نگاهی به «تاپ‌ گان: ماوریک» | بازگشت مقتدرانه‌ تام کروز

نویسنده: بهروز بیات

۳۶ سال پیش وقتی «تاپ گان» با بودجه‌ی ۱۵ میلیون دلاری ساخته شد و با فروش نزدیک به ۹۰۰ میلیون دلاری‌اش همه را شگفت زده کرد، زندگی تام کروز به‌عنوان بازیگر نقش اصلی فیلم برای همیشه تغییر کرد. حالا سال‌ها گذشته و تام کروز دیگر آن پسر بیست‌ساله نیست اما در نهایت شگفتی در شصت‌سالگی نیز هنوز این توانایی را دارد تا بینندگان را به سالن سینما بکشاند و روی صندلی‌هایشان میخ‌کوب کند.

قسمت دوم این فیلم، «تاپ‌ گان: ماوریک» از اوایل خرداد به شکل گسترده اکران شده و با استقبال فوق‌العاده‌ی علاقه‌مندان به سینما مواجه شده است. در کمتر از یک ماه این فیلم به پروفروش‌ترین فیلم تام کروز تبدیل شده و هیچ بعید نیست در آینده‌ی نزدیک، فروش یک میلیارد دلاری را به نام خود ثبت کرده و با «دکتر استرنج در چندجهانی دیوانگی» در رقابت تنگاتگ پرفروش‌ترین فیلم سال قرار بگیرد. به همین بهانه در ادامه به معرفی و بررسی فیلم «تاپ‌ گان: ماوریک» می‌پردازیم.

 

خلاصه‌ داستان فیلم تاپ‌ گان: ماوریک

پیت میچل (تام کروز) بعد از بیش از ۳۰ سال خدمت در قالب خلبان ارشد نیروی هوایی، باردیگر در موقعیت خطیری قرار می‌گیرد. او کماکان همان خلبان جسوری است که سعی دارد تا محدودیت‌ها را کنار بزند و از دستورات افسران مافوقی که سد راهش می‌شوند، سرپیچی کند.

چندان جای تعجبی نبود که تام کروز قصد داشت به «تاپ‌ گان» بازگردد. برای آنهایی که در جریان نیستند باید گفت که این فیلم محصول کلیشه‌ای و پیش‌پاافتاده‌‌ای از دهه‌ی هشتاد است که نرینگیِ جذابِ افسارگسیخته‌‌‌اش همان‌قدر مفرح و سرگرم‌کننده است که جلوه‌های هوابُردی‌اش، شُرشُر عرق‌های شخصیت‌های خوش‌اندام فیلم که مشغول والیبال‌ بازی‌کردن هستند از سر و روی تمام صحنه‌های آن می‌بارد.

تام کروز در آن فیلم نقش پیتر میچل، یک خلبان نیروی دریایی را بازی می‌کرد که اسم مستعارش ماوریک بود و دائما بین شخصیتی جذاب و در عین‌حال نابالغ و بی‌قرار در نوسان بود. خرده‌پی‌رنگ رومانتیک فیلم نمی‌توانست چیز چندانی به آن اضافه کند و شاید مأیوس‌کننده‌تر از همه اینکه قصه‌ی چفت‌و‌بست‌داری هم در کار نبود. فیلم عمدتا به دوران آموزشی خلبانان و اهدای نشان افتخار به آنها در دانشکده‌ای موسوم به تاپ‌گان می‌پرداخت و تنها در ده دقیقه‌ی انتهایی بود که آ‌نها عازم ماموریت مختصری می‌شدند.تاپ-گان

داستان «تاپ‌گان: ماوریک» (به کارگردانی جوزف کوزینسکی که پیش‌تر تام کروز را در فیلم علمی‌تخیلی دست‌کم‌گرفته‌شده‌ی «فراموشی» کارگردانی کرده بود و در اینجا با گروه فیلمنامه‌نویسانی که مجموعه‌فیلم‌های «مأموریت غیرممکن» را نوشته‌اند، همکاری کرده است) درست ۳۲ ‌سال بعد از فیلم اصلی می‌گذرد و حالا با پیتِ بالغ‌تر و عاقل‌تری طرف هستیم که افتاده‌تر شده و جذابیتی طبیعی و  قابل‌درکی دارد. منصفانه است اگر بگوییم ایتن هانتِ زیادی در پیت میچل است و آخرین قسمت از «مأموریت غیرممکن» و «تاپ‌ گان: ماوریک» هم در قصه‌گویی و هم از نظر نمایش باشکوهِ شگفت‌انگیز، شباهت‌های زیادی با هم دارند.

در مقدمه‌ی کوتاه فیلم مدال‌ها و لوح تقدیرهای پیت نشان داده می‌شوند و او را می‌بینیم که حالا در قالب خلبان آزمایشی (خلبانی که هواپیمای آزمایشی یا نوساز را به پرواز در می‌آورد) فعالیت می‌کند. او دوباره در همان پنج‌دقیقه‌ی ابتدایی از دستورات سرپیچی می‌کند تا به سرعت پرواز ده‌هزار کیلومتر در ساعت برسد و از تعطیلی سایت توسط دریابان (حضوری کوتاه اما باشکوه از اِد هریس) جلوگیری کند. اسلحه‌ها و نبرد هواپیماها در طول این سه دهه متحول شده‌ و نبردهای هوایی سُنتی چیزی مربوط به گذشته‌اند، پس تماشاگر در همان ابتدا حس می‌کند که ماوریک تعهد و جدّیت خود را کماکان نسبت به حرفه‌اش حفظ کرده است. با این‌حال سرانجام معلوم می‌شود که دریابان از تام «آیس‌من» کازانسکی (وال کیلمرِ بازگشته‌ای که به‌زودی سراغش خواهیم رفت) دستور گرفته است تا پیت را برای آموزش‌دادن به دانشکده‌ی تاپ‌گان بازگرداند. دشمنی نامعلوم (که نویسندگان دقیقا آن را مشخص نکرده‌اند) پایگاهی مخفی از اورانیوم غنی‌شده دارد که باید معدوم شود.

پیت میچل ذاتا معلم نیست، او هنگام صحبت‌کردن برای جمعی ۱۶ نفره از بازیگران مکمل و متنوعی که خلبانان جنگنده هستند، همان ابتدا به همه‌شان می‌گوید به کتاب‌های درسی توجهی نکنند (دشمن از هر آ‌نچه در آنجا می‌گذرد هم مطلع است) و قوانین شبیه‌سازی را چنان زیر و رو می‌کند که خشم افسر ارشدش را برمی‌انگیزد. بمباران سایت اورانیومی عملا استقبال از مرگ‌ است و «تاپ‌گان: ماوریک» با سخنرانی‌های موجزی که هرگز برای تماشاگر گیج‌کننده نیستند، این مأموریت را توجیه می‌کند و اینکه چه‌کاری باید انجام شود.تاپ-گان

از آنجاکه تام کروز کله‌شق و همیشه بی‌باک تأکید داشت از هیچ جلوه‌ی ویژه‌ی کامپیوتری استفاده نشود و هیچ‌یک از صحنه‌های فیلم در کابین‌های استودیویی فیلم‌برداری نشوند، تمرینات آماده‌سازی به زیبایی به تصویر درآمده‌اند و فیلم‌برداری شفاف و گیرای فیلم تمام مانوورهای درخشان (غلت‌زدن‌های ۳۶۰ درجه‌ای، به‌سرعت ارتفاع‌کم‌کردن یا معلق‌زدن هواپیما) را از زوایای گوناگون ضبط کرده است. کلودیو میراندا، مدیر فیلم‌برداری ابعاد هواییِ نفس‌گیری هم به فیلم داده از جمله صحنه‌ای که یک هواپیما مثل شهاب‌سنگ روی پرده منفجر می‌شود. مخصوصا طراحی صدای فیلم کیفیت کم‌نظیری دارد و هیچ‌کدام از بلاک‌باسترهای امسال تا به حال پرده‌ی سومی چنین قدرتمند که تماشاگر را سر وجد آورد و احساساتش را کاملا درگیر کند، نداشته‌اند.

«تاپ‌ گان: ماوریک» فیلم اعجاب‌آور و دیوانه‌کننده‌ای است که شایستگی آن را دارد تا روی بزرگ‌ترین پرده‌ی ممکن دیده شود. حتی برای تماشاگری که علاقه‌ی چندانی به نبردهای هوایی چه در فیلم‌ها و چه در گیم‌ها  نداشته باشد، اکشن و به‌طور مشخص‌تر شفافیتِ پشت تعقیب‌ها و نبردهای هوایی، باشکوه و درگیرکننده است. وقتی لحظه‌ی کلیدی فیلم فرا می‌رسد و گروه خلبانان بر فراز کوه‌های چشم‌نواز برفی پرواز می‌کنند تا بمب‌های‌شان را بیاندازند، شمای تماشاگر هم به‌طور استعاری کمربندهایتان را برای دو‌دقیقه‌ی طولانی و نفس‌گیر سفت می‌بندید (نگران نباشید، چیزی بیش از آنچه فکر می‌کنید در انتظارتان خواهد بود). البته‌که موسیقی لورنه بالفه، هارولد فالترمه‌یر، لیدی گاگا و هانس زیمر، آن تعلیق و سوسپانس را تشدید می‌کنند.

 

نقد فیلم تاپ‌ گان: ماوریک

تاپ‌گان: ماوریک فیلمی فکرشده است چون پیت با میراث، گذشته و همان‌طورکه پیش‌تر به آن اشاره شد، با کارآییِ رو به زوال‌ خود دست‌و‌پنجه نرم می‌کند. اتفاقا یکی ازکارآموزان او، برادلی «روستر» برادشا (مایلز تِلِرِ غیرقابل‌شناسایی‌ای که آشکارا نقش خود را چه از نظر فیزیکی و چه احساسی جدی گرفته) پسرِ گوس است. گوس دوست قدیمی ماوریک بود که در حادثه‌‌ای مرگ‌بار و به‌دنبال خطای انسانی به‌طرز تراژیکی درگذشت. هرچند ماوریک نهایت تلاش خود را برای مقابله با آن کرد. دینامیک و پویایی، کارگردانان را مجاز می‌کند تا از همان ابتدا سراغ نوستالژی نروند اما در ادامه و با پیچش‌های جذاب داستانی به آن بازگردند.

شاید برای طرفداران «تاپ‌گان» مفرح و حتی رضایت‌بخش باشد که پسرِ گوس را در حال خواندن پراحساس آواز «گلوله‌های بزرگ آتش» کنار آن پیانوی آشنای غذاخوری ببینند. اما برای پیت صرفا یادآور آن است که او همیشه باید با این واقعیت تلخ روبه‌رو  شود که دلیل بدون پدر بزرگ‌شدن روستر چه چیزی بوده است.

مشارکت حداقلی و دل‌پذیر وال کیلمر را در نظر بگیرید که دوباره در نقش آیس‌من بازی کرده است؛ هیچ ترفند یا بهانه‌ی توهین‌آمیزی برای پنهان‌کردن پیآمد سرطان گلوی بازیگر وجود ندارد. این آزاردهنده یا دغل‌کارانه هم نیست که او نقشی کوتاه در داستان بازی می‌کند (بیایید صادق باشیم، وال کیلمر به‌قدر کافی قدرت داشت که اگر نمی‌خواست این کار را انجام دهد، نه بگوید و هیچ کارگردانی جرأت نداشت از بازیگر دیگری برای آن نقش استفاده کند، لااقل برای دنباله‌ای بر تاپ‌گان).

یا حتی فیلم با گرفتن این تصمیم که شخصیت او را در داستان مشارکت دهد، ریسک کرده است؟ بله، مخصوصا با در نظرگرفتن اینکه حضور او چقدر پراکنده است. اما مطمئنا واردکردن آیس‌من و نقش‌آفرینی وال کیلمر لایه‌ی ‌دیگری به فیلم اضافه می‌کند و به عمق احساسات تماشاگر نسبت به او و ماوریک می‌افزاید. همچنین در «تاپ‌گان: ماوریک» صرفاا فیلم‌برداری هوایی نیست که به‌گونه‌ای چشمگیر اجرا شده بلکه در قاب‌گرفتن یک عبارت از متن هم در نهایت دقت و ظرافت انجام شده است.تاپ-گان

تنها وجه اصلی «تاپ‌گان: ماوریک» که موثر درنیامده و کاملا بی‌معنی شده، محبوبه‌ی جدیدِ پیت است، پنی بنجامین (جنیفر کانلی) صاحب یک‌ بار (مشروب‌فروشی) که دختر یکی از دریابانان فیلم اصلی هم است. حتی اگر از زشت‌ بودن این مسأله صرف‌نظر کنیم که سازندگان اصلا به خودشان زحمت ندادند از کلی مک‌گیلیس بخواهند که نقش سوژه‌ی موردعلاقه‌ی پیت را تکرار کند (ظاهرا به دلایل رقت‌انگیزی که هالیوود هیچ‌وقت از آنها خلاصی نداشته و نخواهد داشت). این شوک را هم در نظر نگیریم که حتی یک‌بار هم در طول فیلم به شخصیت مک‌گیلیس اشاره‌ای نمی‌شود، باز هم این خرده‌پی‌رنگ رمانتیک به‌هیچ‌عنوان برای تماشاگر درگیرکننده نیست و صرفا دست‌آویزی برای پیت است تا برخی احساسات و اندوه مداوم‌ خود را بیرون بریزد.

به‌هر‌حال پنی به‌عنوان یک شخصیت چیزی جُز مادری مطلقه‌ نیست که رابطه‌ی گاه‌و‌بیگاهش با پیت، احتمالا در پایان فیلم به سرانجام هم می‌رسد. این کمبودی است که فاصله‌ی «تاپ‌گان: ماوریک» را از پانتئون دنباله‌های درخشان حفظ می‌کند. اگر از این نقیصه صرف نظر کنیم، آخرین فیلم تام کروز آدرنالینی خالصاست که استادانه پرورده شده و ضربان‌قلب تماشاگر در طول تماشای آن به بلندی صدای موتور هواپیمای اف-۱۸ می‌زند. نه‌تنها بسیاری از صحنه‌های اکشن فیلم نفس‌گیر جلوه می‌کنند بلکه برخی از این صحنه‌ها رجعت‌های هوشمندانه‌ای به گذشته‌اند. برخی دیگر بر هر چه پرورده‌شدن شخصیت‌ها (قدیمی و جدید) و ایجاد تحول در آنها دلالت دارند.

پروتاگونیست‌های فیلم جایی با هم بحث می‌کنند که برای موفقیت‌آمیزشدن مأموریتشان باید دو معجزه رخ دهد اما معجزه‌ی سومی هم اتفاق افتاده است؛ دنباله‌ی «تاپ‌گان» که ۳۶ سال بعد از فیلم اصلی ساخته شده، فیلمی از آب درآمده که تماشای آن واجب است. مانوور مقتدرانه‌ای که به‌گونه‌ای باورنکردنی هیجان‌انگیز و جاه‌طلبانه است و در شخصیت‌پردازی استادانه عمل می‌کند. چراکه جوزف کوزینسکی هر زمانی می‌تواند برای تام کروز معجزه کند.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.