نویسنده: زهرا الماسی
- نام کارگردان: مایک فلنگن Mike Flanagan
- سال ساخت: ۲۰۲۱
- IMDB: 7.7 / 10
بعد از چند سریال و اقتباسهای درخشان از آثار دیگران، مایک فلنگن با سریال عشای ربانی نیمهشب خودش را بهعنوان خالق و نویسنده صاحبسبکی معرفی میکند که ژانر وحشت را از برچسبهای کاذبی چون «غیرجدی بودن» و «یکبار مصرف بودن» دور میکند و نادیدهگرفتنش را برای مخاطب حرفهای، سخت.
فلنگن در مجموعههایی که ساخته نشان داده، فقط قصد ترساندن تماشاگر را ندارد و دنبال این نیست که از هر گوشه تصویر موجود عجیبی را وارد کند تا جیغ بکشیم و از صفحه نمایشگر بهراسیم. او عنصر ترس را چنان دراماتیزه میکند که از مرتبهی هیجان صرف میگذرد، احساس را همراه خود میکند و با این حقیقت تلخ روبهرویمان میکند که ترس در هیبت عجیب جانوران و صداهای مرموز نیست، بلکه اژدهایی است خفته در درون خودمان که دیر یا زود با صدای پای مزاحمی آرامشش برهم میخورد و هرچه داریم را بر باد میدهد. برای همین است که در قصههایی که روایت میکند، هرقدر جلوتر میرویم به جای بستن چشمهایمان در اوج لحظات دلهرهآور، هوشیارتر میشویم و دقیقتر. او ما را بهجای انکار، به ترسیدن عادت میدهد آنچنان که مثل شخصیتهای داستان در پی ترتیبدادن ضیافتی باشیم تا از نزدیک لمسشان کنیم.
عشای ربانی نیمهشب، در جزیرهای میگذرد که روزهای خوشش رو به انتهاست. جامعه کوچک کاتولیکی که اقتصادش به ماهیگیری وابسته بوده و باغدلگشای ساکنانش کلیسای سنت پتریک، حالا پس از نشت نفت در آبهای اطراف و زوال حافظه کشیش پیر و محبوب خود، روزبهروز فقیرتر و کمجمعیتتر میشود و خالیتر از حس زندگی و حیات. جایی که روزگاری شاید سرزمین نظرکرده خدایان بوده از لطف و بخشش، بدل به برهوتی میشود که با خانههای قدیمی و چهره بیروشنایی جادههایش در شب، بهزحمت اسم آبادی را به خود میگیرد.
با این حال گویی جان بیرمق جزیره برای سرپا شدن، به تکههایی نیاز داشته باشد که از او جداشدهاند، فرزندانش را بهسوی خود میخواند تا دوباره به زادگاهشان رنگ ببخشند؛ الگویی که تا حدی در مجموعههای تسخیرشدگی از فلنگن شاهد بودیم: خانهای که ساکنین پیشین را به خود دعوت میکند تا جای جراحتهای قدیمی را پیدا کنند، دردش را دوباره بچشند و زخمش را از نو ببندند.
در این گردهمایی آخرین قطعه پازل، رایلی است (با بازی زک گیلفورد) که در همان لحظات اولیهی سریال میفهمیم در حین مستی با زنی تصادف کرده، او را کشته و اکنون بعد از چندسالی زندان، قرار است آزادی مشروطش را جایی بگذراند که روزی قسم خورده بود دیگر به آن برنمیگردد. حالا کراکت به تبعیدگاه خودخواستهای میماند: آنهایی که در آن سکونت میکنند توان رویارویی با مناسبات خارج از آن را ندارند و آنهایی که ترکش گفته بودند یا از وجودش بیخبر بودند، بعد از شکستهای بیپایان جایی دیگری را برای ادامه زندگی به بنبستخوردهشان نیافتهاند.
بعد از یکی دو قسمت فرو رفتن در دنیای شخصیتها و مراودههایشان، قصه ریتم خود را بهدست می آورد و پدر پال( با بازی همیش لینکلیتر)، کشیش جوان و تازهوارد جزیره را در قامت نجاتبخش برزخ کراکت نشان میدهد که نوید رسیدن رستگاری و سعادت ابدی به مومنان را میدهد. از اینجا به بعد، سریال از روبهروکردن شخصیتها و نشاندن مخاطب پای گفتگوهای آنها، واهمهای ندارد تا در طی دیالوگهای مفصل استیصال آدمی را دربرابر ترسهایش به نمایش بگذارد. اما دیالوگها تا حد خوبی کنشمند نوشته شدهاند که بهسختی میتوان گفت به حرافی میمانند و نمیتوان تصور کرد با حذفشان آیا همچنان اثر قابلتقدیری برای تماشا وجود میداشت یا نه.
عشای ربانی نیمهشب در فضای نیمهسورئالیستی و اسطورهای خود، شخصیتهای متفاوتی را معرفی میکند که با بازیهای قابلقبول بازیگران، مسیر میان تردید و اعتقاد راسخ را بهخوبی نشانه میرود. در هر ساعت چیزی در چنته دارد تا مخاطب را درگیر قصه کند و با روایتگری پرتبوتاب در قسمتهای آخر، به نقطه پایانی میرسد که در عین رنجآوربودن، باشکوه است و پر است از تصویرهای ناب فراموشناشدنی.
مایک فلنگن در طول هفت قسمت مینیسریال جدید خود، نقاب دین را کنار میزند و چشممان را به این حقیقت میگشاید که ایمان در عین اینکه میتواند ریسمان آرامش در هنگامه بلا باشد، میتواند بلاانگیز و مهلکهآفرین هم باشد. عشای ربانی نیمهشب به مخاطب خود میگوید چطور مومنان درگیر بقای دین میشوند تا از آن سپری بسازند برای مقابله با هر مصیبی، آنقدر که از یاد میبرند مرگی را که در کمینشان نشسته و راستینترین حقیقت زندگی است.
با اینکه ترس اصیلیترین سلاح ماست برای بهتعویقانداختن مرگ، اما فلنگن با پرداختن شخصیتهای جسوری که بهجای اینکه تسلیم فریبندگی بقای زندگی شوند، مرگ را در انتهای مسیر میبینند، تا آخرین لحظه در مقابل آن میایستند و در هر قدم ترس بزرگتری را به مبارزه می طلبند.