نویسنده: فرهاد پروین
هنگامی که در نخستین سال هزاره جدید، یک فیلم چند پیرنگی از سینمای مکزیک نقل محافل سینمایی شد، کمتر کسی فکر میکرد کارگردان جوان آن فیلم روزی تبدیل به یکی از پر افتخارترین فیلمسازان سینمای مکزیک و البته دنیا شود. دریافت دو اسکار کارگردانی در دو سال متوالی او را هم ردیف جان فورد بزرگ و جوزف ال منکیه ویچ قرار میداد و خیلی زود، نه صرفا به عنوان یک مکزیکی که داستانهایی جذاب درباره سرزمین مادریاش تعریف میکند، که بهعنوان یک سینماگر بینالمللی جایگاه خود را تثبیت کرد.
آلخاندرو گونزالس ایناریتو در سال ۱۹۶۳ در مکزیکو سیتی به دنیا آمد و خیلی زود و هنگامی که تنها پنج سال داشت به علت ورشکستگی پدرش، زندگی فقیرانهای را تجربه کرد. او که در شانزده سالگی به علت سوءرفتار و نمرات بد از مدرسه اخراج شده و یک بار هم به مدت یک هفته از خانه گریخته بود، بهعنوان ملوان در کشتیهای باری مشغول به کار شد و بعد از سفر دوم، حدود یک سال در اروپا ماند. زندگی ماجراجویانه او در سالهای نوجوانی که تأثیر زیادی هم بر نگاه ایناریتو و فیلمهایش در سالهای بعد داشت، در نهایت به حضور در کلاسهای دانشگاه و فارغ التحصیلی در رشته ارتباطات ختم شد.
اما پیش از آنکه وارد صنعت سینما شود، سالها سر و کارش نه با تصویر که با صدا بود. کار در رادیو ابتدا بهعنوان مجری که باعث شد با چهرههای سرشناس موسیقی راک از جمله دیوید گیلمور، رابرت پلنت، التون جان و کارلوس سانتانا نیز مصاحبه و همکاری کند او را به دنیای موسیقی کشاند و در سالهای پایانی دهه هشتاد میلادی برای شش فیلم سینمایی مکزیکی اقدام به ساخت موسیقی متن کرد. موسیقی چنان نقشی در سالهای ابتدایی زندگی حرفهای ایناریتو داشت که او خود تأثیر موسیقی را بر شکلگیری شخصیت هنریاش از سینما مهمتر میخواند.
- بیشتر بخوانید
- نقد فیلم «باردو» Bardo | یک مشت دروغ قابل باور
- نقد فیلم ۲۰۲۲ EO | مصائب یک الاغ
- نگاهی به کارنامه نوآ بامباک | راوی عمیقترین کشمکشهای انسان معاصر
در همین سالها ایناریتو با یکی از مهمترین همکارانش آشنا شد که در سالهای ابتدایی قرن بیست و یکم نخستین دوره فیلمسازی او را رقم زد. در واقع بر اساس همکاری مشترک ایناریتو و آریاگا، میتوان دوره فیلمسازی آلخاندرو گونزالس ایناریتو را به دو بخش تقسیم کرد. او در نیمه نخست فعالیت حرفهای خود که شامل سه فیلم اولش است، طی همکاری با این نویسنده مکزیکی موفق شد نام خود را به عنوان یکی از فیلمسازان مهم هزاره جدید مطرح کند. «عشق سگی» که نخستین فیلم از این سه گانه است و مثل دو فیلم بعدی، از پیرنگهایی در هم تنیده و متقاطع تشکیل شده که علاوه بر ارتباط بین آدمها، مضمونی مشترک آنها را به هم پیوند میزند، به سرعت نام ایناریتو را در محافل سینمایی مطرح کرد.
عشق سگی | Amores perros
-
بازیگران: املیو آچواریا، گائل گارسیا برنال، گویا تولدو
-
IMDB: 8.1
«عشق سگی» نخستین فیلم از سهگانهی موسوم به «تریلوژی مرگ» است که بعدتر با «۲۱ گرم» و «بابل» ادامه پیدا کرد. فیلم سه داستان را که در یک تصادف ماشین در مکزیکو سیتی به هم پیوند میخورند پیش میبرد و نمونهای موفق از فیلم چند پیرنگی محسوب میشود که همان سالها با نمونههای دیگری مثل «داستانهای عامهپسند» مورد توجه علاقهمندان جدیتر سینما قرار گرفته بود. داستان «اکتاویو و سوزان»، «دنیل و والری» و «ال چیوو و مارو» به شکل غیرخطی و با شکستن خط زمانی به طور در هم تنیده به نحوی روایت میشوند که تماشاچی برای درک کامل فیلم، باید پس از اتمام آن تلاش کند قطعات در هم پازل را در ذهن خود به درستی کنار هم قرار داده و روایت کامل را بر مبنای زمان خطی شکل دهد.
این شیوه که پیشتر توسط تارانتینو آزموده شده بود، برای زوج ایناریتو/ آریاگا تبدیل به بستری برای پرداخت به مضامینی همچون نابرابری و تضاد طبقاتی، خشونت و سبعیت انسان و خشونت حیوانی جاری در زندگی بشر میگردد. سکانسهای نبرد سگها و استفاده از دوربین روی دست که جلوهای واقعگرایانه به این سکانسها بخشیده و همچنین تصویر مستندگونه ایناریتو از مکزیکوسیتی، و ضرباهنگ داستان که ریتم تند تدوین نیز با آن همگام شده فیلم را بدل به یکی از آثار موفق سینمایی در آغاز هزاره جدید کرد. «عشق سگی» در بطن تمام داستانها و شخصیتهای جذاب و دوست داشتنیاش، شهر مکزیکوسیتی را قرار داده و آنچه زیر پوست شهر میگذرد را بدل به موضوع اصلی خود میکند. شهری که همچون هر منطقه در حال توسعه دیگری، در دل خود تعارضات بسیاری را پنهان کرده است.
۲۱ گرم | 21 Grams
-
بازیگران: شان پن، نائومی واتس، بنیسیو دل تورو
-
IMDB: 7.6
زوج ایناریتو/ آریاگا در دومین همکاری مشترک خود موفقترین فیلمشان را میسازند. «۲۱ گرم» درست مثل فیلم قبلی، سه داستان در هم تنیده را پیش میبرد و این بار فیلمنامه خط زمانی را بیشتر در هم شکسته و درک فیلم را برای بار نخست دشوارتر میسازد. داستانها باز هم با یک تصادف با هم مرتبط میشوند اما این بار مضمون مرگ بیشتر از فیلم قبلی در هر سه داستان خودنمایی میکند. فیلم بر سه شخصیت متمرکز است: جک جوردن، یک خلافکار سابق که حالا با روی آوردن به مذهب میکوشد زندگی گذشته خود را جبران کند، پل ریورز، یک استاد دانشگاه که نیاز فوری به پیوند قلب دارد و کریستینا، که زن خانهداری با سابقه اعتیاد به مواد مخدر است و با شوهر و دو فرزندش زندگی میکند. جک در تصادف اتوموبیل باعث مرگ شوهر و فرزندان کریستینا میشود و میگریزد، و قلب شوهر کریستینا به پل پیوند میخورد و زندگی دوبارهای آغاز میکند. حالا هر سه متأثر از این تصادف، خلأیی دارند و به دنبال چیزی هستند.
دیوار خوشبینی ابتدایی آنها فرو ریخته و تصادف، که میتواند نشانهای از تقدیر باشد روی دیگر زندگی را به آنها نشان داده است. ایناریتو و آریاگا با در هم ریختن خط زمانی و روایت متقاطع هر سه داستان در یکدیگر، در هم تنیدگی زندگی این آدمها با هم را در شکل روایت داستان بازنمایی میکنند. در «۲۱ گرم» برخلاف نمونههای متأثر از آن در سالهای بعد، شکل روایت بدل به درونمایه داستان میشود و وجه تماتیک فیلمنامه انگار جز با همین روایت غیرخطی معنا نمیدهد. نقشآفرینی درخشان بازیگرهای اصلی، نامزدی اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن برای نائومی واتس و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای بنیچیو دل تورو را به ارمغان آورد. شان پن نیز برای بازی در همین فیلم جایزه بهترین بازیگر مرد از جشنواره ونیز را از آن خود کرد و فیلم علاوه بر موفقیتش در گیشه، نقدهای مثبت زیادی هم دریافت کرد. این نخستین فیلم آمریکایی ایناریتو و آریاگا بود و ایناریتو را به سینمای آمریکا پیوند زد.
بابل | Babel
-
بازیگران: بردپگیت، کیت بلانشیت، رینکو کیکوچی
-
IMDB: 7.5
«بابل»، سومین فیلم از آنچه سهگانه مرگ خوانده میشود، سه سال بعد از موفقیت «۲۱ گرم» و با بازیگرانی به مراتب شناخته شدهتر ساخته شد. زوج ایناریتو/ آریاگا این بار هم در پی تکرار موفقیت دو فیلم قبلی، کوشیدند سه داستان مجزا را به هم پیوند داده و با استفاده از روایت غیرخطی، مضمون اصلی فیلم را پرورش دهند: ارتباط شبکهای انسانها در نقاط مختلف جهان با یکدیگر، بدون آنکه اصلا همدیگر را شناخته یا از وجود هم مطلع باشند. این بار به جای تصادف اتوموبیل، یک تفنگ پیوند بین آدمهای داستان را با یکدیگر برقرار میسازد. آدمهایی از گوشه گوشه دنیا، از مراکش تا آمریکا، از مکزیک تا ژاپن، همه به نوعی متأثر از کنشها و اعمال دیگرانند.
در «بابل» داستانها به صورت نسبتا مستقل از یکدیگر روایت شده و قرار است ایده «اثر پروانهای» در فرم روایت داستانها به نمایش گذاشته شود؛ ایدهای مبتنی بر این اصل که حرکت بالهای پروانهای در غرب میتواند طوفانی را در شرق موجب گردد. ایدهای که قرار است بهم پیوستگی زندگی را در جای جای دنیا نشان داده و بر اهمیت مستقیم و غیرمستقیم تصمیمات ما انگشت بگذارد. «بابل» گرچه در بخشهای بسیاری از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه، بهترین بازیگر نقش مکمل زن و بهترین تدوین نامزد دریافت جایزه اسکار شد اما موسیقی بهیادماندنی آن که هنوز از شبکههای مختلف تلویزیونی و رادیویی به بهانههای مختلف شنیده میشود، جایزه اسکار بهترین موسیقی متن را دریافت کرد.
زیبا | Biutiful
-
بازیگران: خاویر باردم، اوارد فرناندس، ماریسل آلوارز
-
IMDB: 7.4
ایناریتو بعد از ساخت آخرین فیلم از سه گانهای که فیلمنامههایشان را به طور مشترک با آریاگا نوشته بود، اولین فیلم خود را بدون او با چهار سال وقفه از «بابل» ساخت. فیلم «زیبا» در سال ۲۰۱۰ ساخته شد و خاویر باردم موفق شد برای آن جایزه بهترین بازیگر مرد را از جشنواره کن از آن خود کند. فیلم داستان مردی است که به سرطان مبتلا شده و متوجه میشود چند ماه دیگر به پایان زندگیاش باقی نمانده است. او که دو فرزند خردسال دارد و همسرش نیز او را ترک کرده، به طور ناخواسته باعث مرگ عدهای مهاجر غیرقانونی چینی و اخراج تعدادی مهاجر آفریقایی به کشور خودشان میشود و با عذاب وجدان حاصل از اعمالش دست و پنجه نرم میکند. ایناریتو این بار هم مضمون مرگ را دستمایه کار خود قرار میدهد و فیلمش را برخلاف «بابل» و «۲۱ گرم» و همچون «عشق سگی» به زبان اسپانیایی میسازد.
فیلم گرچه موفق به نامزدی در بخش بهترین فیلم خارجی زبان جوایز اسکار و بهترین بازیگری مرد میشود، اما هم از نظر تجاری با شکست روبرو شده و هم نقدهای منفی بسیاری دریافت میکند. غیاب آریاگا در این فیلم و ضعف مشهود فیلمنامه، که از نقاط قوت سه فیلم قبلی ایناریتو محسوب میشد باعث میشود فیلم انتظارات ایجاد شده را برآورده نکند و عملا گامی رو به عقب در کارنامه این فیلمساز مکزیکی که با ساخت این محصول مشترک مکزیک و اسپانیا قصد داشته ریشههای لاتین تبار سینمایش را بازیابد محسوب شود.
ایناریتو که به همراه گیرمو دل تورو و آلفونسو کوآرون «سه رفیق» سینمای مکزیک خوانده میشوند، برای تهیه «زیبا» از همکاری دو کارگردان دیگر در مقام شرکای تهیهکننده بهرهمند شده اما او را با چالشی سخت مواجه میکند؛ ساختن فیلم موفق بدون همکاری فیلمنامهنویس بزرگی چون آریاگا که بخش عمده موفقیت سه فیلم قبلی مدیون حضور و قلم اوست، حالا برای ایناریتو بدل به کاری دشوار میشود. با این حال نقشآفرینی خاویر باردم در نقش مردی رو به زوال و در حال مرگ، آنقدر تأثیرگذار از کار در آمده که همچنان و بعد از یک دهه، «زیبا» را یکی از مهمترین فیلمهای همان سال میکند.
بردمن | Birdman
-
بازیگران: مایکل کیتون، زک گالیفیاناکیس، ادوارد نورتون
-
IMDB: 7.7
شکست نسبی فیلم «زیبا»، ایناریتو را برای ساخت فیلم بعدی حساستر کرده و در نهایت و پس از چهار سال، او موفق به نمایش پنجمین و یکی از موفقترین فیلمهایش میشود. ایناریتو فیلم «بردمن، یا فضیلت غیرمنتظره جهل» را در سال ۲۰۱۴ در آمریکا و با بازی چند تن از بهترین بازیگران سینمای آمریکا همچون مایکل کیتون، ادوارد نورتون و اما استون درباره بازیگری پا به سن گذاشته که حالا میکوشد با اجرای تئاتر در برادوی، مجددا توجهات را به خودش جلب کند روی پرده میبرد.
داستان فیلم به زندگی واقعی خود مایکل کیتون که در ابتدایی دهه نود میلادی با نقشآفرینی در فیلمهای بتمن شهرتی به هم زده بود نیز بیشباهت نیست و ایناریتو با اشارهای کنایی به گذشته کیتون، نقش بازیگر سابق فیلمهای ابرقهرمانی را درست در همان سالهایی که کمپانیهای مارول و دی سی با فیلمهای بزرگشان ترکتازی میکردند به کیتون میسپارد. فیلم به نوعی میتواند حدیث نفس خود ایناریتو هم به حساب آید و برای ایناریتو سه جایزه اسکار اصلی به ارمغان میآورد: بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه.
ابهام موجود در فیلم که در سکانس نهایی به اوج خود میرسد، و ترکیب لحن کمدی سیاه با فضای سوررئالیستی حاکم بر فیلم که نماهایی بدون قطع آن را تشدید میکنند، «بردمن» را به یکی از بحث برانگیزترین فیلمهای ایناریتو تبدیل میکنند. ایناریتو این بار خود موضوع نمایشگری را دستمایه قرار میدهد و میکوشد از منظر زندگی یک بازیگر قدیمی که حالا میخواهد نمایشنامهای بر اساس یکی از داستانهای کوتاه ریموند کارور را روی صحنه ببرد، به مسئله نمایش و نمایشگری و ارتباط تماشاگر با آن بپردازد. ابهامات موجود در فیلم و غلبه کشمکش درونی شخصیت اصلی بر کشمکش بیرونی او باعث نمیشود فیلم فروش خوبی نداشته باشد. ایناریتو این بار نیز نشان میدهد بیش از هر فیلمساز دیگری در سینمای امروز، میتواند همزمان تماشاچی، منتقد و داوران جشنوارهها و مراسمات سینمایی را راضی نگه دارد.
از گور برخواسته | The Revenant
-
بازیگران: لئوناردو دیکاپریو، تام هاردی، دامنل گلیسون
-
IMDB: 8.0
ایناریتو تنها یک سال بعد از موفقیت جهانی «بردمن»، با همکاری مدیر فیلمبرداری همان فیلم، امانوئل لوبزکی فیلم دشوار دیگری میسازد؛ «از گور برخواسته» که قرار بود پیش از «بردمن» ساخته شود و به علت حضور دیکاپریو در فیلم «گرگ وال استریت»، تولیدش یک سال به تعویق افتاد تنها تجربه ایناریتو در گونه وسترن است. اصرار ایناریتو بر عدم استفاده از جلوههای ویژه رایانهای و فیلمبرداری در شرایط سخت، گرچه باعث شد بسیاری از عوامل فیلم در میانه راه از آن جدا شوند اما نتیجهاش یکی از بهترین فیلمهای ایناریتو بود.
فیلم بیش از آنکه یادآور وسترنهای کلاسیک باشد، به وسترنهای تجدیدنظر طلبانه و مدرن دهه هفتاد میلادی به بعد شباهت دارد و مضمون دوام آوردن در شرایط سخت، جایی برای نمایش کارتپستالهایی از سرزمینهای بکر باقی نمیگذارد! ایناریتو موفق شد برای دومین سال پیاپی اسکار بهترین کارگردانی را برای این فیلم به خانه ببرد و نامش وارد لیست کوتاهی شد که جز خودش دو نام بزرگ دیگر در آن حضور دارند: جان فورد و جوزف. ال. منکیه ویچ.
باردو | Bardo
-
بازیگران: دانیل خمیس کاچو، گریسلدا سیسلیانی
-
IMDB: 6.8
شاید دریافت دو اسکار کارگردانی در دو سال متوالی و افزایش انتظارات از ایناریتو سبب شد او برای اینکه دوباره پشت دوربین رود هفت سال صبر کند. ایناریتو در سال ۲۰۲۲، دوباره به مکزیک بازگشت و همچون فیلم نخستش «عشق سگی»، فیلم تازهاش به نام «باردو: وقایعنگاری نادرست یک مشت حقیقت» را تماما در کشور زادگاهش فیلمبرداری کرد. فیلم را بیش از هر چیز میشود با صفت «فیلم شخصی» توصیف کرد، شبیه به همان کاری که فیلمسازان بزرگ دیگری مثل فدریکو فللینی در «هشت و نیم» و هموطن خود ایناریتو، آلفونسو کوارون در «روما» انجام داده بودند. فیلم داستان مستندسازی است که بعد از سالها فعالیت، جایزه مهمی دریافت کرده و در بازگشت به مکزیک، درگیر بحرانی فلسفی میشود.
مسائلی همچون هویت او در مقابل آنچه سینمای آمریکا از او میخواهد، تاریخ و گذشته مکزیک و پرداختن به حقیقت، روبرو شدن با رسانهها و انتظاری که از او بهعنوان چهرهای مشهور دارند، و حتی خانواده و ریشههای خود کارگردان، همه آن چیزهایی هستند که ایناریتو با لحنی کمیک و متأثر از سوررئالیسم مورد نقد قرار میدهد. او آنقدر کارگردان موفقی هست که دغدغههای عمیقا شخصی خود را چنان ماهرانه با سینما آمیخته و بیان کند که تازهترین فیلمش برای همه جذاب و دیدنی شود. ایناریتو استاد تبدیل کردن مسئله شخصی به مسئله همگانی است، درست همان چیزی که یک درام خوب نیاز دارد.