نقد فیلم «یک هزار و یک» A thousand and one | واینک انسان

نویسنده: فرهاد پروین

در سال‌های انتهای دهه هفتاد میلادی، هنگامی که تغییرات حاصل شده در دو دهه پیش از آن در هالیوود چهره سینمای آمریکا را تا حد زیادی دستخوش دگرگونی کرده بود و به سینمای آمریکا را خارج از هالیوود و چارچوب‌های استودیوهای واقع در لس‌آنجلس امکان ظهور داده بود، یک جشنواره کوچک برای تجلیل از آثاری که به صورت مستقل و خارج از استودیو ساخته می‌شدند آغاز به کار کرد و به سرعت تبدیل به یکی از مهم‌ترین عرصه‌ها برای ارائه و نمایش فیلم‌های کارگردانان مستقل آمریکایی شد. از برادران کوئن تا جیم جارموش و دیوید او. راسل، همه نام‌هایی بودند که ابتدا از این جشنواره کوچک و مستقل به سینمای دنیا معرفی شدند و همین امر باعث شد رفته‌رفته به اهمیت جشنواره فیلم ساندنس افزوده گردد.

حالا که بیش از چهار دهه از نخستین دوره ساندنس می‌گذرد، این جشنواره که به همت رابرت رد فورد به طور سالیانه در ماه ژانویه در ایالت یوتای آمریکا برگزار می‌شود تبدیل به مهم‌ترین جشنواره فیلم‌های مستقل در آمریکای شمالی شده و علاقه‌مندان جدی‌تر سینما، منتقدان و نویسندگان سینمایی و پخش‌کننده‌ها و صاحبان شبکه‌ها و سالن‌های سینما در آمریکا هر ساله نگاهشان معطوف به فهرست فیلم‌های برگزیده همین جشنواره است. ساندنس در واقع فرصتی است برای دیده شدن برای فیلم‌هایی که برخلاف ده‌ها فیلم بزرگ هالیوودی، شانس و سرمایه چندانی برای تبلیغات و ارائه در سطح دنیا ندارند. شاید همین تلاش برای زنده نگه داشتن سنت فیلمسازی مستقل در آمریکا، مهم‌ترین دستاورد ساندنس در سال‌های گذشته و محکم‌ترین دلیل برای پرداختن به فیلم‌های برگزیده آن باشد.

فیلم «یک هزار و یک» نخستین ساخته کارگردان جوان آمریکایی، ای. وی. راکول یکی از تازه‌ترین کشف‌های ساندنس است که در سال جاری میلادی موفق به دریافت جایزه بزرگ جشنواره شده. فیلم به ماجرای زنی جوان در یک بازه زمانی یازده ساله بین سال‌های ۱۹۹۴ و ۲۰۰۵ می‌پردازد که می‌کوشد نقش مادری خود را برای کودکی رها شده در یکی از مراکز نگهداری از کودکان بی‌سرپرست را برعهده بگیرد. مادر که شغل درست و حسابی ندارد و در کوچه پس‌کوچه‌های منطقه هارلم در نیویورک روزگار می‌گذارند، پسر خردسال خود را از یکی از همین مراکز ربوده و می‌کوشد همه آنچه خودش در کودکی از دست داده را برای پسرش فراهم کند.هزارویک

مادر که پیش‌تر خود قربانی بی‌سرپرستی و والدین ناکارآمد بوده و خود بیش از هر کسی نسبت به نقش والدین در رشد کودک آگاه است، تصمیم می‌گیرد تمام زندگی گذشته را پشت سر بگذارد و برای فرزندش هم که شده، راهی دیگر در پیش بگیرد. راهی که اگر چه سخت و طاقت‌فرساست و برای زنی چون او، که هیچ الگوی مشخص و مناسبی از والدین مطلوب ندارد ناممکن می‌نماید، اما مهر مادری و عشق به فرزند خردسالش سبب می‌شود از هیچ همه چیز بسازد. اینز این مادر جوان ساکن هارلم نیویورک، جایی که تبعیض علیه سیاهان، بی‌عدالتی و فقر سرنوشت هر کسی که در آن به دنیا آمده را از پیش محتوم می‌سازد، یک تنه در برابر آنچه تقدیر برای پسربچه خردسالش رقم زده می‌شورد و تجربه زندگی بهتری فرزندش رقم می‌زند. زندگی‌ای که در آن پسر قادر به پرورش استعدادها و ظرفیت‌های وجودی خودش گشته و امکان موفقیت و پیشرفت، و به یک معنا قدم نگذاشتن در راهی که دیگر ساکنان هارلم به آن کشیده می‌شوند را بیابد.

این خلاصه داستان کوتاه اما چیزی مهم را عامدانه از قلم انداخته است. چرخش نهایی داستان که با آگاهی از عدم وجود پیوند خونی بین مادر و فرزند حاصل می‌گردد، اینز را در مقام مادری که نه به غریزه طبیعی، که به حکمی اخلاقی ردای مادری را بر دوش می‌اندازد. اینز در انتهای داستان، تصویر مادری را در ذهن به جا می‌گذارد که انگار با دیدن پسربچه، همه آنچه از آن محروم بوده را پیش چشم می‌بیند و تصمیم می‌گیرد بدون آنکه واقعا پسر را به دنیا آورده و مادر واقعی او باشد، به معنایی دیگر برایش مادری ‌کند. اینز حتی با پایبند کردن لاکی، مرد مورد علاقه‌اش به چیزی شبیه زندگی زناشویی می‌کوشد تجربه پدر را نیز برای تری خردسال فراهم کند.

لاکی، مرد بی‌جا و مکانی که بیش از هر چیز یادآور کابوی‌های دشت‌های فراخ فیلم‌های وسترن است، بنا به اراده اینز و عشقی که تری خردسال به زندگی آن‌ها آورده، لااقل برای مدتی نه چندان کوتاه در قامت پدر فرو می‌رود و اجازه می‌دهد تری سال‌های کودکی و نوجوانی را زیر سایه پدر و مادر سپری کند. پدر و مادری که گرچه واقعا او را به دنیا نیاورده‌اند اما غیاب والدین در زندگی خودشان، آن‌ها را به اهمیت وجود هر دو والد در رشد کودک واقف کرده است. در حقیقت چرخش نهایی داستان و آگاهی جدیدی که با آزمایش ژنتیک، درست پیش از ورود تری به هجده سالگی به داستان وارد می‌کند، پرده از ایثاری بزرگتر برمی‌دارد و اینز و لاکی را بدل به پدر و مادری متفاوت از جنس والدین تصویر شده بر پرده سینما می‌سازد.یک هزارویک

ای. وی راکول در نخستین تجربه سینمایی‌اش بیش از هر چیز وامدار سینمای مستقل آمریکا و شکلی از فیلمسازی است که به جای کرانه‌های غربی آمریکا و هالیوود، ریشه در نیویورک و ساحل شرقی ایالات متحده دارد. رئالیسم خشن تصویر شده در زندگی سیاهان هارلم که انگار عاقبت محتوم همه فرزندان آن را به چیزی جز درگیری با پلیس، خشونت، زندان و مرگ پیوند نمی‌زند، آن‌چنان در دوربین راکول جوان بازتاب پیدا کرده که انگار به تماشای فیلمی مستند از زندگی مردم این منطقه در سال‌های پایانی قرن بیستم و سال‌های آغازین قرن بیست و یکم نشسته‌ایم. استفاده راکول از دوربین روی دست برای نمایش خیابان‌ها و کوچه‌های فرو غلطیده به بحران فقر، بیکاری و فاصله طبقاتی، چنان هوشمندانه از کار درآمده که نه تماشاچی را با تصاویر مغشوش و عصبی‌کننده کلیشه‌ای فراری می‌دهد و نه فراموش می‌کند بهرحال در حال ثبت وقایع درامی انسانی، از تلاش قهرمانانی فرودست برای غلبه بر شرایط و تقدیر از پیش رقم خورده خود هستند.

راکول حتی در نمایش فقر و بی‌عدالتی نیز اغراق نمی‌کند و واقعیت را به مجموعه تصاویری تکراری از کارتن‌خوابی، گرسنگی، اعتیاد و جنایت فرو نمی‌کاهد، بلکه بیش از هر چیز قصد دارد واقعیت را به شرایط تحمیل شده بر زندگی آدم‌ها و تلاشی که آن‌ها برای رهایی از تقدیر محتوم خویش به خرج می‌دهند نسبت دهد. از این منظر فیلم «یک هزار و یک» بیش از آنکه تصویری چرک و مشمئزکننده لایه‌های زیرین جامعه آمریکا باشد، به درامی امیدبخش بدل می‌گردد که در آن خود انسان و قدرت شگفت‌انگیز اراده‌اش قادر به ایجاد تغییر و انداختن طرحی نو، ولو برای یک نفر می‌گردد. «یک هزار و یک» خبر از ظهور صدایی تازه در سینمای مستقل آمریکا می‌دهد، صدایی که می‌کوشد سینما را به چیزی بیش از تصاویر مهیج و خوش آب و رنگ فیلم‌های کرانه غربی بدل کند.

 

ممکن است شما دوست داشته باشید
1 نظر
  1. Ehsan می گوید

    نقد جامع و کاملی بود.مچکرم از سایت و نویسنده خوبتون

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.