریخ را روایت کند، خود را در مواجهه با سفیر آمریکا در جایگاه یک مکزیکی قرار می‌دهد که روایت اسطوره‌ای از شکست مقابل آمریکایی‌ها را نقد می‌کند.bardo-2022

باردو اما بیش از یک فیلم شخصی از یکی از مهم‌ترین فیلمسازان قرن بیست‌و‌یکم، تصویر کلیشه‌ای هالیوود از کشور مکزیک را نیز در هم می‌شکند. اگر تصاویر مکزیک در فیلم‌ها و سریال‌های هالیوودی همواره توأم با ته رنگی از قهوه‌ای و نارنجی بوده و شهرها معمولا شلوغ و آلوده و ناامن تصویر می‌شدند، ایناریتو انگار در مقابل قصد دارد تصویر واقعی مکزیک را جلوی دوربین ببرد. گرچه شخصیت اصلی فیلم مستندسازی است که فیلمی درباره مهاجران و مصائب آن‌ها ساخته است، اما «باردو» بیش از ارائه تصویر کلیشه‌ای از جامعه‌ای بحران زده، به بحران درونی روشنفکر مکزیکی می‌پردازد. روشنفکری که همواره از سوی همسایه شمالی تحسین و ستایش شده اما حالا می‌خواهد به جای آنکه سوژه نگاه آن‌ها باشد، خود به زندگی و جهانش نگاهی دقیق بیاندازد.

شاید هیچکس فکرش را نمی‌کرد کارگردانی که در ابتدای قرن بیست‌و‌یکم با فیلم تکان دهنده «عشق سگی» دل از سینمادوستان جدی ربود، در تمام دو دهه بعد یکی از مهم‌ترین نام‌های سینمای جهان و هر فیلم تازه‌اش خبر مهم سینمایی سال باشد. آلخاندرو گونزالس ایناریتو حالا و بعد از بیست و اندی سال، فیلمی ساخته که قرار است به جای آدم‌های تیپا خورده فیلم‌هایش، خودش را در معرض دید قرار دهد.  او برای این کار اما به جای بازگویی دقیق زندگینامه‌اش (گرچه اشاراتی به حوادث واقعی زندگی‌اش مثل فرار از خانه در نوجوانی در فیلم هست)، یک وقایع‌نگاری دروغین از مشتی حقیقت ارائه می‌دهد. درست همان کاری که سینما همیشه انجام داده است!

 

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.