نقد و بررسی فیلم Licorice Pizza M «پیتزا شیرین بیان» | ساخته‌ی: پل تامس آندرسون با عشق دویدن

نویسنده : علی زنداکبری 

دنیای فیلمسازی پل توماس آندرسون مناسب برای هر سلیقه و ذائقه‌ای است و هر اثر او اتفاق خاصی در دنیای سینما به شمار می‌آید. کمدی رمانس جدید او بستری از دل‌مشغولی‌های نوستالژیک وی در دهه‌ی هفتاد است. او با بررسی دوران گذشته، علاوه بر نگاهی به تحولات اجتماعی جامعه‌‌ی آمریکا، آن دوران از دید پل توماس آندرسونی که در قرن بیست و یک زندگی می‌کند، بررسی کرده و برای مخاطب خود به زبان هنر فرهنگ‌سازی می‌کند.

همچنین واکاوی از آن دوران را در فیلم خود انجام می‌دهد و در کنار آن نیز به قصه‌ای از معصومیت عشق‌های ساده آن دوران می‌پردازد. داستانی که به شیوه‌ی خودش و با زبان  کارگردانیش مهر و برچسب خاص خود کارگردان را دارد. در لیکوریس پیتزا یا پیتزای شیرین بیان با نام غریبی به‌عنوان نام یک فیلم مواجه هستیم! این نام به فروشگاه‌های زنجیره‌ای دوران کودکی آندرسون پیوند دارد؛ فروشگاه رکوردهای موسیقی در زادگاهش، دو کلمه که برایش تداعی کننده‌ی دوران کودکیش است.

همین نام‌گذاری گواه نوستالژی بودن این اثر است، گواه همان ژولیده‌گی‌های ظاهری، رفتاری و هویتی آدم‌های جوان همان دوران است. او با نزدیک شدن به خانواده‌ی آلانای فیلم که در دنیای واقعی نیز از یک خانواده بوده و در کنار هم زندگی می کنند و بدون تغییر نامشان برای فیلم، مرز بین واقعیت فیلم را به‌حدی باریک می ‌کند تا با وجه خاص بصری خود، شمایلی از یک خانواده پنجاه سال پیش آمریکائی را ارائه دهد.

Licorice-Pizza

«دانا-متی-ایست-دانیلا و آلانا هایم»، خانواده‌ای در مواجه با یکی از فرزندان خود که راه بقیه را نمی‌رود و از فضای بسته‌ی خانواده و قوانین آن پیروی نمی‌کند. او آلانای بیست و‎پنج ساله است، که در برابر علاقه‌‌ی گری (با بازی خوب کوپر هافمن فرزند بازیگر فقید فیلیپ سیمور هافمن)، نوجوانی پانزده ساله قرار می‌گیرد که بزرگ‌تر از سنش متوجه می‌شود، همچنین تجربه دارد و کار می‌کند. گری و آلانا با چهره‌هایی عادی منقش به جوش‌های دوران بلوغ، از مردم طبقه‌ی متوسط به دنبال سهم خود از زندگی هستند که در تلاطم تغییرات دهه‌ی هفتادی بالا و پائین می‌شوند. آنها جایی میان سنت و مدرنیته گیر کرده‌اند و اتفاقات بیرون از جامعه‌ی خود را مثل بحران سوخت آمریکا در دهه‌ی هفتاد که بخشی از فیلم حول آن شکل می‌گیرد، دقیقا کشمکش آنها در این فضا را نمود می‌دهد.

در واقع به کارگردان فضا و زمان لازم را برای شکل‌دهی و مهندسی احساسی- فضایی  داستانش را می‌دهد. او با توانایی‌های روان‌شناسانه‌ی خود بازیگرانی را به‌عنوان نقش اول به فیلم آورده که علاوه‌بر سن‌وسال کم اولین بازی‌های خود در یک اثر سینمایی بلند را انجام می‌دهند و در برابر آنها از بازیگران باتجربه و حرفه‌ای همچون «شان پن، تام وویتس و بردلی کوپر» استفاده می‌کند تا ریتم و تم درونی متناقض در بطن فیلمش را با تیم بازیگریش هماهنگ کند. پس از آن با یک فیلمنامه‌ی حساب شده ضلع سوم مثلش را با زبان بصری ویژه‌ی خود در می‌آمیزد.

به صحنه‌ی دویدن آلانا از سمت راست قاب به چپ به دنبال‌ گری به هنگام دستگیر شدن اشتباهی او در اداره‌ی پلیس در برابر دویدن چپ به راست ‌گری در قاب دوربین به سوی آلانا هنگام افتادنش از موتورشان پن نگاه کنید. هر دوی این تصاویر در دقایق آخر به نحوی متفاوت و در یک بستر زمانی تکرار می‌شوند تا یکی‌شدن آنها را نیز القاء نماید. به‌طوری‌که هر دو مجددا از چپ و راست قاب به سوی هم در حال دویدن هستند. این صحنه با سیاست‌های قوی فیلمنامه، تمپوی حرکات درونی تماشاگر و فیلم را همسان می‌نماید.

Licorice-Pizza

جالب است که پل توماس آندرسون برای حفظ جذابیت بصری کار در کنار «مایکل بومن» کار مدیریت فیلمبرداری اثر را نیز مشترکا انجام و با دکوپاژ و میزانسن‌های هماهنگ، بسط کارگردانی خود را به دلخواه انجام داده است. ضمن آنکه با استفاده از توانایی‌های سازنده‌ی موفق موسیقی آخرین کارهایش همچون «مرشد» و «خون به پا خواهد شد» یعنی «جانی گرینوود»  فضای حسی دهه‌ی هفتاد را به خوبی نشان می‌دهد.

کمدی «ابزورد» آندرسون که در دیگر فیلم‌هایش نیز وجود داشت در این فیلم بیشتر از همیشه به کار آمده است، چراکه نگاه بصری او را عیا‌ن‌تر نشان می‌دهد. به نقش‌آفرینی‌های اغراق آمیز تام وویتس و بردلی کوپر نگاه کنید یا رفتار یکی از مشتریان مغازه‌‌ی گری با او و یا نوع رفتار دوست گری با همسران ژاپنی خود و … هرچند ممکن است هر بیننده‌ای به این نوع کمدی خاص و سخت پل توماس آندرسون نخندد اما خود این عدم خندیدن ارایه‌‌ی همان کمدی ابزورد مورد نظر کارگردان است. آنجا که عکس‌العمل شخصیت فیلم هماهنگ با وضعیت موجود نیست اما همزمان با کاراکتر هم هم‌ذات ‌پنداری می‌کند.

خواستگاه ذات فیلم بر اساس سادگی ظاهری و ذهنی دوره‌‌ی قصه‌ی فیلم است، آنجا که کارگردان از بیننده‌اش می‌خواهد به همه چیز همانطور که هست ساده نظرکند و ساده بیاندیشد تا فرصت‌های پیشروی خود را برای رویاهای دست‌نیافتنی از دست ندهد. او می‌خواهد همانطور که شخصیت اثرش با دویدن به دنبال درآمدزایی است، با همان مقدار تلاش نیز به‌سوی عشق بدود، قبل از آنکه درک سادگی و معصومیت حقیقی آن را از دست بدهد.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.